پاورپوینت کامل دو چشم باز، یک چشم بسته ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دو چشم باز، یک چشم بسته ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دو چشم باز، یک چشم بسته ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دو چشم باز، یک چشم بسته ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۴

افسانه ای از دنیای کهن

حقا که اگر پایش بیفتدی و آدمی قدری غور و به اطراف
خویش چشم بگسترانیدی؛
بسیاری امکنه و البسه و دیگر
اقلام جور واجور و رنگارنگ و
نامتشابه را بدیدندی که به
شمارش نیامدی و آنگاه است که
بی اراده از زبان بگذشتی: خدایا!

چه قَدَرقدرتی تو!

المثل چنانچه چشم
آدمیزاد را در نظر بیاوردی، هیچ
نتوانستی دو جفت چشم
هم شکل و شمایل بیافتنی. و اگر
چهارگوشه عالم را وجب به وجب
از زیر پا در بکردی دو آدم نیافتی
چشمهایی به حالت و رنگ واحد
داشتندی.

بالتعجب چشم یکی بادامی
بودی حال آنکه دیگری
چشمهایی داشتی ورقلمبیده و
گرد و برآمده. یکی چشمهایی
دریده در زیر ابروان داشتندی و
آن دیگری چشمهایی کشیده.

یکی چشمهایش اندازه
کشمش و مویز بودی و آن
دیگری صاحب چشمهایی
درشت بودی. و اما آدمی بیافتی
با چشمهای کم سو و دیگر
صاحب چشمانی پرسو.

و انگشت تحیر به دندان
گزیدی که یکی چشمهایی
داشتندی بمانند چشمان گرگ و
ببر و پلنگ و دیگر درندگان
تیزچنگال!

از دیگر خلایق یکی را بینی
چشمش تاب برداشته و دیگری
صاحب چشمانی متعجب بودی.

و بر این سیاق خواهی یافت
چشمان پرمحبت یا پرنفرت،
چشمان نافذ، چشمان تبدار،
چشمان به گود نشسته، چشمان
بی حالت و بی جلا، چشمان
درخشان، چشمان بی فروغ،
چشمان گاوی و تنومند، چشمان
مورب، چشمان کاونده، چشمان
مات، چشمان چپ و وق زده،
چشمان پف کرده، چشمان
وحشتزده و هکذا.

و دیگر رنگ چشمهای
خلایق را نادیده انگاشتی از سیاه
و میشی و بلوطی و آبی و
قهوه ای و زرد و حتی پیدا
شدندی آدمیانی با چشمانی
فسفری و براق و چشمانی با
جرقه های سبز گربه ها!

و اگر باز کنکاش داشتندی
ترکیبات و ضرب المثلهای فراوان
یافتی که در آن «چشم» بودندی.

به مانند چشم تنگ،
چهارچشمی، چشم و
هم چشمی و دیگر عبارات.

و بدان سرمنشأ و اصل و
اساس هر کدام، خود حکایت و
سرگذشتی داشتندی که سینه
به سینه گشته تا به تو رسیده که
یکی هم همین نصیحت به زوج و
زوجه بودندی که «قبل از نکاح دو
چشم بازداشتنی و بعد از آن یکی
را ببستی!»

ناقلان سخن گویند این
موضوع از آنجایی آب خوردندی
که:

در روزگاران قدیم زن و مردی
به همراه دختران خود به گذران
زندگی مشغول بودندی تا که
روزی از برای دختر بزرگترین،
یکی به هدف تزویج او در آمد.
پس، پدر و مادر او مهریه و
شیربها را معین نمودی و به
طیب خاطر عنان اختیار دختر را
به مرد سپردی و او را روانه خانه
بخت نمودندی.

از قضای روزگار آن مرد
مصلحت بدیدی زوجه خود را به
شهر و دیاری دوردست برده و
همی گفتندی: چشمت کور،
دندت نرم باید که در دیار غریب
به زی پردازی و چه باک گر
فرسنگها به دور از دیار مادری
خود باشی.

آن دختر هم که چاره ای جز
فرمانبرداری و اطاعت نداشتی با
دو چشم گریان «چَشم» گفتنی و
مشغول زندگی با آن مرد شدنی.

پس، چندین و چند سال
گذشتندی تا که روزی پدر و مادر
دختر دلشان برای او به تنگ
شدی و آهنگ سفر نمودی تا به
دیارش رفته و حالی از او
پرسیدنی.

آنان فرسنگها راه پیمودی تا
به دیار دختر رسیدندی. نشانی
خانه اش بیافتی و به در کوفتی.

از قضای روزگار دختر در به
رویشان گشودی. مادر همی که
او را در مقابل خود بدید به مهر
دختر خود را در آغوش گرفتی و
گفتندی:

ـ ننجون به فدای تو، دل ما
برای تو ذره ای شدندی. این راه
دراز را پیموده تا که دیدگانمان به
رخسارت روشن بگردیدی. اینک،
زبان در دهان چرخان و ما را از
حال و روزت آگاه ساز.

