پاورپوینت کامل بـارقه «قسمت دوّم» ۵۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بـارقه «قسمت دوّم» ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بـارقه «قسمت دوّم» ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بـارقه «قسمت دوّم» ۵۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۸

در بخش نخست این مجموعه با هم در باره فرصتهای ارزشمندی که در زندگانی آدمی
پدید می آید و انسانهای سعادتمند از آن فرصتها بهره می جویند سخن گفتیم. به غنچه سه بهاره
بوستان محمدی(ص)، سیده فاطمه طالقانی، اشاره کردیم؛ به او که شهیدی سه ساله بود و در
عمر کوتاه خود نکات درس آموزی به بلندای آفتاب برای نسل امروز و فرداها بر جای گذاشت.

و همچنین در باره ازدواج پدر و مادرش، ملاکهای مورد نظر آن دو و شروع زندگی ساده و
صمیمانه که لبریز از آرامش و یاد خدا و عشق حقیقی به ارزشهای الهی بود نکاتی را بیان کردیم تا
آینه ای باشد برای زوجهای جوان در کشور اسلامی ایران.

در این قسمت به نکات ارزشمندی که مربوط به پیش از تولد این فرشته کوچک، فاطمه ای که
بارقه بود و آسمانی، می پردازیم و در ضمن بیان مسایل مهم در دوران بارداری مادرش شمه ای از
اوضاع سیاسی، اجتماعی سال ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۶ را پی می گیریم. تا در سایه سار زندگی این کودک
شهید آثار آموزه های دینی و مذهبی و عمل به آنها در هنگام بارداری و تولد فرزند و حتی پس از
تولد در شکل گیری شخصیت و ساختار شخصیتی افراد بر ما هویدا گردد. اینک شما را با مادر
فاطمه تنها می گذاریم تا در خلوت این مادر و دختر جایی برای خود بیابید.

* * *

تو اولین فرزندم بودی و من که مادر شدن
را برای اولین بار تجربه می کردم دلم
می خواست تمام هستی و آفرینش را برای
پذیرایی از قدمهای کوچک تو آماده کنم.
می دانی! فکر می کردم یک میهمانی طولانی
خواهی داشت! برای آمدنت «چلّه» گرفتم.
می دانم که نمی دانی که معنایش چیست؟ خوب
برایت می گویم. چهل تا زیارت عاشورا خواندم
و همین طور چهل سوره «یس» و قرآن را هم
ختم کردم؛ چند بار؟ یادم نیست. می دانم که
خیلی قرآن می خواندم.

نه اینکه فکر کنی دیر آمدی که من
اینچنین منتظر آمدنت بودم و جسم و روحم را
برای استقبال از میهمان کوچکم آماده
می کردم، نه! می خواستم خوب بیایی؛ همین.
می خواستم مادرِ یک بچه خوش ذات و پاک
باشم. دلم می خواست گوشت و خون و تمامی
اعضاء بدنِ تو از دعا و قرآن و ذکر خدا ساخته
شده باشد می خواستم… می خواستم…

آن روزها که تو هنوز به دنیا نیامده بودی؛
من یک دانشجوی جوان کم تجربه بودم و شاید
هم بی تجربه. مادر شدن را که اصلاً تجربه
نکرده بودم و همیشه دلم می خواست از
تجربه های دیگران استفاده کرده و برای تو،
دخترک امیدم، یک قصر طلایی از پاکیها و
خوبیها بسازم؛ قصری که آنقدر دیوارهایش بلند
باشد که شیطان قدرت نزدیک شدن به آن را
هم نداشته باشد؛ چه رسد به داخل شدن
در آن.

