پاورپوینت کامل اصلاح ناشدنی (قصه های بی بی(۱۱)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اصلاح ناشدنی (قصه های بی بی(۱۱)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اصلاح ناشدنی (قصه های بی بی(۱۱)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اصلاح ناشدنی (قصه های بی بی(۱۱)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۶

واقعا که خدا برای این دخترها
ساخته و کاری کرده تا هیچ وقت
سر و کارشان به سلمانی و
سلمانی رفتن نیفتد. با موهایشان
هر کاری دلشان بخواهد می کنند و
هر چقدر بخواهند می گذارند
موهایشان بلند و دراز بشود و کسی
هم نیست به آنها بگوید بالای

چشمتان ابروست!

اما این پسرهای بی نوا هستند
که تا چند تار موی سرشان رو به
راه می شود و شانه کردن را مزه مزه
می کنند؛ با چشم غره و اخم و تخم
فرمان می گیرند که: «برو کله ات را
از ته تیغ بنداز، ریختشو نیگا کن،
شده عین دزدهای سر گردنه و …»
و این پسران بیچاره هستند که
مجبورند خون دل بخورند و راه
بیفتند با چشمانی اشکبار زلفهای
قشنگشان را بدهند زیر تیغ
سلمانی و با نگاهی غم انگیز ببینند
موهایشان نیست و نابود می شود.

در اینجاست آنهایی که
علاقه ای جانسوز به زلفهای
خوشگل شان دارند، در دلشان آرزو
می کنند که ای کاش دختر می شدند
تا مجبور نبودند ماهی یک بار
موهای نازنین شان را بریزند توی
سطل آشغال.

بنابراین اگر پسری را می بینیم
که مویش مثل دخترها بلند است و
آن را با بند بسته است، نباید
تعجب کنیم. اینها از جان گذشته و
فدای راه مو بوده و به ننه بابایشان
گفته اند: اگر اصلاً ما نخواهیم پسر
باشیم باید کی را ببینیم!

این بی بی ما تا ریخت و قیافه
یکی را می دید که به نظرش
«ریخت و قیافه» رو به راهی
نداشت و کثیف و ژولیده بود، با
گوشه و کنایه ـ طوری که طرف
حالیش بشود منظور بی بی با اوست
ـ می گفت:

«النظافه من الایمان» و
پشت بندش شروع می کرد به
تعریف دادن از تمیزی و آراستگی.
و چنانچه آن فرد از جماعت بچه ها
بود یک ساعت تمام از مزایای

نظافت و مذمت چرک و کثافت
برایش شرح می داد.

بی بی، وقتی بچه ای را با موی
بلند و ژولیده می دید می گفت:
«موخوره ها از موی پسرهای
موبلند و ناخن دراز خیلی خوششان
می آید. کشته مرده موی بلند و
نشسته و حمام نرفته هستند. تا
می بینند بچه ای سر نامرتب و زلفی
بلند دارد، می پرند می آیند لانه
می کنند توی موهای آن پسر و
دسته دسته با کیف آنها را
می خورند. تا یک روز که آن بچه از
خواب بیدار می شود و می آید
خودش را در آینه نگاه می کند
می بیند مویی توی سر ندارد و پاک
طاس و کچل شده است!»

یک دفعه از بی بی پرسیدم:

ـ این موخوره ها از کجا و
چطوری می فهمند موی آدم بلند
است، مگه چشم دارند؟

بی بی جوابم داد:

ـ بو می کشند، بچه م. کسی که
موی بلند و ژولیده دارد و به نظافت
هم اهمیتی نمی دهد؛ موهایش زود
عرق می کند و به هم می چسبد.
موخوره ها هم اگر آن سر شهر
باشند بوی بد عرق سر آن بچه را
می فهمند و مثل اجل معلّق
خودشان را می رسانند به آن بچه و
از آن بالا شیرجه می زنند توی
کله اش. بنابراین یک بچه باید
خوب حواسش جمع باشد تا
موهایش کوتاه و نظیف بمانند و
گرنه حسابش با موخوره است!

عقلم که بیشتر شد و به حسابم
خواستم خودی نشان بدهم از
بی بی پرسیدم:

ـ اگر موخوره از موی بلند
خوشش می آید و تا موی بلندی
می بیند نامرد می شود و حمله
می کند به آدم موبلند، پس چرا
کاری به کار موهای دخترها ندارد؟
موی دخترها که بلندتره شاید
خوشمزه تر هم باشه و بیشتر به
دهان موخوره مزه بده!

فکر می کردم مچ گیری کرده ام.
اما بی بی خودش را نباخت.

ـ واله، بچم، چی بگم. توی کار
خداوند ارحم الراحمین که نباید
چون و چرا کرد. این موخوره ها را
خدا طوری آفریده که فقط به موی
پسرها کار داره، موخوره می گه الا و
باللّه موی بلند و نامرتب پسرها به
دهان من خوشمزه می آد و بس!
می گن موی کثیف روحمان را جلا
می ده!

ناگفته نماند این شرح
مبسوطی که در وصف «النظافه من
الایمانِ» بی بی، ذکر کردم برای
آنهایی بود که بی بی برای بار اول و
دوم می دید و برخوردشان می کرد.
برای امثال ما، موضوع به همین جا
ختم نمی شد و بی بی بعد از آن
حرفها شعر معروفش را می گفت:

ای بچه، دانی که چرا آینه ات
غماز نیست

ز آنکه زنگار از رخش ممتاز
نیست

و ادامه می داد:

ـ همان طور که باید ظاهر آدم
پاک و پاکیزه و آراسته باشد،
باطنش هم به همچنین و باید پاک
و تر و تمیز و بی غل و غش باشد.

