پاورپوینت کامل مولتان، خانه ای به روشنی آفتاب و به سرخی خون شهید رحیمی ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مولتان، خانه ای به روشنی آفتاب و به سرخی خون شهید رحیمی ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مولتان، خانه ای به روشنی آفتاب و به سرخی خون شهید رحیمی ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مولتان، خانه ای به روشنی آفتاب و به سرخی خون شهید رحیمی ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۲

گفتگو با خانواده شهید رحیمی مسؤول خانه فرهنگ

جمهوری اسلامی ایران در مولتان پاکستان

آن هنگام که من و فرزندانم بالای سر جنازه پر از خون همسرم تنها و غریب بودیم، به یاد
مظلومیت و تنهایی زینب(س) افتادم که چگونه رسالت سنگین خود را پس از شهادت برادر به
دوش کشید و چگونه فرزندان شهدای کربلا را به صبر و استقامت دعوت می کرد.

و در تاریخ اسلام کم نبود عاشوراهایی که به ثبت رسید، عاشورای ۷ تیر، عاشورای ۸ سال
دفاع مقدس، عاشورای ۱۲ تیر ۶۷ و عاشورای ۸ اسفند ۷۵ و باری دیگر کربلا در مولتان پاکستان
تکرار شد؛ در کشوری مسلمان و در کنار مردمی مسلمان و این بار سیدی از تبار پیامبر(ص) و
امامان علیهم السلام به شهادت رسید.

شهید سیدمحمد رحیمی که مسؤول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در مولتان پاکستان
بود، اسفندماه سال گذشته به دست گروهک جنایتکار و دست نشانده ای که نام سپاه صحابه را بر
خود گذاشته به شهادت رسید. شهید رحیمی متولد اهواز و بزرگ شده محله ۱۳ آبان یکی از
محله های قدیمی شهر ری بود و با تربیت مذهبی مادر، راه اسلام ناب محمدی را در پیش گرفت و
ما در حالی برای گفتگو در جمع مادر، همسر و فرزندان این شهید عزیز حاضر شدیم که هنوز لباس
مشکی بر تن دارند اما چهره هایشان سرشار از صبر و استقامتی است توأم با تنفر از آمریکا و
دست نشاندگان آن.

ضمن سپاسگزاری از این عزیزان توجه شما را به متن این گفتگو جلب می کنیم.

ـ لطفا خود را معرفی کنید و در مورد

شهادت همسرتان بگویید؟

ـ مریم قاسمی زهد هستم که در سال
۱۳۵۹ با شهید رحیمی ازدواج کردم و حاصل
این ازدواج سه فرزند است؛ دو تا پسر و یک
دختر.

ما در مرداد ماه سال ۱۳۷۴ بود که به
مولتان اعزام شدیم. زمانی که پیشنهاد مولتان
به شهید رحیمی داده شد خودشان بدون هیچ
تأملی پذیرفتند اما من وقتی که مطالعه کردم و
دیدم مولتان شهر خیلی کوچکی است و ما تنها
ایرانیان آنجا خواهیم بود، ابتدا نپذیرفتم اما
چون دیدم مولتان شهری است که نیاز به
فعالیت فرهنگی دارد و از طرفی دیگر، حضرت
آیه اللّه جنتی ایشان را برای سفر به مولتان
مکلف کردند، من چیزی نگفتم و قبول کردم.
بهرحال با هدف صدور انقلاب و آشنایی مردم
مولتان با اسلام و انقلاب اسلامی به آنجا
رفتیم. این هدف به علاوه عشق و علاقه ای که
در وجود شهید رحیمی نسبت به کارهای
فرهنگی بود و همچنین استفاده از تجربیاتی
که پیش از آن در هندوستان به دست آورده
بودیم به مولتان رفتیم و درست ۴ ماه بعد از
ورود ما به مولتان، تحول عظیمی در آن شهر
ایجاد شد و روزی نبود که خبری از خانه
فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در
روزنامه های آنجا منعکس نشود. ما به هر
مناسبت برنامه داشتیم؛ از جمله هفته وحدت و
میلاد ائمه، دهه فجر، اعیاد، روز قدس. و به
قول خود پاکستانی ها، ما در مولتان انقلابی
ایجاد کردیم و چون این مسائل روز به روز
قوت بیشتری می گرفت آمریکا احساس خطر
کرد و ماه پنجم ورودمان به مولتان همراه

تهدیدهایی بود که می شدیم؛ تلفنی بچه ها
را تهدید می کردند تا جایی که در تحصیل آنها
اختلال ایجاد شد و ما درخواست نیروی امنیت
یا پلیس کردیم. با زیاد شدن تهدیدها تنها
اقدامی که می کردند این بود که تعداد پلیسها
اضافه می شد. منزل ما داخل همان محوطه
خانه فرهنگ بود و گاهی حتی پلیس اجازه
خروج از خانه را به ما نمی داد. تهدیدها روز به
روز بیشتر می شد و حدود ۸ ماه بعد حتی خود
آقای رحیمی را هم تهدید می کردند که اگر به
سخنرانی بروید ما شما را آزار می دهیم تا جایی
که ایشان حتی نمی توانست به نماز جمعه برود
و با بی رحمی که در سپاه صحابه بود و
تهدیدات شدیدشان و حادثه آتش زدن
کتابخانه لاهور، معلوم بود که آنان به خون
شیعیان تشنه اند. بعد از آتش زدن کتابخانه
لاهور تعداد پلیسهایی که مراقب خانه فرهنگ
بودند بیشتر شد اما با گذشت ۵/۱ ماه آنها
سست شدند.

