پاورپوینت کامل تجدید عیال آقای کلولی ۷۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تجدید عیال آقای کلولی ۷۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تجدید عیال آقای کلولی ۷۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تجدید عیال آقای کلولی ۷۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۸

گاها روند خشک و یخ اداره ها
و کار در اداره با اتفاقاتی بامزه،
ناگهانی و جالب شکسته شده و
چون یکنواختی و کسالت باری کار
مکرر و تکراری، دستخوش تکانی
می شود، سالها در ذهن می ماند. در
طول این پانزده سال خدمت در
دوایر دولتی اگر بگویم ماجرای
آقای کلولی به صورت خارج از
متعارف قابل ذکر است سخنی به

مبالغه بر زبان نرانده ام.

بقیه، اتفاقاتی جزئی و پیش پا
افتاده بوده که به سرعت از ذهن
زدوده شده اند. اما ماجرای آقای
کلولی!

قبلاً اجازه می خواهم جناب
کلولی را آن طور که بودند، بی کم و
کاست توصیف نمایم: ایشان به
همراه فردی دیگر که همان بنده
باشد، کار دفتری و بایگانی و
اندیکاتوری و ثبت نامه ها و امثالهم
را بر عهده داشته و حقیقت امر این
جانب در کسوت زیردستی ایشان
به امربری مشغولیات داشتم.

آقای کلولی از آن گونه
آدمهایی محسوب می شدند که در
فیلمها و یا داستانها وصفشان به
عنوان «آدمی که از روز اول
خمیرمایه اش را از برای کارمندی
رشته اند و آجرهای وجودش یک به
یک خصلتی از کارمندی دارند»
آمده است.

ریزه میزه استخوانی، دارای
دماغی دراز و نوک تیز، به همراه
چشمهایی ریز و تورفته و گونه هایی
بیرون جسته.

کلاه دوره داری به سر می کرد
که وقتی آن را بر سر نداشت
موهای تنکش که به سمت بالا
شانه می خوردند قابل رؤیت بودند.
به همراه کتی چهارخانه و شلواری
سرمه ای که چون پشت میز قرار
می یافت سراپا حواس در دفتر و
دستک و حساب کتاب می بود.

شاید در تصور بیاید بسیاری از
کارمندان درون پایه جهت طلب
روزی حلال و معیشتی آبرومند
همچون آقای کلولی صبح را به
ظهر و ظهر را به شب در اطاقهای
اداری می گذرانند و نهایت آمال و
آرزوهایشان مقرری ماهانه ایست
که با کبکبه و دبدبه به خانه و
کاشانه برده و از قبل همین مقرری
انواع نقشه ها و طرحهای آینده و
جور واجور را به لطایف الحیل در
سر می پرورانند تا ماهی دیگر و
باری دیگر. و پرواضح است قاطبه
کارمند مسلکهای هم صنف و
هم رأی آقای کلولی در همین
کشاکش به رتق و فتق امور جاریه
مشغول می باشند.

لیک، وجه ممیزه ایشان از
همفکران همانا حدّت و شدت
جوشش احساسات در امورات
مرتبطه کارمندی همچون
اضافه کاری، حق عائله مندی، طبقه
و ردیف و فوق العاده شغل و
غیرذالک می باشد.چنانچه سطوح و
لایه های مختلف ذهنی و غیر
ذهنی ایشان را با اهتمام تمام
درفعالیت تامه به اشغال درآورده
بود.

اگر به اطناب کلامم خرده
نگیرید اجازه می خواهم به بسط و
شرح بیشتری پرداخته شود: آن
مقوله هایی که ذکرشان گذشت جزو
ملزومات و مرادفات زندگی
کارمندی می باشند و به قول سخن
آن سخنور نامور نامی، نمک
زندگی کارمندان از همین اجزا
تشکیل یافته اند که در مثل، خوشی
می زند زیر دلشان. در پایان ماه از
بابت جدیت و تلاش مضاعفشان و
چند ساعتی بیش حق و حقوق
اضافه کاری در طلب می شوند.

