پاورپوینت کامل حدیث تلخ تنهایی ۴۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حدیث تلخ تنهایی ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حدیث تلخ تنهایی ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حدیث تلخ تنهایی ۴۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۶

از «رحلت» تا «شهادت»(۹)

«آخرین قسمت»

اول شخصٍ یدخل علیّ الجنه فاطمه …

فاطمه(س) اولین کسی است که در بهشت وارد بر من می شود.

مقتل خوارزمی، ص۷۶

با شهادت فاطمه(س)، بار دیگر خاطره تلخ
رحلت رسول خدا(ص)، زنده شد و غم و اندوه،
مدینه را فرا گرفت. مردم در کوچه های مدینه،
دسته دسته به سوی خانه علی(ع) می آمدند. در
چشمها، اشک حلقه زده بود و یاد مظلومیتهای
فاطمه(س) دلها را آتش می زد. مردم، تازه
فهمیده بودند که چه گوهری را از دست داده اند.
پیامبرشان از تمامی دنیا، دختری از خود
برایشان به یادگار گذارده بود و نسبت به او
سفارشهای بسیاری کرده بود، اما نه تنها به
سفارشهای او عمل نکرده بودند، که در این ایام
اندک، دردناک ترین مصیبتها را نیز بر قلب
مجروح او وارد کرده بودند.

دیری نگذشت که انبوه جمعیت در برابر
خانه علی(ع) موج می زد. زنان با صدای بلند،
ناله می کردند؛ گویا پژواک آخرین سخنان
فاطمه(س) در گوششان طنین افکنده بود.
گروهی از زنان که پیشاپیش سایرین ایستاده
بودند، در میان اشک و آه فریاد می زدند:

ـ یا سیدتاه! یا بنت رسول اللّه !

علی(ع) به همراه کودکان غمزده خود،
گرداگرد پیکر پاک فاطمه(س) حلقه زده بودند و
اشک می ریختند. صدای شیون کودکان در هم
آمیخته بود و فضای خانه را دلگیرتر از همیشه
کرده بود. خورشید نیز توان ماندن نداشت و
رفته رفته در مغرب، در دریایی از خون فرو
می رفت.

عایشه ـ همسر پیامبر(ص) ـ پیشاپیش
زنان، خواست به خانه وارد شود، اما اسماء
جلوی او را گرفت. عایشه خشمگین شد و به
ابوبکر گفت:

ـ اسماء به ما اجازه نمی دهد که وارد خانه
دختر رسول خدا شویم! نگاه کن! او برای
فاطمه(س) هودج عروس ساخته است.

ـ ابوبکر به اسماء نزدیک شد و گفت:

ـ چرا نمی گذاری زنان پیامبر(ص) وارد
خانه دختر پیامبر شوند؟ چرا برای فاطمه(س)
هودج عروس ساخته ای؟

اسماء در حالی که به شدت گریه می کرد،
بدون آنکه نگاهی به ابوبکر بیافکند گفت:

ـ خودِ فاطمه به من دستور داده است که
پس از مرگش هیچ کس وارد خانه اش نشود و
آنچه را که شما هودج عروس می نامید،
سفارش خود او است.(۱)

ابوبکر نتوانست در برابر سخن اسماء
مقاومت کند؛ از این رو گفت:

ـ آنچه فاطمه(س) به تو گفته است انجام
ده!

امیرمؤمنان علی(ع) در حالی که غم
سراسر وجودش را فرا گرفته بود، از کنار پیکر
مطهر همسرش برخاست و بیرون آمد. امتداد
جمعیت تا کوچه های اطراف کشیده شده بود.
عمر و ابوبکر پیش آمدند و در حالی که خود را
غمگین نشان می دادند گفتند:

ـ ای اباالحسن! ما را برای نماز خواندن بر
جنازه فاطمه(س) آگاه ساز!

مردم نیز همگی چشمان گریان خود را به
در دوخته بودند تا پیکر فاطمه(س) از خانه
خارج شود و تشییع گردد. شاید می پنداشتند،
پس از این همه آزار و بی مهری، می توانند با
این امور ظاهری، صفحه آن ستمها را از کتاب
تاریخ جدا کنند. اما غافل از آن بودند، که
فاطمه(س) راه چنین اقدامی را بر آنان بسته
است. علی(ع) به سلمان دستور داد که در میان
مردم با صدای بلند اعلام کند:

ـ تشییع و تدفین پیکر دختر رسول خدا
امروز انجام نمی شود.

مردم پس از شنیدن این سخن دسته
دسته پراکنده شدند و خورشید نیز آخرین
تلألؤهای خونفام خود را از روی بامهای گِلی
مدینه جمع کرد. ساعتی گذشت؛ دیگر همه جا
تاریک بود و چراغهای مدینه آرام آرام
می مردند. خواب در یک یک خانه ها وارد
می شد و اهل آن را با خود، برای ساعاتی به
عالم مردگان می برد. سکوت بر همه جا سایه
افکنده بود، اما در خانه علی(ع) جنب و جوش
غریبی به چشم می خورد. مدینه نیز در ذهن
تکیده خود، تا به حال، چنین حالاتی را به یاد
نداشت.

