پاورپوینت کامل پرواز سیمرغ شانزدهم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پرواز سیمرغ شانزدهم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرواز سیمرغ شانزدهم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پرواز سیمرغ شانزدهم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۰

گزارشی از شانزدهمین جشنواره بین المللی فیلم فجر

عصمت گیویان

شانزدهمین جشنواره فیلم فجر که در بهمن ماه سال گذشته برگزار شد فرصت دوباره ای بود
که صاحبنظران و علاقه مندان به بررسی و ارزیابی فیلمهای ارائه شده به جشنواره بپردازند. با
توجه به زمان انتشار مجله، اولین فرصت ما برای ارائه گزارش و نقد فیلمهای این جشنواره
شماره فروردین بود که آن هم به خاطر انتشار این شماره، پیش از پایان سال و نیز تأخیر خانم
گیویان در ارسال گزارش به این شماره موکول شد. امیدواریم به خواندنش بیارزد.

تفاوت اساسی جشنواره امسال با سالهای
قبل که سبب شد «جشنواره» به «جشن پاره»
بدل شود، مشکلات مالی گزارشگر بود که باید
ساعاتی از روز را در نهاد دیگری مشغول به کار
می بود و نمی توانست مانند گذشته از ابتدای
نمایش فیلمها تا انتهای آن حبس شده در
سینما ماندگار شود.

ماحصل این شاغل بودن، آن شد که
تعدادی از فیلمهای به نمایش در آمده در
ساعت «ممنوع الخروج» بودن گزارشگر در
مجموعه یادداشتها مشهود نمی باشد. شما
مختارید که این قصور را به گردن او بیاندازید یا
مسؤولین محترم روابط عمومی شانزدهمین
جشنواره فیلم فجر که تنها یک کارت ورود به
سینما برای مجله پیام زن در نظر گرفتند. خود
دانید.

از همه چیز گذشته، فیلمهای جشنواره
امسال هم فرقی با جشنواره های قبل نداشت.
یکی دو تا از فیلمها خاص، ناب و خوب بود،
بقیه با کمی تفاوت، مثل هم بودند.

تعدای از فیلمها هنوز همان مضمون و
مفهوم فیلمهای قبل از انقلاب را القا می کرد.
همان ادا و اطوارهای مکش مرگ ما. منتهی
بازیگران مرد محاسن داشتند، به جای چاقو
نارنجک و به جای اسب، مرسدس و بازیگران
زن هم چه عرض کنم!

اما راستی راستی جای دشمنتان خالی. در
بسیاری از فیلمها، خانه ها آن قدر شیک و
مجلل و آدمها آن قدر اتو کشیده و با لباسهای
رنگ وارنگ بودند که آدم به چشمش و
تقویمش! شک می کرد. اینها از همان آدمهای
دور و بر ما هستند؟ و امسال سال ۷۶ است؟!

در اکثر فیلمها هم متأسفانه تعداد معتادین
به سیگار و سیگاریهای حرفه ای آن قدر زیاد
بود که شبها با بوی سیگار و گازوئیل و
یادداشتهای پراکنده و دودی به خانه
برمی گشتیم!

بعضی از فیلمها هم به هوای تأیید، آن
طرف مرزها ساخته شده بود و من و ما
مخاطبش نبودیم، درد ما نبود، حرف و رنج ما
نبود. بعد از آن معضل «جشن پاره گی» ماندم
که آیا به گزارش از یکی دو تا فیلم بسنده کنم؟
آیا از بین سی و هفت فیلم تنها یکی دو تحلیل
ارائه دهم؟

آیا بهتر است زاویه دید را محدود به طرح
مسایل زنان کنم؟

در همین گیر و دار روز اول، آن قدر بی سر
و صدا نمایش فیلم را برای جماعت مطبوعاتی
آغاز کردند که من نفهمیدم و فیلمهای یورش،
قاصدک، درخت جان و سفر شبانه، از دست
رفت. و نشد بفهمیم چی بود؟ کجا بود؟ کجا
رفت؟