اما از گفتن این نکته چه باک
که هیجانات منبعث از عوارض
کارمندی در طول و عرض و اعماق
جناب کلولی چنان رخنه داشت که
جنابشان زندگی را عوضی
تشخیص داده و به گونه ای، امر
وارونه برایشان مشتبه گشته بود که
گویا هدف خداوند تبارک و تعالی از
آفرینش ایشان همانا مستغرق
شدن در حساب کتابهای کارمندی
می باشد و لاغیر. و چون صورت
مسأله را بدین گونه دریافته بودند،
نهایت همّ خود را مبذول راهیابی
به فتح دژهای تسخیرناپذیری از
قبیل پاداش و نوبت کاری و ترفیع
و غیره دانسته و لاجرم خواب و
خورد و خوراک از کفشان ربوده
شده بود.

جنابشان چندان با حظ وافر و
عشقی مثال زدنی در کلنجار ذهنی
با این ردیف مقوله ها بودند و اقسام
حیل از برای ارتقاء هر کدام
می جست که به گمانم صدتا عاشق
همچون فرهاد و دیگر عشّاق
نامدار زمانه چنانچه به آتش این
چنین عشقی مسلح و همراه
می بودند از سوز و فغان و آه و
ناله هایشان شهری که سهل است
دنیا را می سوزاندند و خودشان نیز
جزغاله شده و در نهایت اندکی
خاکستری نیز از خود به یادگار
نمی گذاشتند!

شاید باور نداشته باشید و حتی
بر این جانبِ شارح خرده فرمایید
که از چه سببی عشاق نامدار تاریخ
را تنزل شأن داده و با کسی مثل
کلولی به قیاس آورده ام! اما سروران
گرامی، تعجیل روا ندارید چرا که در
میان تمام آرا، عشق چیزی جز به
نهایت و با حدّت و شدّت دوست
داشتن نیست؛ بنابراین تالی قضیه
را می توان بدین گونه مفروض
ساخت که اگر و به هر دلیلی،
حضرت مجنون می تواند و اجازه
دارد عاشق خانم لیلی و جناب
فرهاد عاشق شیرین باشد و یا
دیگری عاشق تمبرهای یادگاری و
یا اتومبیل و اجناس عتیقه باشد،
پس به چه دلیلی آقای کلولی از این
حق محروم بماند که از ته دل و با
تمام وجود عاشق فوق العاده و بدی
آب و هوا و از این مقولات باشد؟!

آری، تعجبی ندارد. همان گونه
که خوانده ایم تظاهر دلدادگی انواع
و اقسام خاص خود را دارا می باشد
و در کمال تأسف و تأثر شرنگ
شوریدگی را در این نوع عاشق
دردمند در هیأت سکته و تشنج
عصبی و از ریخت افتادگی تمام و
کمال هویدا ساخت.

بله، روزی بی خبر و بدون
اطلاع قبلی جناب کلولی را نوعی
سکته بی مروت برد و پس از چندی
که از بیمارستان مرخص و
کف پوش اداره را به قدوم خود
مزین فرمودند، آه از نهاد کلیه
کارمندان برخاست که ای روزگار
بی وفا و جفاپیشه و عاشق کُش چه
به دک و پوز آقای کلولی که
نیاورده ای؟!

موهایش پاک ریخته و کله
سرخش با لک و پیسهایی در وسط
سر نمایان و تعداد قلیلی موی
بغایت نازک سفید، باقی مانده بود
که چهره ای بس نازیبا و ناهماهنگ
(که اگر ایشان به دل نگیرند
دهشتناک) به جنابشان بخشیده
بود.

پوست و استخوانی بودند که
اینک پوست زردشان چروکیده و
آویخته بود. انگشتان هر دو دست
کج و کوله و معوج شده و اشکال در
صحبت و لسان یافته بودند. کت و
شلوار معروفشان که از معرفی
گذشت چنان وصله ناجوری به
تنشان شده بودند که بیننده احتمال
می داد هر آن از تن به پایین
سرازیر خواهد گشت!

