پاورپوینت کامل نوزادی شبیـه چرچیل ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نوزادی شبیـه چرچیل ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نوزادی شبیـه چرچیل ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نوزادی شبیـه چرچیل ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۴
مرد گفت: «قربان، در روزنامه آگهی داده
بودید مؤسسه تان به کار مشاوره، اشتغال دارد.
کاری است انسانی. باید به نوع دوستیتان
تبریک گفت. بنده هم به همین دلیل مزاحم
شده ام. در حقیقت دیگر بیچاره و مستأصل
شده و زندگی به کامم تلخ گشته است.» سپس
ساکت ماند و به صورت مشاور زل زد. مرد
مشاور که کاملاً بهت زده می نمود، چند بار پلکها
را به هم زده و با گیجی گفت: «از فرمایشات
شما سپاسگزارم. بله، همان طور که فرمودید
کار مؤسسه ما گره گشایی و راهنمایی افرادی
است که مشکلی و یا مشکلاتی در زندگی
دارند…».
مرد به میان حرفهای مشاور دوید و گفت:
«بنده برای شرح مشکلم مجبورم به زمانهای
گذشته برگردم. به دوران بچگی و عوالم
مخصوص آن. البته نمی خواهم از آن دوران
شکایتی بنمایم. برای ریشه یابی قضیه و
مشکل است». مشاور گفت: «بله، معمولاً عمده
مشکلات ما از دوران بچگی سرچشمه
می گیرند. به این ترتیب کار بنده را هم آسان
می سازید. خواهش می کنم تمام ماجرا را همان
گونه که اتفاق افتاده با صبر و حوصله تعریف
کنید.» لبخند کم رنگی بر لبان مرد ظاهر شد:
«خدمت شما عارضم که اینجانب در خانواده ای
با تمکن مالی بسیار بالا متولد شده ام که خوب؛
نعمتی والا بوده است. پدرم مردی صاحب نفوذ
و متشخص بود و سعی زیادی در تربیت
فرزندان مبذول می داشت و دیسیپلین خاصی
را در منزل حاکم گردانیده بود. از طرف دیگر
چون من تنها فرزند ذکور خانواده به شمار
می آمدم، مرکز ثقل و تمام توجهات بودم. پدرم
یک انگلیسی به تمام عیار بود. بله، تعجب
نکنید. او عاشق انگلیس، آداب و منش و کردار
انگلیسیها و بخصوص کشته مرده چرچیل بود.
اهتمام ایشان در آشنا کردن بچه هایش با
تربیت اروپایی و انگلیسی، نگفتنی است. پدر،
دنیا را از دریچه چشم آنان می دید. اما از میان
دولتمردان انگلیسی، چرچیل را چیز دیگری
می دانست. خودش خیلی دوست می داشت
مشابه نخست وزیر انگلیس باشد. از نوع لباس
تا حرکات و ادا و اطوار و عصا و تا حتی … حتی
شکم. بله، ایشان بسیار می خورد و می نوشید تا
هیکلی در آن قد و اندازه داشته باشد. هر چند
که تا پایان عمر در نیل به این هدف موفق
نبود. تمثال بزرگ چرچیل در اطاق پذیرایی،
پذیرای مهمانها و تازه واردینی بود که در بدو
ورود ملزم به احترام گذاردن به او بودند. پدر
چنان شیفته چرچیل بود که مرا با نامهای
«چرچیل جان»، «چرچیل کوچولو» و حتی
«چرچیلی» خطاب می کرد. هر چند در
شناسنامه اسمم بهروز است. به هر حال، او از
هر نظر چرچیل را ستوده و او را نابغه عالم
می دانست. او در شبانه روز بارها و بارها در
گوشم زمزمه می کرد: «تو باید چون چرچیل
باشی، چرچیلی که چشم جهانیان را خیره
می کند». اما من چنان بی دست و پا بودم که
هرگز نمی توانستم به آرزوهای او جامه عمل
بپوشانم. من کمرو و خجالتی بودم و وقتی
می خواستم با میهمانی حرف بزنم به پت پت
می افتادم. در حالی که پدر جلوی میهمانها از
چرچیل جانش ـ که من باشم ـ تعریفها می کرد و
از آینده اش افسانه ها می بافت. بالاخره هم
دریافت که در تلاشهایش برای چرچیل کردن
تنها پسرش ناکام مانده، پس تصمیم گرفت
نوه های چرچیلی داشته باشد. بنابراین روزی
مرا خواست و آمرانه دستور داد که ازدواج نمایم
و بچه های چرچیلی تحویل جامعه دهم. در
اینجا مرد حرفش را ادامه نداد و گفت: «خوب،
امیدوارم از شنیدن سرگذشت عجیب غریب
من کسل نشده باشید.» مشاور که با دهان باز
به حرفهای مرد گوش می داد گفت: «نه … اتفاقا
خیلی کنجکاو شده ام که بقیه اش را بشنوم».