روز دوم هم که در اتوبوس قصد
برنامه ریزی چگونگی گزارش فیلمهای «جشن
پاره» را داشتم آن قدر در فشار و تنگی جا
معذور افتادم که نخواستم فکرم جایی اشغال
کند. دقیقا، دم درِ سینما به آخرین فکرم یعنی
محدود کردن «زاویه دید» در مورد فیلمها
اندیشیدم! و با خودم قرار گذاشتم همان چند
فیلمی را هم که می توانم ببینم بر اساس
حضور کارگردانان و فیلمنامه نویسان و
هنرمندان (بازیگران) زن انتخاب کنم و مابقی
را هم به نسبت و شدت طرح مسایل و حضور
زنان. تا بتوانم «کوته نوشتهایی» تهیه کنم.
این شد که از همان روز دوم شروع کردی. این
طوری، بسم اللّه .

عشق گمشده

فیلمنامه نویس و کارگردان: سعید اسعدی

بازیگران: فریماه فرجامی، اکبر عبدی،

جهانگیر الماسی و …

خلاصه فیلم: جراح قلبی پس از مدتی
طولانی و دوری از ایران، به وطن برمی گردد.
سراغ تنها بازمانده فامیلش را می گیرد. او فوت
کرده، نامزدش را، عشق دوران جوانی اش را
هم، پیدا نمی کند. سراغ پسرعمویش می رود. او
هم معتاد است و نمی تواند کمکی برایش باشد.
راننده تاکسی به او کمک می کند تا بالاخره
نامزدش را که سالیان سال بود از او خبری
نداشت پیدا می کند. و به وسیله او از جریان
جنگ، بمبارانها و تغییر و تحولات دوران
غیبت و نبودش در کشور مطلع می شود. نامزد
دکتر، خانم مهندسی است که از شوهرش جدا
شده و فرزندش (دخترش) را در بمباران
مدرسه از دست داده است و …

از شما چه پنهان که مای گزارشگر به
عشق این آقاحمید سپهر، شک کردیم که اگر
عشقشان به ایران خانم (البته شما تصور نماد و
سمبل و کنایه را داشته باشید و نیتتان را پاک
کنید) عشق بود، این همه سال رفتند،
تحصیلات عالیه شان را کردند، همه جای
دنیاهای خارجه را گشتند، سر پیری آمدند ایران
که چه بشود؟! اصلاً، این آقای دکتر این بیست
ساله که آنجا ماندند هنوز مهربان، اصیل،
خانواده دوست! نیک نفس و درستکار ماندند و
پسرعمویشان که در ایران مانده معتاد و خائن و
بدذات و خلافکار شده؟! شما به جای من
باشید، نتیجه گیری اخلاقی نمی کنید که آی
آدمها، همه چیز را ول کنید بروید خارجه، درس
دکتری بخوانید، خوب زندگی کنید، از درد همه
فامیل و همه هموطنان بی خبر باشید، خب آخر
سر توبه ای، رد مظالمی، کاری کنید، دل طرف
را به دست آورید و همه چیز تمام شود؟

اصلاً مای گزارشگر که بنا بود فقط به
مسایل زنانه! فیلم توجه کنیم، نفهمیدیم این
ایران خانم مهندسه! چرا از شوهرشان طلاق
گرفتند؟ به خاطر شهادت دخترشان؟ به علت
معتاد بودن ایشان؟ به علت خیانت شوهرشان
در مورد آقای دکتر سپهر؟ به علت اینکه
مهندس شدند؟ خب، شما باید به من حق
بدهید. اگر این ایران خانم ۱۱ سال می دانست و
با آن شوهر معتاد زندگی کرد خب چرا تغییری،
تحولی ایجاد نکرد؟ من باید علت همه این
چراها را بدانم تا بتوانم با خبری که در مورد
افزایش ۲۱ درصدی طلاق در ۹ ماهه اول
سال ۷۶ اعلام شده هماهنگی و تطابق برقرار
کنم!

خلاصه اینکه، این فیلم حرف تازه ای برای
گفتن نداشت و میل جدیدی را هم برای
بازگشت مهاجران دور از وطن ایجاد نمی کرد.

و کارگردان تعمد داشت. کوچه های شیک!
شمال شهر، صحنه های کنسرت موسیقی و آثار
تاریخی اصفهان را نمایش بدهد، که البته در
یک فیلم برای سازمان جهانگردی هم می شد
این کار را کرد!