از همه اینها گذشته، مضحکتر
و دردناکتر راه رفتن آقای کلولی بود
که هر تنابنده ای را در خیال فرو
می برد نکند با انسانی از انسانهای
دوران اولیه، المثل دوره نئاندرتال
مواجه گشته است!

خلاصه بگویم، این کارمند
پاک باخته، پاک وارفته و آب رفته و
در شکل عاشقان پاک باخته در ره
عشق یکتایی در آمده بود و اما بنده
که جوانتر می نمودم و خامی از سر
و کله ام فوران می کرد، انگشت
تحیر بر دندان می گرفتم که پدر
عاشقی بسوزد، چه بلایا که بر سر
عشاق نمی آورد!

باری، تا مدتی ـ که چندان هم
به درازا نکشید ـ از اطراف و اکناف
اداره، اداره جاتیها به فزون همدردی
و همنوعی نشان داده و به تأثری
جدی بر حال آقای کلولی سر
می جنبانیدند و از برایشان سلامتی
عاجل آرزو داشتند اما کم کم که آبها
از آسیاب افتاد و هیأت جدید

برایشان عادی و معمولی شد و از
طرف دیگر برایشان معلوم گشت
جناب کلولی از آن عشاق سمج و
رودار است که آن سرش ناپیدا و به
هیچ وجه حاضر به دل کندن از
معشوق بی رحم یعنی همانا اجزا و
متعلقات محاسبات حقوقی
نمی باشند، نه تنها غمخواری را به
باد نسیان سپردند بلکه حرکات و
قیافه آقای کلولی دستمال دستی
برای مضحکه و مزه پرانی و
نمک پاشی و هرهر کرکر
خندیدنشان شد!

و از زمانی که ورق برگشت من
که بیشتر از بقیه هم قطاران در
مجاورت و مؤانست و مراودت با
ایشان بودم متوجه شدم آقای
کلولی به نحو ناراحت کننده ای
دلتنگ و شدیدا در خود هستند.
بنابراین بلافاصله به این نتیجه
نایل آمدم که ایشان از موردی در
عذاب و رنج و تعب فراوان
می باشند.

ابتدا قضیه را حمل بر شوخی
و متلک پرانیهای برخی همکاران
شوخ طبع دانسته اما به واسطه
پچ پچ هایی از گوشه و کنار به ادله
هایی غیر قابل انکار و حیرت آور ـ
از نظر خود ـ و بهتر بگویم اسفناک
دست یازیدم مبنی بر اینکه آقای
کلولی پاک از زن و زندگی زده شده
و بالکل دلسرد گشته اند. شایعاتی
قوی و مؤثر مرا به این امر رهنمون
ساخته که عیال جناب کلولی
آنچنان که ایشان انتظار دارند از
رسیدگی علاوه بر اینکه سر باز
زده، جسارت را به حد اعلای درجه
رسانیده و از دک و پوز این از
دست رفته ره متعلقات حقوق
کارمندی، عصیان و وحشت بر
رخسار می آورند چنانچه آشکار و
نهان به بهانه بیماری و بی میلی،
تمارض از خود بروز داده و
خواستهای محتمل جناب کلولی را
نادیده، بل به هیچ می انگارند!

دوستان خواننده! از خدا چه
پنهان، باید اعتراف کنم بنده که
ساعات محدودی با ایشان در یک
اطاق همکلام بودم به جهت قیافه
و حرکات (بخصوص به هنگام بلع
غذا و یا تکلم) چنان اشمئزاز و
چندشی بر وجودم عارض می شد
که در تصور نمی گنجد. حال
قضاوت بفرمایید آن زن نگون بخت
که اجبار مجالست دائم و نزدیک را
وقت و بی وقت بر عهده گرفته
بودند در چه عذابی قاعدتا دست و
پا می زده است!

القصه، وضعیت ظاهری و
باطنی آقای کلولی روز به روز بر
وخامت گرایید و قضیه بیخ پیدا
کرد. از طرف دیگر، به زعم آقای
کلولی چون من در عالم تجرد به
سر می بردم و متأسفانه از مسایل
بعد از ازدواج سر در نمی آوردم،
همکار عزیز سفره دل را پیش
همچو منی پهن نمی کرد. با این
وجود به عیان می دیدم که عنان
طاقت از کفشان رفته و تحملشان
رو به نیستی و نابودی می نهد!

