پاورپوینت کامل عیان و بیان (طنز) ۶۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عیان و بیان (طنز) ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عیان و بیان (طنز) ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عیان و بیان (طنز) ۶۳ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۷
ینکه در افواه این و آن می آید
که: «چیزی که عیان است چه
حاجت به بیان است» براستی که
بی حکمت نبوده و نمی باشد. چرا که
قدر مسلم بسیاری از چیزها عیان
بوده و آدمها چشم بسته هم
جوابش را می دانند و می توانند
بگویند و یا بنویسند.
المثل، قضیه بالا رفتن سن
ازدواج در میان خلق اللّه از آن
چیزهای عیانی است که بعضیها با
زبان آمار و ارقام به رخ می کشند و
بعضی دیگر که به اعداد و ارقام
اعتقاد و توجه ندارند؛ از برای اینکه
حی و حاضر در جمع ما هستند به
زبان خودشان می فرمایند:
«پدرآمرزیده ها، چشم بسته غیب
می گویید، یادش بخیر آن زمانها که
جوانها زیر سن بیست، به خانه
بخت می رفتند و به زندگیشان سر
و سامان می دادند. اما حالا سی که
هیچ، زن و مردش پا به چهل و بالا
می گذارند و عزب مانده سر به
بالین می گذارند!» و پشت بندش
زید و عمر و فلان و بهمان را مثال
می آورند که در سنین رو به فرتوتی
می باشند و در «بی زنی یا
بی شوهری» دست و پا می زنند.
حال، چنانچه سر آن داشته
باشیم به سراغ چند و چون این
«عیان» برویم و نیشتری به رازش
بزنیم در می یابیم که: «نخیر، این
از جمله عیانهای مشهود و غیر
قابل انکاری است که عام و خاص
به آن عالمند.»
مثلاً اگر از بی زن مانده ها
بپرسیم که: «اخوی جان، قربان آن
صورتت بشویم که دارد پر از چین و
چروک می شود؛ پس تو کی
می خواهی از این حالت تجرد در
بیایی؟» با نگاهی عاقل اندر سفیه
جوابمان می دهد که: «برو بابا، شما
هم دلتان خوشه، با کدام پول؟ با
چه امکاناتی؟ زندگی خرج دارد.
من همین طوری هم نمی توانم
جوابگوی شکم و خرج و مخارج
خودم باشم، اون وقتش برم دست
دختر مردم را بگیرم و بدبختش
کنم؟ همان جا توی خانه باباش
بشینه خیلی سنگین تره … کجا
ببرمش زندگی کنه؟ من که خونه
ندارم، من که ماشین و پول و کوفت
و زهرمار ندارم … لا اله الا اللّه …
ببینید با این سؤالهای «نمک بر
زخم»، چه جوری کفر آدم را بالا
می آورند … اصلاً ببینم کدام
دختری حاضر می شود با جوان
گداگشنه ای مثل من ازدواج کنه؟
…» پس بلادرنگ می فهمیم این از
جمله «عیانهایی» می باشد که
ردخور نداشته و اگر زیادتر پاپیچ
این آقایان «بی زن مانده ها»
بشویم؛ چه بسا بیم آن می رود این
جماعت دق دلیشان را سر ما خالی
کرده و از زور عصبانیت بلند شوند و
چند تایی مشت و لگد نثارمان
نمایند.
و اما اگر از «بی شوهر
مانده ها» بپرسیم که: «خانم جان،
خواهر من، قباحت داره دختری
مثل شما تا این سن و سال بی سر
و همسر بماند. باور بفرمایید مردم
واستان حرف در می آرن …» آن
خواهر محترمه با آهی سوزناک
جوابمان می دهد که: دست به
دلمان نگذارید، کو شوهر؟ صبح را
به شب با این خیال می گذرانیم تا
جوانی قدر قدرت، کوبه در خانه مان
را به صدا در آورد و با سینه ای
ستبر و گردنی افراشته بانگ برآورد:
«مرا که می بینید داوطلبی شجاع و
از جان گذشته می باشم که سر
خواستگاری داشته و بر آنم پنجه
در پنجه غول بی زن و همسری
بیافکنم … اما، کجای کارید، مرد
هم همان مردای سابق، مرد به اونا
می گفتن که دل شیر داشتند نه این
جوونای روغن نباتی امروزی! به
خدا که اگه ما توقعی داشته باشیم.