غریبانه

کارگردان: احمد انیسی

بازیگران: ابوالفضل پورعرب و …

خلاصه فیلم: پسر جوان و یک لاقبایی با
ماشین خانم دکتری پولدار تصادف می کند و
خانم دکتر! به جای پول و خسارت ماشین به
جوان تقاضای ازدواج می دهد تا بتواند با
استفاده از این تأهل راحت ویزا بگیرد و به
خارج از کشور نزد مادر تنها و پیرش برود و به
او کمک کند! این خانم دکتر با برادر ناتنی اش
سر ارث و میراثی که از پدرشان باقی مانده
درگیری دارد. وقتی جوان به ازدواج مصلحتی با
او راضی می شود، بعد از چندی معلوم می شود
که جوان سرطان خون دارد و در شرف مرگ
است و خانم دکتر هم یک دل نه، صد دل
عاشق او شده است. جوان می میرد و خانم دکتر
به انتظار تصادف دیگری می نشیند!

* در بسیاری از فیلمها، خانه ها آن
قدر شیک و مجلل و آدمها آن قدر اتو
کشیده و با لباسهای رنگ وارنگ
بودند که آدم به چشمش و تقویمش!
شک می کرد. اینها از همان آدمهای
دور و بر ما هستند؟ و امسال سال
۷۶ است؟!

* در اکثر فیلمها هم متأسفانه تعداد
معتادین به سیگار و سیگاریهای
حرفه ای آن قدر زیاد بود که شبها با
بوی سیگار و گازوئیل و یادداشتهای
پراکنده و دودی به خانه
برمی گشتیم!

دخترم!
انسان باش،
پاکدل و یکدل
نامه چارلی چاپلین به دخترش
آنچه می خوانید، متن کامل

نامه ای است که چارلی چاپلین هنرمند
معروف تاریخ سینما، پس از تجربه ای
طولانی و آوازه ای جهانی خطاب به
دخترش، جرالدین نگاشته است. و این
چنین است که می توان در پس خنده های
بیشماری که چاپلین در جهان آفرید
واقعیتها و بلکه حقایقی دیگر را
نگریست.

دخترم جرالدین، از تو دورم. ولی

یک لحظه، تصویر تو از دیدگانم دور
نمی شود. تو کجایی؟ در پاریس، روی
صحنه تأتر پرشکوه «شانزه لیزه» …؟ این را
می دانم و چنان است که گویی در این
سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را
می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش
پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی
است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر

مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند، به تو فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را
بخوان. من، پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران، گاهی تو را
به آسمانها ببرد. به آسمانها برو، ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را

در مورد نقش زن این فیلم، بیشتر از این
ناراحتتان نمی کنم. به دل نگیرید، به این بخش
ماجرا فکر کنید که چه دختر خوب و
مادردوستی است که به خاطر رضایت خداوند
در توجه به والده قصد این کار را کرده است.
این همه انسان و اهل انسانیت؟!

البته، بگذارید پیش خودمان باشد که فیلم
غریبانه با آن شخصیتهای ارائه شده، عین
عین که نه، اما یک خرده بفهمی نفهمی شبیه
همان فیلمهای دوران بچگی ما بود که ما فقط
تعریفش را شنیدیم و ناخواسته چشممان به آن
افتاده چیزی در مایه «شب» و «امتداد» و
بازی گو گو … بگذاریم. بقیه اش را نمی گویم تا
باور کنید من فیلم در «امتداد شب» را ندیده ام!

سیب

نویسنده فیلمنامه: محسن مخملباف

کارگردان: سمیرا مخملباف

بازیگران: امیرحسین و امیرعلی
خسروجردی، زهرا سقری ساز
و خانواده نادری

خلاصه فیلم: خواهران دوقلوی ۱۳
ساله ای که توسط پدرشان در خانه زندانی
شده اند و هیچ گونه ارتباطی با دنیای خارج
ندارند، حتی صحبت کردن و راه رفتن را هم
درست بلد نیستند. آنها توسط مددکار بهزیستی
و با اطلاع همسایه ها به دنیای خارج از خانه
کشیده می شوند و با صداقتها و خباثتهای
جامعه ما روبه رو می شوند و این عریانی واقعیت
برای آنها و پدر پیرشان و مادر نابینایشان
سخت است.

