پاورپوینت کامل من با دلی پر از کینه صهیونیستها بزرگ شدم ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل من با دلی پر از کینه صهیونیستها بزرگ شدم ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من با دلی پر از کینه صهیونیستها بزرگ شدم ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل من با دلی پر از کینه صهیونیستها بزرگ شدم ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰
گفتگویی با خانم رسمی جابر ـ جنوب لبنان
در بیروت او را می بینم. خانم «رسمی
جابر» از شهر مرزی «مرجعیون» جنوب لبنان.
چهره اش را غم همراه با کینه پوشانیده است،
که حاکی خاطرات دوران کودکی اش از ورود
صهیونیستها به محل زندگی او است. از او
می خواهم خاطراتش را از آن دوران بگوید.
ـ بسم اللّه الرحمن الرحیم. به نام خدایی که
هستی ما از او است. من در جنوبی ترین منطقه
لبنان، در یک خانواده کشاورز بزرگ شدم. یعنی
می توانم بگویم قبل از آمدن اسرائیل به
منطقه، خانواده ما کشاورز بود. با ورود اسرائیل
وضعیت فرق کرد. آنها هر روز پدرم را می زدند
و عرصه زندگی را به همه تنگ کرده بودند و
هر روز تخم نفرت و کینه را در دل ما بیشتر
می نشاندند. رفتار اسرائیلیها با مردم آن منطقه
روز به روز بدتر می شد. هر روز به بهانه ای
مردم را به کتک می گرفتند و در مقابل اشیاء
کوچک، مالیات سنگینی را مطالبه می کردند که
بعضا زیر بار نمی رفتند، بنابراین کتک و زور و
فشار روز به روز بیشتر می شد. و من بارها و
بارها شاهد کتک خوردن مادرم بودم، که چگونه
اسرائیلیهای متجاوز او را زیر بار مشت و لگد
می گرفتند. اما مقاومت مردم بسیار زیبا بود چرا
که آنها ورود و وجود اسرائیلیهای متجاوز را اگر
به ظاهر نیز پذیرفته بودند اما نمی توانستند تن
به خواسته های بیجا و بی اساس آنها بدهند.
این وضعیت ادامه داشت. من آن روزها ۱۳ـ۱۴
ساله بودم. کینه و نفرت نسبت به صهیونیستها
تمام وجودم را پوشانیده بود و به دنبال حرکت و
جنبشی بودم که به مقابله با این ظلم و تجاوز
حرکتی کنم. آن روزها کنار مقبره حضرت
بنیامین مقر حزب اللّه شده بود در آنجا جلسات
آموزشی و اعتقادی برقرار شده بود و حتی در
همان کلاسها مسأله حجاب و پوشش زن
مسلمان نیز مطرح بود و من در این محل
آموزش دیدم.
ـ شما آموزش نظامی هم در این محل
دیدید؟
ـ من سال ۱۳۶۴ (۱۹۸۵م) آموزش نظامی
(کار نظامی) و امنیتی را عملاً آغاز کردم.
مسؤولیت من کنترل حرکت اسرائیلیها بود.
یعنی مأموریت داشتم که زیر نظر بگیرم که
متجاوزان اسرائیلی کی و از کجا وارد می شوند
و خروج آنها به چه نحو و صورت است و
تعداد آنها در منطقه چند نفر است و معامله آنها
با چه کسانی است. در واقع من به عنوان یک
مراقب حرکات اسرائیلیها کارم را آغاز کردم و از
طرفی به عنوان پشتیبان نیروی حزب اللّه
منطقه به حساب می آمدم. و ارتباط ما با حزب
اللّه برقرار بود. تا سال ۱۹۸۶ که ارتباط ما با
مرکز حزب اللّه ، قطع شد و من مجبور شدم
نامه ای نوشته و این نامه را توسط عموی
خودم به مرکز فرستادم. اما درست همان زمان
عموی من دستگیر شد و متعاقب آن من
دستگیر شدم و من به عنوان اسیر به فلسطین
منتقل شدم. در زندان فلسطین دو سه روزی
بودم که از من تحقیق شد و آزاد شدم. وقتی
آزاد شدم، اقامت اجباری ۶ ماهه در خانه به من
دادند. در واقع آنها با آزاد کردن من و زیر نظر
داشتن حرکات من، می خواستند سرنخهایی را
به دست بیاورند.