خوب به یاد دارم که تمام روز در دانشگاه
بودم و موقع غذا از غذای سِلف (غذاخوری)
دانشگاه نمی خوردم، مبادا روحِ تو از آن غذا که
برایم شبهه داشت تأثیر گیرد. خودم را با
خوردن کیک سیر می کردم تا شب که به خانه
برمی گشتم. ارتباطهایم را کنترل می کردم، حتی
به یاد دارم که یک آشنایی داشتیم و من
می دانستم که «ساواکی» است؛ از وقتی که به
تو، ای عزیز دلم، باردار شدم با او قطع رابطه
کردم و دیگر به خانه آنها پا نگذاشتم.

می بینی؟ می بینی چقدر دوستت می داشتم
و می دارم؟!

از وقتی که میزبان تو شدم، میهمانِ
کوچک من، با ذکر و دعا و عبادات ارتباطم
بیشتر شد و به جلسات مذهبی و معنوی بیشتر
اهمیت می دادم. انگار اصلاً تو مرا به آنجاها
می بردی و ذکر و دعا بر لبانم می نشاندی.

تو، خود، برکتی بودی ناگفتنی. احساس
می کردم نور باعظمتی را با خود حمل می کنم و
این نور مراقب اعمال من است. انگار همان
قدر که من به فکر تو بودم، تو هم به فکر من
بودی؛ این طور نبود؟ شاید.

راستی برایت نگفتم که چرا پدرت را به
زندان بردند. او در دانشگاه و بیرون از آن
فعالیت سیاسی داشت. چندین بار مأموران
ساواک او را تعقیب کرده بودند و چند بار هم
بازداشت شده بود. می دانی او هم در بیرون
دانشگاه شناسایی شده بود و هم در دانشگاه.
یک روز وقتی از دانشکده ای به دانشکده دیگر
می رفت تا در ساعت معینی همراه با
دانشجویان فعال دانشکده های مختلف یکی
یکی دانشکده ها را تعطیل کنند و به این وسیله
یک حرکت سیاسی بزرگی انجام دهند مأموران
مخفی و عَلَنی شاه که دایم در تعقیب آنها
بودند، او را از پشت سر غافلگیر کرده وپس از
دستگیری به محل استقرار نیروهای ضد
شورش (گارد) بردند و از آنجا تحویل ساواک
دادند.

یک روز دیگر هم مأمورهای ساواک با دو
اتومبیل به منزل ما آمدند؛ یعنی همان اطاق
ساده در دهکده اوین. و همه زندگی ما را زیر و
رو کردند و چیزی پیدا نکردند، پدرت را بردند
اما همان وقت دو نفر از دوستان او که از آرایش
نظامی مأموران امنیتی و وضعیت دقیق محل
بی خبر بودند سر رسیدند. آنها از فاصله ۱۰۰
متری داخل کوچه پیچیدند و همین که مأمورها
را دیدند بی درنگ پا به فرار گذاشتند و در
کوچه باغهای اوین مخفی شدند. مأموران که
هفت یا هشت نفر بودند و با پدرت از خانه
خارج شده بودند اسلحه های خود را کشیده و
مسلح و آماده شلیک کردن و در تعقیب آن دو
نفر دویدند ولی به جایی نرسیدند. لحظات
حساس و پر اضطرابی بود. مأمورها بازگشتند به

منزل ما و مطمئن شدند که در این خانه باید
خبرهایی باشد. در همین حال انباریِ مخفی که
پر از وسایل مبارزه با رژیم بود توسط یک نفر
لو رفت و مسأله حادتر از قبل شد.

به هر صورت ساواکیها پدرت را بردند و مرا
هم دستگیر کردند و به سلولهای انفرادی
کمیته، کمیته مشترک بین نیروهای ارتش
یعنی انتظامی و ساواک که برای تأمین امنیت
کشور شاهنشاه درست شده بود!!! بردند.

آن روز هنوز یقین نداشتم به اینکه باردار
هستم. از این رو پدرت از وجود تو بی اطلاع بود
ولی خودم می دانستم که حالات متفاوتی دارم.
حضور تو را احساس می کردم و خود را تنها
نمی دیدم. مادرها می فهمند که من چه
می گویم؟! دخترم!