یک حس بد، بعد از تماشای این فیلم
جنجالی در آدم زنده می شود. فیلمی که این
همه سر و صدا و تبلیغ و حرف و حدیث داشت،
فیلمی با آن همه بگیر و ببند و روی پله و روی
زمین نشستن، فقط چند صحنه دلنشین داشت
و حرفهایی برای گفتن به غیر از ما!

روایتی است که می گویند «کفن فروشها»
از مرگ آدمها خوشحالند و روایت دیگری که
ژورنالیستها هم از بدبختی بیچاره ها و
فلک زده ها خشنود!

اگر ژورنالیستی (خبرنگار و گزارشگر و
حروفچین و آبدارخانه دار مطبوعاتی را گویند!)
در خیابان فقیری را ببیند که دستش شکسته و
پایش سوخته و زخم معده و روده و اثنی عشر و
کچلی و آبله و سیاه زخم گرفته خیلی خیلی
خوشحال می شود که سوژه خوبی برای گزارش
یا درونمایه ای برای داستانی پیدا کرده، که اگر
این فقیر دست شکسته، پاسوخته و زخم در
امعاء و احشا داشته و به اعتیاد و فروش سیخ و
آواره بودن هم مفتخر شود. نان گزارشگر در
روغن حیوانی افتاده و اگر زرنگ باشد تا به
مقام والای سردبیری هم نزدیک است. فورا
سوژه را می گیرد و چپ و راست سؤال و نقل
قول و کاریکلماتور و … از او تخلیه اطلاعات
می کند و دست پر به تحریریه می رود. و بعد
فراموش می کند آن بدبخت با مشکلات
زندگی اش، شب و روزش، چطور برخورد
می کند. کجا می خوابد؟ چه می خورد و …

بعد از تمام شدن فیلم سیب احساس کردم
اگر سمیرا مخملباف با پولی که این فیلم را
ساخت به آن پیرمرد که به علت فقر فرهنگی و
مادی مجبور بود آن بلا را به سر خانواده اش
بیاورد، کمک می کرد بیشتر مؤثر بود و هم خدا
راضی بود و هم اگر قیامتی!! باشد، حساب و
کتابی باشد! برای سازنده فیلم ثواب اخروی
محسوب می شد. پیرمرد، سید بود، با خواندن
قرآن و روضه و خیرات مردم، امورات می گذراند
و دارای ذهنی بسته و محدود بود و به گریه در
آوردن او در فیلم قبل از اینکه بیننده را با درد
جامعه و معضلات فقر آشنا کند با روحیه
نمی دانم چه بنامم کارگردان بد می کرد.
مخاطب، از او لجش می گرفت چرا با انداختن
آن بیچاره در زندانی که خودش برای دخترانش
ساخته بود، می خواست چه بگوید؟ واقعا فیلم
مستند، چه رسالت و جایگاه و محدوده ای در
عرصه سینمای ما دارد؟

شستن آینه با آب، رقص سیب آویزان از
نخ، لیس زدن بستنی به وسیله بزغاله! و …
صحنه هایی است که مخاطب به خود می گوید
بعد چه؟

وقتی پیرزن نابینا از خانه خارج شد و او
هم به بازیِ سیب آویزان از نخ اسر شد، حتی
از سیب هم آدم لجش می گرفت.

آن سوی آینه

کارگردان: محمدرضا اعلامی

فیلمنامه: جابر قاسمعلی

بازیگران: مهناز افضلی، جمشید لایق،
شهراد وثوقی

خلاصه فیلم: خانواده ای شاد و مرفه به
طرف جنوب می روند، مرد مأموریت اداری دارد
و زن هم همراه بچه ها، برای گذراندن
تعطیلات با شوهرش می روند. نزدیکیهای
مقصدشان روبه رو شدن با آدمهای فقیر و
رنج کشیده حسی را در زن بیدار می کند و او به
حالتهای خاصی دچار می شود و ناگهان، زمان
شکسته می شود و او به چندین سال قبل
برمی گردد و مثل آن آدمها زندگی می کند.
سختی می کشد و بعد از طی شدن سالها،
درست به همان لحظه ای که آن حس در او
بیدار شده برمی گردد و ماجرا تمام می شود.

