پاورپوینت کامل خلایق هر چه لایق! ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خلایق هر چه لایق! ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خلایق هر چه لایق! ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خلایق هر چه لایق! ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۸

همه آن چیزهایی که از قضیه
اقدس و ملک یادم مانده است را با
شنیده ها و گفته های این و آنی که
یادشان مانده و مانده اند؛ سر هم
کرده ام که ماحصلش این است که

می بینید و می خوانید.

* * *

هر چه فک و فامیل و دوست
و آشناهای ما از این اقدس بدشان
می آمد بر عکس، بی بی عزّ و
احترامش را درست و حسابی به جا
می آورد.

اسم اقدس که می آمد زنها
چروک روی دماغشان می انداختند
و زیر لبی می گفتند: «ایش! ایش»
و مردها اخم می کردند و
می غریدند: «اینم شد زن … گیس
بریده قاب بی بی رو دزدیده، …
یاللعجب از بی بی که با این سن و
سالش گول این رند رو خورده …»

اما بی اغراق می گویم، بی بی از
بین آن همه زن و دختر دور و
اطرافش، اقدس را بیشتر و بهتر
قبول داشت و چه جای گفتن دارد
که در حضور بی بی احدی جرأت
نداشت از اقدس به بی احترامی
نامی ببرد.

اقدس عروس عمه ام و زن
پسر اولش ملک بود و هر چند که
عروس فامیل محسوب می شد اما
باز غریبه بود؛ بنابراین این واسه
دخترها و زنهای ما زور ور
می داشت بی بی دختری غریبه را
به آنها ترجیح داده و اجازه ندهد
بگویند پشت چشم خانم ابروست!

از حق نگذریم این اقدس هم
برای خودش چیز علی حده و در
جنس خودش لنگه و مثل و

مانندی نداشت. آن قدر این دختر
پر عیب و ایراد بود که پشت سرش
می گفتند: خداوند قادر متعال هر
چند ده سال، یک بار برای عبرت
بندگانش یکی از این نوعش
می آفریند!

خلاصه، حرف و حدیثهای
مربوط به اقدس خانم از حد گذشته
و بسیار گفتنی بودند. هر کس که از
راه می رسید به گوشه ای از سر و
وضع و آداب ندانی و ناخن خشکی
و عیوبات دیگر او پیله کرده و یا
عیبی دیگر به قبلیها می افزود. زنها
می گفتند: «واه واه … امان از این
دختر، بس که گدا صفته … زندگیش
رو دیدی … اینم سر و وضعش …
اینکه اصلاً از معاشرت کردن
چیزی حالیش نیس …»

مردها می گفتند: «این ملک
بدبخته، اینم شانس بود این
فلک زده نصیبش شد … آدم رغبت
نمی کنه از دم خونه شون رد بشه؛
چه برسه به اینکه یه چند ساعتی
باشون گپ بزنه … واله که مَلِک
طاقت حضرت ایوب رو باید داشته
باشه … خدا همچی زنهایی رو
نصیب گرگ بیابون نکنه که اگر کرد،
بلافاصله باید همان چند روز کاغذ
طلاقشون رو گذاشت کف
دستشون و بشون گفت خوش
اومدی خاله خانم …»

حالا چرا اقدس آن قدر مورد
طعن و لعن بود به عقل بچگانه من
قد نمی داد و تا بزرگتر نشدم و
فکرهایم را جمع و جور نکردم؛
علتش را درست نمی دانستم.

آن زمان، دور، دورِ عیش و
عشرت و بریز و بپاش و بی حساب
خرج کردن آدمها بود و هر آن کش
ثروت و مکنت بیشتری داشت و
بهتر و بیشتر پولش را دود هوا
می کرد از ارج و منزلت بیشتری
برخوردار بود!

یادم می آید زن و مرد و بچه
فکر و ذکرشان مدهای جور واجور
تن پوششان بود و آنهایی که این
جوری نبودند، شلخته پلخته نام
می گرفتند و از دور خارج بودند.
خیلیها دوست داشتند شکل زنها و
مردهای خارجی باشند و همه
کاری می کردند تا خودشان را به آن
شکل و قیافه در بیاورند و زور
می زدند تا خورد و خوراک و پوشاک
و زبان و رفتارشان مثل آنها بشود!

در این وانفسای زمانه، چرخ
گردون می چرخد و یکهویی اقدس
به ملک می رسد. ملک معلم
ساده ای بود و حال و روز کیسه اش
تعریفی نداشت و اقدس از همان
روز اول شش دانگ حواسش به
جیب شوهرش بود که اگر حساب
زندگیش را نداشته باشد طولی
نخواهد کشید که کاسه گدایی را
برداشته و با شوهرش آواره کوی و
برزن و خیابانها خواهد شد. از آن
طرف خودش طوری تربیت شده
بود که با زن و دخترهای سر به هوا
و سبک جوش نمی خورد و با
برنامه های زنها و مردهای آن
زمان حسابی مخالف بود و خوش
نداشت با جوانهای ناجور و بی بند و
بار، ملک نشست و برخاست داشته
باشد.

باری، اقدس حساب همه چیز
زندگیش را داشته و امورات خانه را
به دست خود می چرخاند اما، همان
طور که گفتم، آن قدر بدش را
گفتند و توی گوش ملک
می خواندند که اینم شد زن تو
داری، تا که اقدس به دل ملک
سیاه شد و شروع کرد به
بهانه جویی و داد و قال، که من این
زندگی را نمی خواهم!