لیک، تحیر بر چهره او
بیامدی چون دختر مادر را از
خود دور کردنی و با صدایی نزار
و بی رمق همی پرسیدنی:

ـ این کیست که با من به
ملاطفت سخن گفتی و از پی که
به این خانه در آمده؟

مادر به ناراحتی و شگفتی
سخن در داد:

ـ دل صاف دار که من و
همراه من ننجون و بابای تو
بودندی. و هم اینک ما چند
نشانی از گذشته و زندگی تو با
خود دهیم.

همی که دختر آن نشانی ها
را به صواب بیافت با صدایی که از
شدت ذوق و شوق بلرزیدی گفتا:

ـ بالعجبا! آفتاب از کدام
سوی برآمده که شما در بادِ یاد
دختر مهجور خود اوفتاده اید؟

و آنان را به اندرونی آوردی. و
لیک دیگر حیرت آنان از آنجا
بودی که دانستندی آن دختر با
چشمهای بسته سخن بر زبان
راندی و با چشمهای بسته راه
رفتنی و کارهای خانه را انجام
دادی. او سر و وضع مناسبی
نداشته و لاغر و زردنبو و
مریض احوال به چشم آمدی. و
چون نیک نظر افکندی او را پا به
ماه یافتی که در حسابشان آمد او
رتق و فتق شش بچه را بباید بر
دوش داشتنی. لختی به اندیشه
در شدند که دخترشان به کوری
چشم گرفتار آمدی پس آن مادر
به پریشانی پرسیدنی که: ای
دختر تو کی و به چه مرضی به
کوری مبتلا گشته ای؟

آن پدر و مادر در عجب شدند
چون شنیدند:

ـ ننجون، دخترتان را از
کوری چشم بری دارید. او
چشمهایی بسته داشتندی. آنان
چون این سخن بشنیدند نفسی
به راحتی کشیده و گفتندی:

ـ از این گفته دل ما را شاد
بساختی. پس چرا چشم
فروبسته ای؟

آن دختر گفتا:

ـ باور بدارید از این بابت
تقصیری مرا نشاید. از آن روزی
که مرا امر دادید به «شوی»داری
چشمهایم نه به اختیار، بل به
خودی خود بسته بودندی تا به
امروز ادامه داشتی.

آن پدر و مادر به درک منظور
دختر عاجز ماندندی و اندیشه
کردندی مخ او تکان خوردنی.
لیک چون شوی او به خانه در
آمد و اخلاقیات و روحیات و مزاج
او را بدیدی کنه سخنان آن دختر
را متوجه گشتنی سخت
اندیشناک شدندی. پس ماندن
در آن خانه را بیش از دو روز جایز
ندانستی و عزم بازگشت نمودی.

و چون به دیار خود در آمدی
مشغول اختلاط شدی و هر یکی
سعی داشتی سیه روزی دخت
خود را متوجه دیگری گرداند.

لیک، نهایت سخنان آنان بر
این شد که پسندیده رسمی نبود
که حق انتخاب شوی بالکل از
دختری سلب کردنی و او را
مجبور ساختی چشم بسته
مردی را پذیرفتی. پس بر این
تصمیم استوار گشتند حال که
دختر اولی سیاه بخت شدی و
گرفتار شویی بدسگال گرفتار
آمدی، از برایشان درس عبرتی
بودنی تا دیگر دختران
چشم بسته به خانه شوی
نرفتی.

پس آن زمان درگذشت و
برای دختر دومی خواستگاری
پُرعمر اما مالدار به آمد. پدر و
مادر که تصمیم داشتندی
چشم بسته دختری را به
همسری درنیاوردی زود نظر
دختر را جویا شدی:

ـ دخترجان آیا تو این مرد را
پسندیده دانی؟

آن دختر به ترفندی شکل و
شمایل مرد را دیدنی. که از آن
منظر ترشرویی شد. او سری
نیمه طاس، شکمی برآمده و
سبیلهای چخماقی ترسناکی
داشتی. آن دختر گفتنی:

ـ نُچ!

آن پدر و مادر که اصلاً انتظار
آن جواب رک را نداشتی حیلتی
ساختی تا با زبان چرب و نرم و
خوش دختر را به نظر خود
بگردانند. پس گفتندی:

ـ ای دختر لگد به بخت خود
مزن که این مرد ملک و املاک و
ثروت فراوان و وسع فراخ داشته
بدان گونه که قادر بودی سر تا
پای زن خود را طلا گیرد و بسیار
مدح و ثنای داشته ها و
نداشته های آن مرد را گفتنی.
لیک، آن دختر کوتاه نیامدی و بر
اکراه خود پافشردی. و چون این
شد پدر و مادر از قول خود
بگردیدند و بر سر آن دختر داد
کشیدنی:

ـ غلط کرده ای روی حرف ما
حرف زدنی. ای دختره پررو و
بی چشم و روی!

این مرد شوهر تو باشد چه
در دل خواستی چه نه. حال
آماده شو که ما صلاح و
مصلحت تو را بهتر از تو دانیم.
شویت ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.