علی(ع) آهسته به بالین فاطمه اش آمد.
چهره فاطمه(س) چون ماه می درخشید. شب
آمده بود، آسایش را به ارمغان آورد، اما در
سیمای خود، غصه های او را منعکس می کرد.
تمامی مصیبتهای فاطمه(س) از برابر
دیدگانش گذشت. بدن را در محل غسل قرار
داد. اکنون فاطمه(س) بی حرکت در برابرش
قرار داشت و او می خواست، در آن دل شب،
نقشی دیگر از مظلومیت خود و خاندانش را بر
صفحه تاریخ ترسیم کند.

اسماء آب را به دست علی(ع) داد. علی(ع)
به خود آمد و بر پیکر فاطمه(س) آب ریخت.
اشک با آب درآمیخته بود و صدای آب، آهنگ
ناله های علی(ع) شده بود. احساس می کرد گل
پژمرده اش هزاران زخم، از فصل سرد، بر تن
دارد، که یکی از آنها را نیز به او نگفته است.
می خواست فریاد بزند، اما چه کند که نمی تواند.
علی(ع) بنا به وصیت فاطمه(س) بدن او را از
زیر پیراهن غسل داد و بعدها علت آن را
این گونه بیان کرد:

ـ من فاطمه(س) را در لباسش غسل دادم
… زیرا به خدا سوگند، او مبارکه، طاهره و
مطهره بود.

علی(ع) با سدر و کافور بهشتی بدن فاطمه
را غسل داد. حسین(ع) که گویا خود شاهد این
منظره جانگداز در آن شب تاریک بوده است،
چنین می گوید:

[پدرم] با هر یک از مواد مربوط به غسل،
پنج بار [مادرم را] غسل داد و در آخرین بار
مقداری کافور در آن قرار داد و با پارچه ای
سراسری پیکر را پوشاند به گونه ای که این
پارچه زیر کفن قرار گرفت و سپس فرمود:

«پروردگارا! این بنده توست و دختر
برگزیده و بهترین آفریده توست. خدایا!
پرسشهای قبر را بر زبان او جاری کن و
گفته هایش را محکم و استوار قرار ده و بر
درجات او بیافزا! و او را با پدرش همدم و همراز
گردان!»

مراسم غسل پایان یافت و گل نشکفته
پیامبر(ص) در میان پارچه ای سفید پیچیده
شد. این لباس، در چنین سنینی برای
فاطمه(س) مناسب نبود. تنها بندهای کفن
مانده بود که آخرین ارتباط فاطمه(س) را با
جهان تیره و تار قطع کند. دستهای مقدس
علی(ع) می رفت که بندهای کفن را نیز محکم
کند که ناگهان چشمش به نگاههای پرتمنای
کودکان افتاد. تقاضایی در چشمان به گودی
نشسته کودکان موج می زد. نیاز به سخن گفتن
نبود و تنها نگاه خسته کودکان، حکایتهای
بی شماری را بر قلب علی(ع) می نشاند.
می دانست غم بی مادری، چه به روز کودکان
نونهالش آورده است؛ آن هم مادری همچون
فاطمه و کودکانی همچون کودکان او؛ همه در
اوج مظلومیت و معصومیت. علی(ع) می دانست
که در دلهای کودکان، چه قیامتی برپاست.
می دانست که تا کنون هر چه غم و غصه
دیده اند، در خود ریخته اند و اکنون اگر لحظه ای
دیگر صبر کند، شاید دلهای کوچکشان از فرط
غصه بترکد. از این رو، پیش از آنکه بندهای
کفن را محکم کند، با صدایی که از شدت گریه
و ناله گرفته و خراشیده شده بود، فرمود:

ـ ای حسن! ای حسین! ای زینب! ای
ام کلثوم! بیایید و برای آخرین بار، با مادرتان
خداحافظی کنید، که هنگامه جدایی فرا رسیده
است؛ تا بار دیگر در بهشت او را ملاقات کنید!

لبان پدر که از هم گشوده شد، کودکان تا
پایان آن را خوانده بودند. لحظه ای صحنه ای
جانگداز در آن حجره کوچک و در زیر نور
کم رنگ چراغ پدید آمد، که آسمان و زمین را
متغیر کرد. فرشتگان در آن سوی عرش به
شدت می گریستند و ملکوتیان در برابر این
صحنه جان خراش، دامن چاک می کردند.
کودکان بی پروا خود را بر روی پیکر مادر افکنده
بودند و همراه یکدیگر فصلی از غمبارترین
عاشقانه ها را می سرودند. کودکی چشمهایش را

بر پاهای مادر می مالید. دیگری سر خود را به
سینه او نهاده بود و نونهالی دیگر با اشک و آه
با مادر خویش به درددل پرداخته بود. علی(ع)
بی طاقت شده بود.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.