فیلمنامه، برداشت آزادی بود از «کامیلا» با
حال و هوایی ایرانی. آن هم از نوع قبل از
انقلاب اش! باور کنید سه بار شاید هم بیشتر در
طول فیلم بلند شدم به خیال اینکه، فیلم تمام
می شود و من باید زودتر از سینما بروم تا گرفتار
آن ازدحام جماعت محتاط! حدود شرعی سینما
نشوم،اما مگر فیلم تمام می شد. یک لشگر آدم
به دنیا آمدند و مردند و باز فیلم ادامه داشت و
قهرمان فیلم چاق و سلامت به بازی ادامه
می داد. در فیلمهای ایرانی، برای خالی کردن
خیلی از مسایل! یک عروسی و بزن و بکوب
نشان می دهند؛ مهمانی، جشنی تا بهانه ای
باشد برای رقصی … در این فیلم چندین بار
عروسی و مراسم رقص و پایکوبی نشان دادند،
اما باز هم فیلم تمام نشد و قهرمان فیلم،
زهره خانم، همچنان به جنگ با داغها،
مشکلات انقلاب، و … می رفت. خلاصه چه
دردسرتان بدهم. یک عالمه فیلم دیدیم در یک
فیلم. فیلمی که هر تکه اش می توانست فیلم
۹۰ دقیقه ای خوبی باشد، البته بدون آب و
رقص، عروسی، عزا، تولد …

قسمتی از فیلم که بر شخصیت زن
می گذشت، زندگی کردن او با قاتل شوهرش
بود. زن می دانست که مرد قاتل است و
شوهرش را در دریا به قتل رسانده، اما به
واسطه تنهایی و بی پناهی و بی سرپرستی و
ناتوانی اداره اموالش، راضی به ازدواج با مردی
می شود که قبل از آن بی علت از او متنفر بود و
بعد از آن همسر فداکار او شده بود! به نظر بنده،
اگر به این بخش فیلم توجه و عنایت می شد
شاید تحلیلی روانشناختی و جامعه شناسانه
می شد بر علت ازدواجهای دوم زنان در جامعه
ما بعد از مرگ یا جدایی از همسرشان!

شخصیتی که از زن در این فیلم نشان داده
می شود، از واقعیت موجود و مطلوب زنان
جامعه ما بسیار دور است. «زهره» در ابتدا،
شخصیتی سطحی، ساده انگار و خوش گذران
تصویر می شد و ناگهان در اثر نگاه مرموز زنی
دچار تحول شخصیت می شود و این تحول آن
قدر برای بیننده عذاب آور است که از خیر
الگوگیری و همذات پنداری و طی طریق
می گذرد.

رخداد این واقعه قبل از انقلاب، ابهام
دیگری بود که بر سراسر فیلم سایه انداخته بود
و آن را از باور و تسلط به زمان و مکان برای
مخاطب دور می ساخت.

روانی

کارگردان: داریوش فرهنگ

فیلمنامه نویس: جابر قاسمعلی

بازیگران: خسرو شکیبایی، نیکی کریمی،
پرویز پرستویی و نیکو خردمند …

خلاصه فیلم: دختری گمان می کند بیمار
است و مثل مادرش که به سرطان خون دچار
بود و فوت کرده، او نیز به زودی خواهد مرد.
مریم با زندگی و اطرافیانش برخوردهای
عجیب و غریب می کند. فالگیری به او مژده
داده که خواستگارش مهندسی است که با
دسته گلی سراغش می آید. چون فالگیر از
دوستان نامادری مریم است و مریم حرفهای او
را باور نمی کند. اما کولی دوره گردی در پارک به
مریم می گوید مسافر سفیدپوشی از راه دور
می آید و او را شفا می دهد و …

تماشا کن؛ زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد

و هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده ام. جرالدین، دخترم، تو مرا درست
نمی شناسی، در آن شبهای بس دور، با تو قصه ها بسیار گفتم، اما غصه های خود را هرگز
نگفتم؛ آن هم داستانی شنیدنی است.

داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن، آواز می خوانَد و صدقه

می گیرد، داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام
و از اینها بالاتر، رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج
می زند و سکه صدقه آن رهگذر، غرورش را خرد نمی کند. با این همه، زنده ام و از
زندگان، پیش از آنکه بمیرند، حرفی نباید زد. به دنبال نام تو، نام من است:
«چاپلین». جرالدین، دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و
موسیقی است. نیمه شب، آن هنگام که از سالن پرشکوه تأتر «شانزه لیزه» بیرون می آیی،
آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل
می رساند، بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت،
مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.

مهندس جوان، با دسته گل از راه می رسد.
عروسی برقرار می شود، اما مریم چشم به راه
مسافر سپیدپوش است و ازدواجش را اجباری
می داند. شوهرش (بسیار دور از انتظار و
نامتعارف!) با اداهای او کنار می آید و آخر سر با
مسافر سفیدپوش که از غیبت مهندس استفاده
کرده و به خانه مریم آمده، برخورد منطقی
می کند و او را سر عقل می آورد و مسافر
سفیدپوش را از ذهن و زندگی همسرش بیرون
می کند و آنها به خوبی و خوشی با هم زندگی
می کنند.

زنهایی که در فیلم «روانی» حضور دارند،
یا روانی اند یا جادوگر و خرافه پرست و
ساده انگار. زنان در هر صحنه یک رنگ و یک
لباس می پوشند و به شدت، درگیر مسایل
خودشان هستند و زندگی دیگران را نیز به
همین واسطه به سقوط می کشانند. هیچ گونه
تعیین کنندگی و محوریّت در شخصیت هیچ
کدام از نقش آفرینان مشاهده نمی شود. خلاصه
اینکه، اگر می خواهید از ما نشنوید، نشنوید. اما
اگر به تماشای فیلم رفتید و «روانی» شدید
گناهش به گردن خودتان.

بازی خسرو شکیبایی در این فیلم هم،
تکرار همان حالتهای خاص فیلم «هامون»
است که رفته رفته به یک کلیشه و تکرار بدل
می شود.

ساحره

کارگردان: داود میرباقری

فیلمنامه نویس: فریدون فرهودی

بازیگران: ویشکا آسایش، سیروس
گرجستانی، رسول نجفیان …

خلاصه فیلم: در یک گروه تأتر، دختر
پرشوری، چشم شهرداری! را می گیرد و در
نتیجه ازدواج آن دو علی رغم تفاوتهای
خانوادگی و فرهنگی، صورت می گیرد. دختر

پرشور، در خانه بزرگ و اعیانی داماد، با
مادرشوهر و راز و رمزهای خانه درگیر می شود.
اتاقی در این خانه که ساعتهای زیادی را از
آقاداماد می گیرد، توجه بیش از حد رعنا را به
خود جلب می کند. او در پی کشف راز آن اتاق،
متوجه عروسک بزرگی می شود که آقاداماد از
دوران تحصیلش از لندن به یادگار دارد. رعنا،
متوجه می شود به نوعی آقای شهردار با آن
عروسک زندگی می کند، حرف می زند، برایش
هدیه می خرد و … رعناخانم حسادت می کند و
چون بازیگر است، به تقلید اداهای عروسک
می پردازد و مثل او راه می رود، غذا می خورد،
حرف می زند، لباس می پوشد تا توجه داماد را
به خود جلب کند. داماد بیچاره کلافه می شود و
یک روز به خیال خود برای نابودی عروسک
نزدیک بود «رعنا»خانم را بکشد. خلاصه
رعناخانم پیروز می شود و آنها از آن خانه
عجیب می روند و آن مادرشوهر عجیب و
غریب تر را با آن اسباب و اثاثیه عتیقه و گرانبها
و خدمتکاران غریب تر تنها می گذارند.

لطفا، سعی کنید قبلاً داستان «عروسک
پشت پرده» صادق هدایت را نخوانده باشید تا
بتوانید با فیلم سرگرم شوید! اگر چه در فیلم با
استفاده از ابزار و تکنیک و جاذبه های بعدی
بهتر پیام انتقال پیدا می کند و اگر کارگردان به
اصل اثر مؤمن باشد این تأثیر دو برابر می شود.