چه فایده اش آدمیزاد ظاهر خوبی
داشته اما باطنش خراب و ناجنس
باشد و یا ظاهرش ژولیده و درهم
برهم و باطنی درست داشته باشد.
هم ظاهر، هم باطن. هم درون هم
برون. هر دو با هم باید خوب و
قشنگ باشد و …

من هم که قبلاً گفته بودم
تربیت و پند و اندرزهای بی بی را
به جان می خریدم. سعی می کردیم
به آنچه آن خدابیامرز می گفت و
می خواست عمل نماییم.

* * *

فردا، جمعه است و شوق رفتن
به خانه بی بی در دلم ولوله انداخته
است. درسم را خوب بلدم. باید
نظیف و آراسته به دیدار بی بی
بروم. زلفم را در آینه می بینم که
بلند شده است. می دانم حالا که
شوق دیدن بی بی را در سر
می پرورانم، مثل بچه های خوب دو
دستی موهایم را به دست باکفایت
سلمانی بسپارم. یک پنج قرانی از
ننه می گیرم و راه می افتم طرف
آرایشگاه.

«آرایشگاه سلامت» سر
کوچه مان است. بعدازظهر است و
پرنده توی آن دور و حوالی پر
نمی زند. از همان دم در آرایشگاه
سلام بلند بالایی می دهم و
یکراست می روم می نشینم روی
صندلی که جیرجیرش بلند می شود.
توی آرایشگاه، فرامرز دارد چرت
می زند و پنکه سقفی بالای سرش
می چرخد و صدای پره هایش
یکنواخت می آید.

با صدای جیرجیر صندلی
فرامرز یک چشمش را باز می کند و
دوباره می بندد. می پرسم:

ـ «آقاماشاءاللّه » نیس؟

«آقاماشاءاللّه » سلمونی محل
است و فرامرز شاگردیش را می کند.

می گوید:

ـ چند روزیه مریضه و دراز به
دراز افتاده توی خونه اش.

منتظر می مانم. ادامه می دهد.

ـ اوسا را می خوای چیکار؟
حالا دیگه آقافرامرز یه پا اوساس؛
واسه خودش.

بعد با بی حالی بلند می شود و
یک لنگ را می اندازد دور گردنم.
بار اول است سرم می رود زیر تیغ
فرامرز. چشمهایش خواب آلود و
قرمز نشان می دهند. دلم گواهی
می دهد سرم را نمی تواند به
سرانجامی برساند. همان طور،
سست و کرخت می رود قیچی و
شانه ای برمی دارد و می آید سراغم.
توی دلم می گویم: «ای موهای
نازنین، ببخشید، به خدا که
بی تقصیرم. این شما و این هم
قیچی آقافرامرز. خوش بگذرد!»

می گوید:

ـ چه جوری بزنمشان؟

ـ کوتاهشان کن، آقافرامرز.

ـ از ته؟

ـ نه جان مادرت، کوتاه و
خوشگلشان کن.

مشغول قیچی کردن موهایم
که می شود زیر لب می خواند: «ای
اوسای سلمانی، سرم را سرسری
متراش.»

صدای نکره ای دارد. بعد،
خودش به خودش می گوید:

ـ چه کوفته ام! تا خود دم صبح
بیدار نشسته بودیم.

می گویم:

ـ به صلاح و مصلحت آدم
نیست بی خوابی بکشد و گرنه
خواب ولش نمی کند و ممکن است
نتواند سر مردم را خوب و به قاعده
اصلاح کند. آن وقت صاحب سر
وقتی می رود خانه و سرش را
می بیند بابایش کفری می شود و
می آید سراغ اوسای سلمانی تا
باش گلاویز بشود که چرا سر بچه
منو کج و کوله درآورده ای. و اگر
کسی پادرمیانی نکند صحرای
محشر می شود و بزن بزنی راه
می افتد که بیا و تماشا کن.

در حالی که سفت و سخت
حواسم به شانه و قیچی فرامرز بود
که خراب کاری نکند، همینجوری
ادامه دادم:

ـ بچه آدم وقت امتحاناتش که
بشود اجازه دارد کمی دیرتر سرش
را روی بالش بگذارد؛ البته به
شرطی که درسش را بخواند نه
اینکه یک چشمش توی کتاب
باشد و چشم دیگرش توی
تلویزیون.

یک جای دیگر هم هست که
به آدم اجازه می دهند بیشتر بیدار
بماند و آن وقتی است که به
میهمانی و شب نشینی و یا عروسی
می رود. آنجا، چون بزرگترها
سرشان گرم کار خودشان است و
کاری به کار آدم ندارند و
فراموششان می شود بچه ای هم
دارند؛ هر چقدر دلش خواست
می تواند بیدار بماند و با دمش گردو
بشکند. اما در هر حال نباید
فراموش کرد که بی خوابی چیز بدی
است و پدر صاحب بچه را
درمی آورد.

فرامرز لبخندی می زند و
می گوید:

ـ تو، پسر، حرف زدنت
معرکه س. اینها را «بی بی»ات یادت
داده؟

تا می خواهم جوابش را بدهم،
با آن دستش که بیکار است خودش
را بادباد می زند و یقه پیرهنش ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.