خودمون چشم داریم و وضع را
می بینیم. می دونیم چقده زندگی
سخت شده، واله که اگه از
شوهرمون انتظار زیادی داشته
باشیم. یه چهاردیواری باشه و یه
خرت و پرتی و یه قارقارکی که
گاهی باش بزنیم به دشت و صحرا
و دلمون توی خونه نپوسه، همین و
بس! واللّه که ما از این جوانهای
ترسو انگشت تحیر به دندان
داریم. اگر که دستمان رسد به
یکیشان …» و در اینجا باز
دستگیرمان می شود که این مطلب
برای «بی شوهرمانده ها» نیز به
خوبی عیان بوده و آنان نپرسیده و
گز نکرده؛ خود درسشان را به خوبی
بلد بوده و می توانند چشم بسته
درسشان را پس بدهند.
حال، اگر بخواهیم خوب خوب
مطمئن باشیم که این «عیان» نزد
همگان عیان بوده به طوری که
حاجت به بیان آن نمی باشد و به
قول معروف مطلب را کارشناسی
شده و شُسته رُفته تحویل بدهیم؛
اول به سراغ پدر و مادر «بی زن
مانده ها» می رویم و می پرسیم که:
«ای پدر و مادر پسرها! شمایی که
پدر و مادر می باشید و اگر اشتباه
نکنیم لابد دلتان به حال
پسرهایتان می سوزد، پس چرا
آستینهایتان را نمی زنید بالا و
آقازاده ها را پا در هوا نگه
داشته اید؟ مگر شما دل ندارید و یا
جوانی خودتان فراموشتان گشته
است؟ و …» اما می بینید که ابوی
«بی زن مانده ها» چنان نگاه تلخ و
تندی به شما می اندازد و با نگاه تو
دل خالی کنی، جوابتان می دهد که:
«با چی زنش بدهیم؟ با دست
خالی که نمی شود. می شود؟ تا
اینجا که رسانیده ایمش بسمان
است. بسمان نیست؟ برود زن
بگیرد و دست از سرمان بردارد! اما
کجا برود؟ او که شکم خودش را
نمی تواند سیر کند، زن می خواهد
چکار؟ زن گرفتن که شوخی بردار
نیست. هست؟ چرا حق را پایمال
کنیم. واله که اگر ما هم دخترمان را
بدهیم به جوانی که توی هفت
آسمان یک ستاره ندارد! …
مخلص کلام، ما که هرگز حاضر
نیستیم زنش را بیاورد توی خانه و
زندگیمان … مادرهایشان را به زور
ضبط و ربط می کنیم و اگر چاره ای
دستمان بود … آن وقتش یک
نان خور دیگر هم بمان اضافه
کنیم؟ هرگز. با این شندرغاز درآمد،
خرج عروسیشان را هم نمی توانیم
بدهیم. دلشان هوس زن گرفتن
داره، راه بازه جاده دراز، هر چند
گفته باشیم ما چشممان آب
نمی خورد تا پنجاه سالگی که هیچ،
تا آخر عمرشان بتوانند صاحب زن
و همسری بشوند …»
و مادر «بی زن مانده ها» ادامه
می دهند که: «عروس داری هزار
خرج و دنگ و فنگ داره. نداره؟
خرج و مخارج داره. نداره؟ ما که از
خدامونه بچه هایمان سر و سامان
بگیرند، اما وقتی نمی شه چکار
می شه کرد. می سازیم و
می سوزیم، نمی سوزیم؟ اینم گفته
باشیم ما که حاضر نیستیم دختری
به اسم عروس بیاد بشینه ور دلمان
و برایمان هوو بشه، زن بچه مانه که
باشه. جایمان را که تنگ می کنه، ما
خودمون اعصابمان خورده، دیگه
حال و حوصله دعوا و مرافعه
مادرشوهر و عروسی را نداریم!
ورش دارن ببرن یه گوشه ای واسه
خودشون با هم زندگی کنند. یعنی
می توانند؟ …» و باز در اینجا
می بینیم برای پدر و مادرهای
«بی زن مانده ها» نیز «عیان» ما
حاجت به بیان نداشته و آنان پُر
دلشان «عیان» را سبک سنگین
نموده و تا ته قضیه را خوانده و
اصلاً هم کوتاه بیا نیستند.