چنین به نظر می رسد که باز هم باید از
نگاه «پیام زنی» شخصیت زن فیلم را بررسی
کنیم. اشاره ای به فیلمبرداری و چهره پردازی
خوب فیلم نداشته باشیم. و اصلاً قرار هم
نیست بگوییم این فیلم به تهیه کنندگی حوزه
هنری سازمان تبلیغات اسلامی انجام گرفته
است.

برگردیم بر سر وظیفه خودمان. رعناخانم
در فیلم ساحره با مشکلات زندگیش به طور
خیلی جدی و ریشه ای برخورد کرد و
خوشبختانه از میدان در نرفت و در برابر
رفتارهای نامعقول آقابهرام، رفعت شهردار
(نمی دانم کدام محله و شهر) منفعلانه برخورد
نکرد. حتی جاهایی عقب نشینی تاکتیکی هم
داشت و به علت مخالفت او سر کار نرفت، اما
فراموش نکرد کیست و کجاست و چه کاره
بوده. خودش را با شرایط موجود وفق داد و
برای شرایط مطلوب، ایده آل داشت و
تلاشهایش در چارچوب اندیشه هایش، مثبت و
تأثیرگذار بود.

اگر چه خیلی از این موارد به بافت قوی
قصه برمی گردد، اما از حق کم بگذریم
کارگردانی خوب میرباقری و بازی نرم و طبیعی
ویشکا آسایش قوت کار را دو چندان کرده بود.

سفر شبانه

کارگردان و فیلمنامه نویس: خسرو

معصومی

بازیگران: مهناز یعقوبی، اقدس

صحت بخش، علی اصغر اسحاقی …

خلاصه فیلم: پسری مطلع می شود پدرش
مفقودالاثر شده است. بدون آنکه به درستی به
مفهوم آن معنا آگاهی داشته باشد، راهی سفر
برای یافتن پدر می شود. وقتی که او با راننده
آمبولانسی که به جبهه ها می رود آشنا می شود،
به درکی تازه از مفهوم شهادت، جنگ و شاهد
بودن می رسد. «علی» از «صادق» می آموزد و
به دنبال «محمد» می گردد.

نمی دانم کجا خواندم که آقای کارگردان
فیلم «سفر شبانه» گفته بودند «من جنگ را
دوست ندارم، اما معتقدم باید از خاک میهن
دفاع کرد و …»

نوع نگاه به پدیده ای می تواند صحت و
سقم آن ماجرا را تضمین کند. اگر با پیش ذهن
به سراغ یک رخداد عظیم هم برویم، حتی
نمی توانیم جزئی از آن را درک کنیم، چه برسد
به وقوف کلی بر آن. نگاهی سراسر احترام و
حرمت و تعهد شاید منتهی به فیلمهایی چون
«از کرخه تا راین»، «مهاجر»، «دیده بان»
شود، اما نگاهی که عمیق وموشکافانه نباشد
حاصلش را ببینید و قضاوت کنید.

در فیلم «سفر شبانه» به عواقب جنگ و
مسایل حاشیه ای آن که بعضا به قدر خود
جنگ می تواند مهم و تأثیرگذار باشد اشاره شده
است. ما معتقدیم، جنگ و دفاع مقدس نعمت
بزرگی بود که ما را به خودمان شناساند. نعمتها
را پاس بدایم. نقش مثبت و تعیین کننده زنان
این مرز و بوم را در فداکاریها و استقامتهایی که
شاید برخی از مردان از تحمل آن عاجز بودند
را با چشم دل ببینیم. زنی که پسرش را راهی
جبهه می کرد و مرد زندگیش را هم میدان
می داد تا نیک انتخاب کند. زنی که سرمایه های
مادی زندگیش را برای بهبود وضعیت تدارکاتی
دفاع مقدس تقدیم می کرد جای تقدیر و
ستایش دارد. شایسته الگو بودن برای نسلهای
مختلف در عصرهای آتی است. او را بشناسیم
و در مورد جنگ، متعهدانه قضاوت کنیم.

«پدرم مفقودالاثر است و مادرم هم
مریض» این نقل علی است که نه یک بار که
چندین و چند بار در طول فیلم تکرار می شد.
فکر می کنم در فیلمهای «کیمیا» «سرزمین
خورشید» و «طبیعت بی جان» هم از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.