مرد کمی جابه جا شد: «بله، بالاخره در سن کم
مجبور به ازدواج شدم و سالی بعد خدا اولین
فرزند را به من عطا نمود. اما از بدشانسی، بچه
دختر بود. پدر سرخ شد و اخمهایش تو هم
رفت. دستور داد فورا دست به کار دومی شوم.
اما دومی هم دختر از کار در آمد و روز از نو،
روزی از نو! چند روزی قبل از تولد سومی بود
که پدر مرحوم شدند و ناکام از دنیا رفتند اما در
همان روزهای آخر عمری وصیت کرد که من
بایستی صاحب فرزندان چرچیلی باشم. بله،
خوشبختانه پدر از دار دنیا رفت و سومی را هم
که دختر بود به چشم ندید. حالا، پدری بالای
سرم نبود اما گویی فقط جسم او از دنیا رفته
بود. در همه حال او در نظرم زنده می شد و در
گوشم زمزمه می کرد: وصیتم فراموشت نشود.
بنابراین دست به کار چهارمی زدم اما متأسفانه
چهارمی هم دختر بود. (در این لحظه اشک در
چشمان مرد حلقه زد). پس مجبور شدم خیلی
جدی مسأله دختر زاییدن خانم را در دستور کار
قرار داده و به صلاح و مشورت بپردازم.»
مشاور که کم کم داشت به حالت عادی
برمی گشت زیر لب گفت: «عجیب است …
خیلی عجیب است.» مرد ادامه داد: «شورای
عالی خانوادگی تشکیل شد و در نهایت این
شورا رأی به تجدید فراش داد. اینک، برای
همه ما تحقق وصیت پدر از همه چیز مهمتر
بود. زن گرفتم و زمان زایمان زن دوم فرا
رسید. در حالی که من در التهاب و اضطراب
دست و پا می زدم. اما، حدس شما چیست؟»
مشاور گفت: «لابد گره کار گشوده شد و به
قول پدرتان چرچیل کوچولو پا به عرصه هستی
گذارد.»
مرد با تأثر گفت: «متأسفانه پیش بینی شما
صحیح نیست. نگون بختی من پایانی نداشت.
بچه باز هم دختر بود. اما به خود دلداری
می دادم و نمی گذاشتم امیدم به یأس مبدل
شود. تمام فکر و ذکرم این بود که صاحب
پسری شوم. بنابراین از تک و تا نمی افتادم.
ولی آقا … چه بگویم … دومی و سومی و
چهارمی هم دختر از آب در آمدند و بدبختی
من به منتهای درجه رسید. بعد از چهارمی بود
که دوباره مشورتها و صلاحدیدها شروع شد.»
مشاور که دیگر به قیافه مشتری اهمیتی
نمی داد و گرم شنیدن ماجرا شده بود، با عجله
گفت: «لابد باز تصمیم شورای عالی خانواده این شد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 