حال، برای تکمیل «عیان»
خود ـ و اینکه فردا پشت سر ما
غیبت نکنند که «عیان
ندیده هایی» بوده اند و ما آنها را
مخصوصا از قلم انداخته ایم و از
طرف دیگر بد نگوییم و میل به
ناحق نکنیم ـ ضروری می باشد به
سراغ پدر مادر «شوهر ندیده ها»
رفته و زیر زبان آنها را هم بکشیم
که چرا این قدر برای دخترشان
«شوهر ندید بدید» هستند؟
مادرهای «شوهر ندیده ها»
می گویند که: «چه می شود کرد؟
خودمان هم دلمان برایشان
می سوزد اما نمی شود دخترمان را
بدهیم دست هر کسی که از گرد راه
رسید و بگوییم بفرمایید، این دختر
ما بردارید و بروید و نوش جانتان
باد! واله دنیا خرابه، باله دنیا خرابه،
نقاب به صورت می زنند و با چهره
عوض کردن دخترهای مردم را
بدبخت و دوباره خانه نشین
می کنند. دختر گیسش سفید بشود
و توی خانه بماند بهتر از این است
که دست نااهل بیفتد. نه که ما
زیادی وسواس به خرج می دهیم یا
توقعاتمان بالا باشد. نه به اون
خدایی که بالا سرمانه و شاهد و
ناظره، خودمان هم دلمان
نمی خواهد دختر بزرگ در خانه
داشته باشیم، اما چه کنیم؟ به قولی
که می گویند مرا همت بلند و دست
کوتاه! حالا که گفتیم دست کوتاه،
دست ما واقعا کوتاه است، دریغ از
یک خواستگار. توی این زمون
جرأت و شهامت و همت می خواد
یه جوونی بلند بشود و برود
خواستگاری. اصلاً دوره آخر زمونه.
دختر ما گیسش سفید شده هنوز
یکی پا پیش نگذاشته و جلو
نیومده، ما که از دامادمان چیزی
نمی خواهیم فقط …»
و پدر «شوهر ندیده» با توپ
پر می گوید که: «ندارم، ندارم که
ندارم. واله ندارم، باله ندارم.
امروزه اونایی می تونن دختر شوهر
بدن که، همون اول کار چند دستگاه
آپارتمان و ماشین آخرین سیستم
پشت قباله دامادشان کنند. اما
اونهایی که ملک و املاک ندارند و
دستشان خالی است چه کار باید
بکنند؟ هیچی، بروند بمیرند تا
نبینند دخترشان بی شوهر مانده
است. ما نه پولی داریم نه پَلَه ای …
ماشین واسه زیر پای خودمان هم
نداریم چه برسد به اینکه یکی
برای دامادمان بخریم. ترو به خدا
دامادهای این دور و زمانه را نیگا
کنین! اول زندگی خونه و ماشین
می خوان، خودشون هم که ندارن؛
پس بند می کنند به پدرزنهایشان
که یا خونه و ماشین و یا شوهر
بی شوهر …»
بنابراین، حال که بر همگان
مسلم و آشکار گشت «عیان» ما به
شدت عیان بوده و اصلاً حاجتی به
بیان ندارد؛ اذعان می داریم که این
مطالب مقدمه چینی «عیانی» است
که مرتبط و مربوط به شخصی به
نام «صولت» می باشد.
ایشان از قماش همان «بی زن
مانده ها» بوده و برای «بی زن
ماندگیش» دلایلی خاص داشته که
رئوس و مجمل آن از نظر گذشت.
اما از آنجایی که بسیاری معتقدند
«مشکلی نیست که آسان نشود،
مرد آنست که هراسان نشود»
آقاصولت در طی اقدامی متهورانه
به بخت گشایی مبادرت ورزید. و ما
برای اثبات و حفظ بیطرفی خود
چگونگی این امر و ماجرای «زندار
شدن» ایشان را بی کم و کاست و
عینا از زبان خودشان نقل
می نماییم. حال دیگر بر هر فردی
فرض است که بداند چگونه و از چه
راهی می خواهد از مخمصه
«چیزی که عیان است» به در آید!
راه و روش آقاصولت منحصر به
فرد و مربوط به خود ایشان
می باشد و ما نه آن را مردود شمرده
و نه تأیید می نماییم. به قولی:
«صلاح مملکت خویش مردمان
دانند!»
اما اصل ماجرا:
آقاصولت که می بینند بدجوری
در جماعت «بی زن مانده ها» گیر و
گرفتار آمده اند به طوری که نه راه
پیش دارند نه راه پس و یا راه گریز،
و با این اوضاع و احوال، ماهها که
هیچ، سالهای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 