از طرفی سپاه صحابه مکرر ما را تهدید
می کرد و از طرفی دیگر با سست شدن
نیروهای پلیس می دیدیم که آنها به جای
مراقبت از خانه فرهنگ، مشغول خوردن چای
و یا روزنامه خواندن بودند و زمانی که آقای
رحیمی به آنها اعتراض کرد که شما چرا آمدید
داخل، آنها به این معنی تعبیر کردند که
خودشان گفته اند ما دیگر به شما نیازی نداریم.
در همین گیر و دار بود که شهید رحیمی نیز
نامه ای به کنسولگری نوشتند مبنی بر اینکه
نیروهای پلیس، خانه فرهنگ را محافظت
نمی کنند. در روزهای آخر، قبل از شهادتشان
بچه ها دوست داشتند دوباره به مدرسه بروند. و
من هم چند روزی آنان را به مدرسه فرستادم و
شب آخر قبل از شهادتشان حدود ساعت یک
نیمه شب بود که آمد خانه و من تعجب کردم؛
چون ایشان همیشه تا نزدیکیهای اذان صبح
در خانه فرهنگ می ماند. به هر حال بچه ها
خواب بودند. شهید رحیمی به من گفت: شما
نخواب، می خواهم با شما صحبت کنم و
صحبتهای ایشان تا ساعت ۵/۵ صبح طول
کشید و در زمینه های مختلف صحبت کردند.
در مورد کارهای اداری، مسایل خانوادگی، ایران
و …. صحبت اولشان این بود که بچه ها را دیگر
به مدرسه نفرست چون من نگران هستم. من
هم گفتم: از فردا صبح دیگر نمی گذارم مدرسه
بروند. البته ناگفته نماند روز قبل از شهادت
ایشان یک نفر آمد و اسمش را هم نگفت،
فقط عنوان کرد از طرف کسانی که در
زندان هستند آمده ام و خبر رسیده که این
کسانی که ما را گرفته اند پاکستانی نیستند؛
بیشتر به آمریکایی ها می خورند و تمام تلفنها و
فاکسهای شما را ضبط کرده اند و مدام از ما
سؤال می کنند که چرا مسؤول خانه فرهنگ تا
دیروقت کار می کند و چرا شما در آنجا زیاد
رفت و آمد می کردید.

همه اینها را همان شب آخر شهید رحیمی
به من گفت، اما او اصلاً نگران خودش نبود،
نگران کارمندها بود. همیشه می گفت: می ترسم
بلایی سر ظهیر بیاورند؛ او آدم مخلصی است.
توضیح اینکه ظهیر آدم خوبی بود و کارمندها
ایشان را خیلی دوست داشتند. وی منشی
شهید رحیمی بود و همیشه می گفت: تا به حال
نداشته ایم چنین مسؤول خانه فرهنگی که
اینقدر کار کند. آقای رحیمی خیلی مهربان
است و من خیلی چیزها از او یاد گرفته ام. آنها
همیشه نگران برگشت ما به ایران بودند. به هر
حال شهید رحیمی آن شب خیلی نگران ظهیر
و سایر کارمندهای خانه فرهنگ بود. شهید
رحیمی آن شب تا ساعت ۵/۵ صبح با من
صحبت کرد. من بعد از نماز صبح خوابیدم اما
ایشان بیدار ماند و مشغول کار بود. خودم ۵/۱
ساعت بیشتر نخوابیدم و شهید رحیمی نیز
نمی دانم چه ساعتی خوابید اما ساعت ۵/۷
صبح بیدار شد. شاید جمعا یک ساعت خوابیده
بود. وقتی به او گفتم بخواب، گفت: دیگر خوابم
نمی آید و با سفارش اینکه دیگر بچه ها را به
مدرسه نفرست از خانه خارج شد. لازم به ذکر
است فاصله میان خانه تا خانه فرهنگ یک
راهرو و یک در بیشتر نبود. آن روز صبح بچه ها
از من خواستند برای بار آخر به مدرسه بروند و
خداحافظی کنند. من هم به حبیب که راننده
شهید رحیمی بود و بچه ها را به مدرسه می برد
سفارش کردم. حبیب مرد قوی هیکلی بود. به
او گفتم: مواظب خودت هم باش. گفت: خانم
کسی جرأت نمی کند به طرف ما بیاید.

آن روز پسر بزرگم، مهدی، که در کلاس
دهم مدرسه پاکستانی ها تحصیل می کرد، در
خانه بود. آقای رحیمی از ۵/۷ صبح تا ۱۱ صبح
چند بار به خانه سر زد.