ـ موضوع این نامه چه بود؟
ـ این نامه در مورد تحرکات اسرائیلیها در
منطقه بود. و جالب است بدانید که این اولین
بار بود که یک دختر را دستگیر کرده بودند که با
اعتراض شدید مردم روبه رو شدند و یکی از
دلایل آزادی من حفظ ظاهر و جلب رضایت
صوری مردم بود. آنها در آن مدت دو سه روز
سعی بر این داشتند که رفتار بسیار حساب
شده ای با من داشته باشند. بعد از اینکه اقامت
اجباری شش ماهه در خانه تمام شد، من به کار
عادی خود برگشتم و این بار تمام تلاش خود را
به کمک به نیروهای حزب اللّه اختصاص دادم.
سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۰م) برادر و پدرم دستگیر
شدند. البته خط مشی سیاسی برادرم با من
تفاوت داشت. اما این دستگیری پیامدهایی به
ضرر من در برداشت. اولاً همه خانواده و
وابستگان فکر می کردند علت دستگیری پدر و
برادرم حجاب اسلامی من است که البته این
مشکل حل شد و نیروهای اسرائیلی به خانواده
گفتند که دختر شما با «حزب اللّه » رابطه دارد.
از طرفی متعاقب این دستگیری، نیروی
متجاوز اسرائیلی به سراغ من آمدند، ابتدا
چشمانم را بستند، و بعد یک کیسه سرم کردند
و مرا به یک اتاقی بردند که دو زن و یک مرد
در آنجا بودند. خانمی که مرا به اتاق هدایت کرد
به من گفت که باید روسری ات را دربیاوری،
ولی من مقاومت کردم، اما آنها به زور
روسری ام را از سرم درآوردند و اعصاب من
بسیار خرد شد (همان طور که می گوید چهره
سیه چرده و زجر کشیده اش در هم می رود و
آهی عمیق می کشد) و بعد از روسری نوبت به
لباسها رسید که من این بار مقاومت شدیدی
کردم و با سر و صدای من بالاخره آن مرد از
اتاق بیرون رفت. آنها در میان لباسهای من
چیزی ندیدند. بعد مرا برای تحقیق به اتاق
دیگری بردند. البته هنوز چشمم بسته بود. در
این اتاق مردی بود که چیزی را محکم بر روی
میز کوبید و با تحکم گفت از خودت بگو.
من مختصری از زندگی خودم گفتم. از من
پرسید کارت چیست؟ و من به او گفتم:
کشاورزم. از برادر و پدرم پرسید که من اظهار
بی اطلاعی کردم، و خلاصه راجع به چگونگی
کارم و اسامی افرادی که با آنها در رابطه بودم
پرسید که من از همه موارد اظهار بی اطلاعی
می کردم. بازجو زمانی که از پرسیدنها و
پرسشهای بی پاسخ ناامید شد، این بار با ابزار
شکنجه به میدان آمد. سیم برقی را به دستم
نزدیک کرد و گفت آن را لمس کن و بگو
چیست؟ وقتی به او گفتم که یک سیم برق
است، با تحکم گفت خوب حالا حرف می زنی
یا نه؟ اگر حرف نزنی این جریان برق را در این
سیم به بدنت وصل می کنم. من باز هم
سرپیچی کردم و راضی نشدم که لام تا کام
صحبتی کنم. از طرفی فکر نمی کردم او چنین
کاری را بکند. اما او این کار را با انگشتان
دستانم شروع کرد. سیم برق را به تک تک
انگشتان من وصل کرد. این جریان بازجویی تا
ساعت ۲ نیمه شب ادامه داشت. من او را بسیار
عصبانی کرده بودم. وقتی که از جریان وصل
برق ناامید می شد من را روی زمین می انداخت
و با پا محکم به شکم من می کوبید. خلاصه آن
شب گذشت اما من حاضر نشدم که با وجود
انواع شکنجه ها زبانم را بگشایم.
ـ از انواع شکنجه ها در آن زندان بگویید.
