پاورپوینت کامل دریا و دیدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دریا و دیدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دریا و دیدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دریا و دیدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۴

ــازده در را که گشود
بر جای خشکش زد. خاتون
مستقیم وارد شد. شازده گفت: «چه
می بینم … چنان در تعجبم که اصلاً
نفس خوش آمد گویی به تو را
ندارم … چون خاتونی بزرگوار بر

من منت گذارده ای …»

خاتون بر مبلی نشست و به
نقطه ای خیره گشت. شازده،
مقابلش بر کاناپه ای نشست.
دستهای سرد او را در دستان فشرد
و هیجانزده ادامه داد: «باور
نمی کنم … باور نمی کنم … بعد از
این همه سال … چه سعادتی، چه
سعادتی، خواهرم، خواهرکم که
حاضر بودم با رضایت و
طیب خاطر، جانم را فدایش سازم،
بعد از این همه سال به دیدار این
خمیده پیر آمده است!»

بعد تو گویی چیزی به یادش
آمده باشد با حرکتی فنر مانند ـ که
ازش بعید می نمود ـ از جای جست:
«با آمدنت چنان اوضاع را به کام
دلم سرشار از شادی کردی که
چشمان کم سوی من ملتفت لبهای
تفتیده ات نشد.» سپس ادامه داد:

«ای جسم نحیف و چزیده
بپاخیز و در این روز مسرت بخش،
برای بانویی زیبا که رنج سفر را بر
خود همواره نموده و راه درازی
برای دیدنت پیموده نوشیدنی مهیا
کن».

دقایقی بعد شازده بانو با
شیرینی، میوه و تنقلات بازگشت.
طبق آیین و رسوم و تربیت اشرافی
خاص خانوادگی، آنها را بر میز
پذیرایی چید و دوباره در چشمان
خواهر چشم دوخت: «گویی از
دنیایی به دنیای دیگر عبور می کنم.
باورم نمی شود این تو هستی که
چون ونوس بر مبل غنوده باشی.
همانی که بودی. زیبایی بی همتا …
آه! خاتون ما دو تن چقدر
خوشبخت بودیم. من مفلوک و
منجمد در تمام این سالیان دراز،
فقط به یاد یک یار مهربان بودم و
آن تو بودی. تو قوی مغرور … اما …
اما ببینم، چرا آن پسر بلند اختر را
همراه نیاورده ای؟» و پیشانی را
چین انداخت.

خاتون، چشمها را با بی حالی
به جانب خواهر چرخاند. دو خواهر
برای اولین بار بعد از سالها به هم
نگریستند. خاتون زیبا بود؛ زیبایی
بی همتا و مثال زدنی و شازده،
چون عجوزه ای با بینی دراز و
موهای ریخته در وسط سر. تو
گویی آن دو از یک پدر و مادر
نبودند به لحاظ تفاوت، شباهت و
شکل. رازی که این دو خواهر را
بعد از سالیان سال به هم رسانیده
بود، مادام که خاتون لب به سخن
نمی گشود، همچنان سربسته
می ماند. قلب شازده از پریدگی و
لرزش دستان خواهر به وقوع
حادثه ای خبر می داد اما چنان از
دیدار خواهر کوچکتر که هنور هم
به مانند دوران بچگی
می پرستیدش به شوق و ذوق آمده
بود که فرصت تأملی برای فکر در
این مورد برای خود باقی نگذاشته
بود. و بالاخره خاتون به سختی و

اندوه جمله ای گفت: «شما قلبی
رؤوف دارید که بدبختی دیگران را
حس می کنید و …» اما بغض
گلویش را فشرد و نتوانست ادامه
دهد.

شازده گیج شد. باور کرد
حادثه ای اتفاق افتاده است. از
طرف دیگر برای اولین بار
تمجیدی از خواهر در مورد خود
می شنید. شازده به یاد نداشت
خاتون هیچگاه حرف خوش آیندی
درباره او گفته باشد. دهان باز کرد تا
چیزی بگوید اما فقط توانست با
پریشانی نجوا کند: «خوب … خوب
… ادامه نده …».

لبخند دردمندانه ای بر رخسار
خاتون پدیدار گشت: «غنچه حیات
من پژمرده و بر لبهایش خشکیده.
آفتاب بختم به افول گراییده …» و
اشکهایش سیل آسا سرازیر شدند.

ـ خداوندا! چه می گویی؟ این
غم و لبخند، این غم و لبخند! آیا
مکاره ای با دستهای هرزه خود
نازنین مرا چنین پریشان ساخته
است؟

ـ او جلوه فریبنده ای بود.

ـ از چه؟

ـ از سراب، باتلاق بود.

ـ باتلاق؟

ـ باتلاق تقلب به عشیره
شیطان!

ـ آه! اینقدر مرا در غم و غصه
فرو مبرید. از که می گویی؟

ـ از آن عفریت قوی هیکل!

ـ روی درشت، کله طاس،
صورت بیمارگون و ملول وار.

ـ نمی فهمم … نمی فهمم.

ـ با دستهای گوشتالو، تنی
فربه!

ـ نکند منظورت آن کسی است
که چون ارواح بر سرم شبیخون زد
و ترا از من جدا کرد؟ … کاشکی
زخم تو در جان داشتم … چه
مصیبتی! شازده این بگفت و به
ناگاه جلد عوض کرد. چیزی در
درونش زبانه کشیده بود. زخمی
چرکین، زخمی کهنه. با لحنی
دگرگونه گفت:

ـ هر چند … ببینم او که برایت
اقیانوس مواج عاطفه … نگاه آفتاب
و غنچه ای صبور بود. دندانها را بر
هم فشرد و با غیظ «بود» را از
میان دندانهای قفل شده بیرون
داد.

ـ آه خواهر بزرگوارم! همه
بی شکیب بر من می رانند. بر زخمم
نمک مپاش. او دلداده ای جست و
بعد از سالیان دراز زندگی مرا ترک
گفت … آه! و به شدت گریست.

شازده که حال برخلاف دقایق
قبل با چهره ای دژم پشت به
خواهر کرده بود، با قساوت تمام به
های های گریه خواهر گوش
می داد. او که سالها منتظر فرا
رسیدن لحظات انتقام از خواهر
بود، مناسبترین زمان را یافته بود.
خاتون چون عروسکی چینی خرد
شده و بر زمین ریخته بود و این
مناسبترین زمان برای فرود ضربه
نهایی بود.

ـ کوچولوی من، او ترا در کوچه
تنهایی تنها گذارد و نگاهت را تر
کرد … امیرخان میوه عشقش را زیر
پا له و به کناری تف کرد. تو عجب
شاخه شقی بودی، شاخه شق و
بشدت خندید. خاتون گوشه ای کز

کرده و ناله های جگرسوزش را
تحویل خواهر داده بود.

ـ تو همه چیز داشته ای. اقبال،
عشق، خوشبختی … وه که چه
رؤیایی! من از حرارت این رؤیا
همچون برف در پیش آتش
گداخته ام … تو را همه دوست
داشته اند اما من از گهواره مبغوض
بودم..

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.