تمام مدتی که در سلول انفرادی بودم به تو
فکر می کردم؛ به اینکه اگر تو، امید زندگی ام، در
زندان به دنیا بیایی من چگونه تحمل کنم؟!

گریه می کردم و دعای «عَظُم البلاء» را با
صدای بلند می خواندم. آنقدر اشک می ریختم و
دعا می خواندم که مراقب سلول از من تعجب
کرده بود. از سلول بغلی «مُرس» می زدند؛
یعنی به دیوار سلول من با صداهای معنادار
می زدند تا با من ارتباط برقرار کنند ولی من
متوجه خواسته های آنها نمی شدم و
نمی توانستم ارتباط برقرار کنم. در حال و هوای
خاصی بودم و با ذکر و دعا مشغول. ۳۰ ساعت
در سلول کمیته زندانی بودم. هشتم آذرماه
۱۳۵۶ بود که می خواستم از زندان بیرون بیایم.
شب بود. مرا به اطاقی که در آن دو نفر بازجوی
ساواکی بودند بردند. یکی از بازجوها همان
«کمالی» معروف بود که اوایل انقلاب اعدام
شد. پدرت را هم به همان اتاق آوردند تا چند
لحظه همدیگر را ببینیم و با هم خداحافظی
کنیم. البته این بهانه بود؛ می خواستند از میان
صحبتهای ما رد پای بقیه دوستان را پیدا کنند
ولی ما متوجه این مسأله بودیم. لحظات آخر با
اشاره به او فهماندم که گویی باردار هستم.
پدرت هم سری جنباند و من در چشمهایش
رضایت را می دیدم و امید را.

بالاخره آزاد شدم بعد از این جریانها برنامه
روزانه من این بود که هفته ای دو بار برای
ملاقات پدرت به زندان می رفتم. حدود دو ماه
را در کمیته شهربانی زندانی بود و برای
ملاقات با او نصف روز من گرفته می شد ولی
هیچ ناراحت نبودم. اگر چه مشکلات زیادی
داشتم ولی راضی بودم.

می دانی دخترم! بارداری، ضعف جسمی،
غربت و دوری از پدرت و همچنین درسهای
دانشگاه که روی هم انبار شده بود و من وظیفه
داشتم آنها را بخوانم وضع روحی نامناسبی را
برایم به وجود آورده بودند. دوران سختی بود
ولی خوب به یاد دارم که فاصله بین دهکده
اوین تا شهربانی را با چنان امید و اشتیاقی طی
می کردم که متوجه طولانی بودن راه نمی شدم
و دیدار پدرت سختیها را آسان می کرد.

در بین راه دهکده تا شهربانی قرآن
می خواندم و همچنین زمانی که منتظر وقت
ملاقات بودم با قرآن خواندن زمان طولانی
انتظار را کوتاه می کردم. نه اینکه هر فرصتی
پیش می آمد قرآن بخوانم، نه؛ خودم فرصتها را
پیش می آوردم و همواره با قرآن بودم.

در واقع روزهای ملاقات گاهی بیش از ۲
ساعت را با قرآن و کلام خدا می گذراندم. البته
این را هم می دانی که همه را برای تو
می فرستادم تا یکپارچه نور شوی و چنین هم
شدی. خدایا شکر، سپاسگزارم.

پنج ماه و نیم از زمانی که پدرت زندانی
شده بود می گذشت که او را به زندان اوین
منتقل کردند. اینجا دیگر به محل زندگی من و
دانشگاه هم نزدیک بود. اما آنچه مرا آزار
می داد وجود جریانهای التقاطی منافقین
(مجاهدین خلق) در اوین بود که خیلی شدت
داشت و من می ترسیدم مبادا آقاهدایت، پدرت،
هم گرایش پیدا کند. آخر می دانی خیلی ها که
اصلاً فکرش را نمی کردیم تحت تأث

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.