ـ اول نام زندان را بگویم که به زندان خیام
معروف است و زندان بسیار وحشتناکی است با
انواع و اقسام شکنجه ها. در طول اسارتم بارها
و بارها من شکنجه شدم. مثلاً چندین بار مرا
مجبور کردند با جسم سنگینی از صبح تا شب
بایستم. پاشیدن آب جوش به تن زندانیان از
جمله من، از شکنجه های معمول این زندان
بود که بلافاصله بعد از آن با پاشیدن آب یخ
شوک به ما وارد می آورد. وصل برق به اعضای
بدن، همان طور که قبلاً اشاره کردم، در مابین
و فاصله همه شکنجه ها وجود داشت و کتک با
باتوم و مشت و لگد که دسر همه شکنجه ها
محسوب می شد. و کمترین شکنجه در این
زندان گذاشتن پا با تمام وزن روی پا و دستان
زندانیان بود. به عبارت دیگر آنها با تمام قوا و
وزن روی دستان و یا پاهای زندانیان
می ایستادند.
ـ بازجویی شما چند روز طول کشید و بعد
از بازجویی چه شد؟
ـ من حدودا ۱۰ روز در یک زندان انفرادی
بودم و هر روز با شکنجه های مختلف مورد
بازجویی قرار می گرفتم. بعد از ۱۰ روز از زندان
انفرادی به زندان عمومی منتقل شدم. در این
زندان خواهران زیادی بودند که البته در میان
آنها جاسوس هم بود. در این زندان بود که
متأسفانه من که در بازجویی انفرادی شکنجه ها
را به جان خریده بودم و لب از لب نگشوده
بودم، به یکی از زندانیان که متأسفانه جاسوس
بود اعتماد کردم و با او درد دل کردم و این
باعث شد که مرا دوباره بازجویی کنند و در این بازجویی من به مکان اسلحه اعتراف کردم. بعد
از اعترافاتم به مدت ۲ سال در یک اتاق
کوچک با ۵ نفر دیگر زندانی بودم. در اتاقی
خیلی کوچک و در وضعیت خیلی بدی به سر
می بردیم. غذا بسیار کم بود. ظرف آب کوچکی
به ما می دادند که باید هم به مصرف آشامیدن،
حمام و وضو و خلاصه مصارف دیگر می رسید.
یعنی جیره بندی به تمام معنا را در آن ۲ سال
تجربه کردم. دو سالی که به من دو قرن
گذشت.
ـ از وضعیت زندان عمومی در مدت
اسارت چه اطلاعی دارید؟
ـ فقط این را بگویم که اغلب کسانی که
اعضای حزب اللّه نبودند در زندان، حزب اللّه
شدند. در زندان حزب اللهی ها دعا می خواندند.
حدیث و روایت ذکر می شد و از امام
خمینی رحمه اللّه علیه می گفتند و از ائمه
اطهار(ع). و اغلب زندانیانی که از امل یا
کمونیست بودند، «حزب اللّه » می شدند.
گفتنیهای زیادی از وضعیت زندان دژخیمان
صهیونیست دارم. آنها زنان را با بچه ها و
همسرانشان اسیر می کردند و زمانی که حتی
کودکان روی دستان مادر بودند، آنها شکنجه
می شدند اما کسی لب به اعتراف باز نمی کرد.
حتی خیلی از خانمهای مسن را آنها شکنجه
می کردند که با چشم خودم دیدم که کمرشان به
علت کهولت و پیری خم بود و روسری را از
سرهای آنها می کشیدند و آنها که می خواستند
حفظ حجاب کنند تقاضای روسری می کردند
ولی زندانبانان در جواب آنها بی احترامی
می کردند. همان طور که گفتم گفتنیها بسیار
است. (این جمله را می گوید و لحظه ای
نگاهش تا دوردستها سیر می کند و من احساس
می کنم که ترسیم فضای زندان و دوران
اسارت، او را بیش از اندازه متأثر کرده است و
پاسخ احساسم را قطره اشکی که از گوشه
چشمش می چکد، می دهد.)
ـ چه خاطره ای شما را متأثر کرد؟
ـ تنها خاطره ای که مرا بسیار متأثر کرد و
همیشه چشمانم را تر می کند، دیدن شکنجه
خواهر شهید محمدحسن بود. این
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 