تا به خانه می رسید چند
شکایت و توپ و تشر دست به نقد
داشت که: «نمی دونم از دست تو
دیگه چیکار کنم. آخه این چه
زندگیه تو واسه من درست کردی،
بابا من زنی می خوام که روزی یه
دست لباس مد روز بپوشه و دور
بیاندازه، مگه من چیم از دیگرون
کمتره که این قده واسه خودشون
خوشن؟ خوب می خورن، خوب
می پوشن، چند دفعه بت بگم که
وضع خورد و خوراک من افتضاحه.
همش تقصیر توئه، آره تقصیر از
توئه. نه میهمانی نه سری نه

صدایی نه هایی نه هویی! پولمون
دود هوا می شه خوب به درک بذار
بشه. اصلاً کی گفته تو توی فکر
مال من باشی، پول خودمه
می خوام آتیشش بزنم، می خوام
این چند صباح زندگی رو خوش
بگذرونم، می خوام لذت از عمرم
ببرم …»

اقدس می گفت: «چرا متوجه
نیستی ما که نباید کفران نعمت
خدا را بکنیم. خدا رو خوش می آد
بریز بپاش کنیم خصوصا با این
وضع ما؟»

ملک به طرفش براق می شد و
با اخم و تخم می گفت: «باز می گه
وضعی که ما داریم، باباجون من
دوس دارم زنم روزی یه دست
لباس تنش ببینم، روزی ده بیست
تا میهمان داشته باشم و توی
میهمانی چند رقم غذا توی
سفره ام بم چشمک بزنند، ته
سفره آنقدر غذا بمونه که سطل
سطل دور بریزم، دوس دارم
لباسهای خود و زنم مثل آخرین
مدلهای اروپایی و آمریکایی باشه،
دوس دارم برق طلا و جواهرات
زنم چشم همه رو خیره کنه، اصلاً
دلم می خواهد حقوقم رو یه روزه

خرج کنم … آخه من چقدر باید
نیش زبان بشنوم که اینم زندگیه
تو داری، عین گداها زندگی می کنی
… تو کاری کردی که من از خجالت
نمی توانم سرم را بلند کنم …»

اقدس می گفت: «منم که خوب
می دونم این حرفهایی که می زنی
مال خودت نیست … ما که نباید به
اشتهای مردم نون بخوریم … مگه
آدم باید به ساز دیگرون زندگی
کنه، عیسی به دینش موسی به
دینش. اگه بقیه دوست دارن توی
تجملات و زندگی پوچ و الکی
دست و پا بزنن به خودشون
مربوطه … ما انسانیم، حیوان که
نیستیم که فکر و ذکرمان پر کردن
شکم و سیر کردن اون باشه … از
همه حرفها گذشته، وضع تو اجازه
نمی ده ما از این بریز و بپاشها
داشته باشیم …»

ـ خوبه، بسه، دیگه لازم نیست
ادامه بدی. ته حرفهایت را
می دونم. اقدس، به درک، هر چی
می خواد بشه بذار بشه، بذار هر
بلایی که می خواد سرمون بیاد،
اعصاب من داغونه …

ـ اگر من خرج و مخارج و
دخلمونو نگه ندارم که یه روز هم
نمی تونیم روی پای خود باشیم. تو
فکر می کنی من از این نیش و
گوشه کنایه ها کم می شنوم؟ … یکی
می گه لباساشو نیگا از پارچه چیت
ارزونه، یکی می گه هنوز انگشتری
وقت دختریش به انگشتشه، یکی
دیگه می گه یه روز نشد بریم
خونشون دو نوع غذا سر سفره
ببینیم …

ـ خوب مگه بد می گن؟ مردم
چشم دارن و می بینند. من که
نمی دونم چه رازی توی کارته
همیشه غذات به اندازه و به
قاعده س. یه جوری پخت می کنی
که یه ریزه اضافه نمی مونه. آخه
ناسلامتی رسم و رسوماتی داریم.
باید هر چقدر می خوریم چند
برابرش توی سفره مون بمونه تا
همه ببینند اون قده که می خوریم
دو برابرش را دور می ریزیم. میوه
که می آوری همه می دونند درست
و حسابی آدمها را سرشماری
می کنی و به تعدادشون میوه
جلوشون می ذاری. آخه این کارها
زشته، برامون حرف در می آرن، کما
اینکه همین جوری هم شده، مگه
ما می تونیم خودمون را از بقیه جدا
کنیم. این کارها را از تو دیدن که
می گن اقدس گدا!

آخه تو چی می فهمی، زن دور،
دورِ بریز و بپاش و خوش گذرونیه.
بقیه حرفها را ولش. زن من باید به
میل من باشه، والا تو رو به خیر و
ما رو به سلامت. بت گفته
باشم …»

نظیر این حرفهایی که بین زن
و شوهر رد و بدل می شد، اینجا و
آنجا نقل می شد و برایتان گفتم تا
درست و حسابی روحیه و فکر
اقدس و ملک توی دستتان بیاید.

خودمانیم، در آن دوره و زمانه،
اقدس چیز علی حده ای برای خود
شده بود و با ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.