این بود و بود تا که روزی به
هنگام ورود به اطاق متوجه شدم
آقای کلولی با جناب آلاله خلوت
کرده و در حالتی بغایت ملتهب
دست یاری به سویش دراز کرده اند!

آقای آلاله جوان شوخ و شنگ
و سر به هوایی بودند که سرشان
درد می کرد برای اینکه نخود هر
آشی باشند.

ایشان به جد بر این اعتقاد
بودند باید دو روز زندگانی را بسیار
خوش و خرم گذرانید و محنت ها را
تمام و کمال به محنت کشان
بخشید و کاری به کار محنت و غم
و غصه نداشت.

کلولی متوجه حضور این جانب
شده بود اما چنان از خود بیخود و
در التهاب بود که حتی اگر خود
جناب رئسس هم وارد می شدند به
حالشان بی تأثیر بود. آلاله هم که
اصولاً اهمیتی به حضور این و آن
نمی دادند. بنابراین راحت و آسوده
پشت میز نشسته و به گفتگویشان
گوش سپردم.

آلاله گفت: «کلولی جان، تو که
می دانی من چقدر خاطرت را
می خواهم. بی انصاف، چرا از همان
اول نیامدی پیش داداشت، حرف
دلت را به من می گفتی؛ بقیه اش با
من. گره کار تو به سر پنجه من باز
شدنیه و لاغیر.»

کلولی با هیجان زایدالوصف در
حالی که دست و پایش را گم کرده
بود گفت: «آلاله، آلاله عزیزم، تو
چه می دانی من چه عذابی
می کشم. البته تو هم زن داری و
کمابیش حال مرا درک خواهی کرد.
این درست کسالت و مریضی مرا
از مسیر عادی خارج کرده ولی با
کمال شهامت می توانم ثابت کنم
قوا و قدرت جوانی همچنان و
بیشتر از همیشه در من
باقیست …»

آلاله تأیید کرد: «بر منکرش
لعنت!»

ـ دوست و همکار عزیز،
خواهشمندم تو بر مسند قضاوت
بنشینی، آیا بد کردم شبانه روز برای
آسایش و مرتفع نمودن موانع
زندگی علیامخدره ام جان کنده و
شیره جان را دو دستی در پایان ماه
تقدیمشان می کردم و …

ـ بار دیگر بر منکرش لعنت! از
آبدارچی اداره تا خود جناب
رئیس کل شاهد و ناظر تلاش های
بی وقفه شما بوده اند. اصلاً اگر جای
رئیس بودم هر ماه مشتی اضافه کار
و پاداش الکی و چاخان برای تو
می نوشتم تا این قدر به تک و دو
نیفتی و خودت را بیچاره و علیل
نکنی.

ـ واقعا قربان دهانت! اما، اینک
و در پایان این جان کندن های
طاقت فرسا این زن نمک نشناس
مرا شوهر خود نشناخته و از وظایف
ضروری امتناع می ورزند.

آلاله آب زیرکاهانه پرسید:
«کلولی جان، آخر حرف حسابش
چیه، شوهر از این بهتر می خواهد،
من که معتقدم اگر تمام شهر را زیر
و رو بکنند یک نفر مثل تو پیدا
نمی شود. به حرف آنهایی که
می گویند از ریخت و قیافه بالکل
افتاده ای و اگر کسی روز تو را ببیند
شب به خوابش می آیی؛ اصلاً و ابدا
اهمیتی نده. پس چرا من که الآن
روبه رویت نشسته ام و راست
راست نگاهت می کنم این طوری
فکر نمی کنم؟ این مردم صد تا
چاقو می سازند که یکیشان دسته
ندارد، نکند این حرفها روحیه ات را
خراب کنه. از خیلی پسراشم ـ بزنم
به دیوار ـ خوشگلتر و ترگل
ورگلتری! سکته کردی که کردی،
آدمها گُر و گُر سکته ن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.