دفعه آخر که ساعت ۱۱ بود به او گفتم: ۱۰
دقیقه دیگر غذا حاضر است. با خنده از اتاق
بیرون رفت و هنوز دو دقیقه نشده بود که دیدم
تیرهوایی شلیک می کنند و به در می کوبند. به
زبان پاکستانی می گفتند: برایتان خیر آوردیم و
با این کار توجه پلیس را جلب کردند؛ در حالی
که آقای رحیمی و ظهیر منشی وی مشغول کار
خود بودند، اول فکر می کنند که مراسم عروسی
است اما بعد که دیدند سر و صدا زیاد است
می فهمند به خانه فرهنگ حمله شده است.
ایشان به منشی اش می گوید: از دَرِ پشتی برو
بیرون و خانواده مرا محافظت کن. منشی به
سرعت خود را به پشت پنجره آشپزخانه رساند
و گفت: حاج خانم مواظب باش، به خانه
فرهنگ حمله شده. به سرعت مقنعه، مانتو و
چادر پوشیدم.با کمک ظهیر توانستیم کلیه
وسایل را در پشت در جمع کنیم و پنجره ها و
درهای دیگر را هم ببندیم. در این فاصله
صدای تیر امان نمی داد. در همین بین ۱۲ نفر
از دَرِ اصلی حمله کردند که ۴ نفر از آنها
قیافه شان آشنا بود یعنی قبلاً به خانه فرهنگ
آمده بودند و فقط قصدشان شناسایی خانه
فرهنگ بود. مهاجمین نخست در چشم
نیروهای پلیس فلفل می ریزند که آنها نتوانند
کاری کنند و بعد شروع به کشتار می کنند. از
همان جلو، در گیجگاه افراد تیر خالی کردند و
فقط همان یک نفری که مسؤول قتل آقای
رحیمی بود کاری به اطراف نداشت و مستقیما
به اتاق ایشان آمد و پس از جنگ تن به تن با
شهید رحیمی ابتدا یک تیر به شانه چپ و بعد
یک تیر در سر او خالی کرد.

در آن روز ۶ نفر پاکستانی، از جمله حبیب
راننده خانه فرهنگ و یک نقاش که آمده بود
برای نقاشی خانه را ببیند نیز به شهادت
رسیدند. همه این ماجراها در فاصله ۳ دقیقه
صورت گرفت. از طرف دیگر من تازه مقنعه
زده بودم که ۶،۷ تا پلیس آمدند داخل و گفتند:
آقای خانه کجاست؟ گفتم: نمی دانم، بروید
دنبالش بگردید. رفتند به حیاط و به اتاق
ایشان، دیدند درِ اتاقش بسته است. گفتند: آقای
رحیمی در اتاق نیست؛ حتما فرار کرده
است.همه جا را دنبالش گشتند تا اینکه بالاخره
گفتم در اتاقش را بشکنید. پسرم مهدی
نمی گذاشت من از اتاق بیرون بروم. در را که
شکستند در اول را که باز کردم دیدم صدای
گریه ظهیر می آید. درِ دوم را که باز کردم که در
جلوی دفتر شهید رحیمی بود دیدم یکی از
کارمندها ایستاده و گریه می کند. البته این
کارمندها در قسمتهای دیگر و خارج از دید
بودند، مثلاً در باغچه و حیاط بودند. با گریه
ظهیر و آن کارمند، همه چیز را فهمیدم. رفتم
جلو دیدم دم در افتاده و ظاهرا با یک ضربه که
به سر شهید رحیمی زدند او را بیهوش کرده
بودند و در همین بین یک تیر به شانه چپ وی
و تیر خلاص را هم در سر ایشان خالی کرده
بودند البته پسرم مهدی از لای در دیده بود که
چه کسی به پدرش حمله کرد. من از آن لحظه
فقط خدا را صدا زدم، و جد همسرم حضرت
زهرا(س) و امام حسین(ع) را برای صبر و
استقامت به کمک طلبیدم. اول حال خودم را
نداشتم چون فقط من و پسرم بودیم و همه
رفته بودند تا به اوضاع و احوال خانه فرهنگ
برسند اجساد را جمع کنند و …

آن روز می آمدم سمت دفتر کار او و آن
صحنه را می دیدم دوباره می رفتم به اتاق و
جایی که همیشه می نشست و مشغول کار بود
را می دیدم. شاید آن روز اگر کاملاً به هوش
بودم نمی توانستم تحمل کنم اما احساس
می کردم صدا زدن ائمه(ع) به من قوت قلب
می دهد. پسرم هم همین طور بالا و پایین
می رفت و می گفت: خدایا بابام را کشتند. رفت
بیرون دید حبیب را نیز کشته اند، با فریاد
می گفت: آخر چرا حبیب را کشتید. پسرم با
حبیب خیلی دوست بود. برای او خیلی بی تابی
می کرد. تا دو سه ساعت همین طور سرگردان
بودیم و تنها، چرا که پسرم همه پلیسها را
بیرون کرده بود تا صدای فریاد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.