پاورپوینت کامل در تلاطم آوای غم ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در تلاطم آوای غم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در تلاطم آوای غم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در تلاطم آوای غم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۵۲
«در تلاطم آوای غم» از چشم یک خانم سپاهی دانش در رژیم فاسد
گذشته، چشم اندازی دارد به فقر و فلاکت روستاهای آن زمان، با نثری که
ابر غم را بر آدمی سنگین تر و آوای اندوه را در گوش او غمناک تر می کند.
آوایی که نغمه الهی ۲۲ بهمن آغازی بود بر پایان آن.
* * *
سرت را به شیشه اتاق تاریک
و کسالت بار می چسبانی. از آن بالا
تمام روستا در چشمهای خسته ات
شکل می گیرد. غروب دارد به
آبادی تحمیل می شود اما هنوز
آفتاب است. کوهها لحاف سفیدی
به دور خود پیچیده و ده را
دربردارند. همه جا سفیدپوش
است.
نگاهت را مستقیم به کوه
روبه رو می دوزی. خورشید در
حاشیه افق برای ماندن یا رفتن با
کوه در جدال است. ابرهای
خشمناک ساعتها باریده اند و حالا
آسمان صاف و یکدست است. و باز
چشم می دوزی. همه چیز در
چشمانت رنگ سفید برف را گرفته
است!
… باغها را که خشک و غمزده
می بینی دلت زیرورو می شود …
احساس دلتنگی داری یا تنهایی؟
… نمی دانی! نگاهت از روی
تک درخت باغچه لیز می خورد.
کلاغی به تو خیره مانده است …
لرزت می گیرد و بی هیچ گونه مقصد
و مقصودی به طرف آبادی کشیده
می شوی.
در را که باز می کنی هوای سرد
می دود تو توی پالتویت قوز
می کنی و می زنی بیرون. در با
ناله ای دردناک «قیژ» می کند و
پشت سرت بسته می شود. سکوت
درهم می ریزد. چرا این اتفاق
می افتد؟ برای تو در بسته باشد یا
باز چه تفاوتی دارد! … سوز سرما
هجوم می آورد و گوشهایت را
سوزن سوزن می کند. با آن دستی
که در جیب نداری فانوس به دست
هستی. سنگینی سکوت بر ذهنت
رسوب کرده است. خورشید به طرز
دلخراشی پریده رنگ می نماید و
مردم آبادی در کلبه هایشان
چپیده اند! از کوچه های تنگ و
باریک می گذری. برفها در دو طرف
کوچه ها تلنبار شده و تا نزدیک بام
کلبه های توسری خورده می رسد.
برفهای زیر پایت خش و خش
می کنند و تا ساق خود را بالا
می دهند. حس می کنی دیواره های
کاهگلی می لرزند:
این خانه علی نصرت … این
کلبه علیداد … اردشیر در این خانه
زندگی می کند …
سردت می شود و بیشتر قوز
می کنی!
… این یکی، اکبر … بعدی،
کلبه صحبت اللّه …
کوچه بعدی سربالایی است،
دیوارهای کاهگلی ادامه دارند.
… این، خداداد … این، خیرعلی
…
آه سردی که از سینه ات بیرون
می آید جلوی رویت یخ می زند. به
سراشیبی می افتی.
… مش ناصر … رستم …
هوا که سرد و زننده است
خودش را در تو کشیده. سعی
می کنی فکرت را پرواز دهی و به
روستا فکر نکنی … به طرب
بیاندیشی، به خوشی، به نیک بختی
آدمها … اما، نمی توانی، عاجزی، از
تو ساخته نیست. بوی روستا را
داری، بوی دیوارهای کاهگلی را!
داری به میدان آبادی نزدیک
می شوی، کم کم. احساس می کنی
اندوهی موذی عذابت می دهد.
حالا خورشید نور رنگ باخته اش را
جمع کرده و رفته است پشت
قله های برفی. سنگینی غم را بر
قفسه سینه داری که سایه هایی در
مردمک چشمت جان می گیرند و
بزرگ می شوند. داری نزدیک
می شوی، نزدیک … نزدیکتر …
شکراللّه و جبار در چشمانت
جان می گیرند. یخ می کنی. مثل
همیشه گالش به پا، با کتهایی گَل و
گشاد، پیراهنهایی نازک و بی دگمه و
سینه هایی باز.
با نگاهی ساکت تو را به سوی
خود می خوانند. رقت می کنی و باز
دلت زیرورو می شود. از اینکه تو را
می بینند و می شناسند پشیمانی!
داری در خود فرو می روی. فریادی
می آید: «آه! خدا! مُردم!» و پژواک
صدا بارها در آبادی می پیچد: «آه!
خدا! مردم! …»
صدا گویی در لای حجم
وسیعی از رنج خفته است. تمام
دقتت را در گوش جمع می کنی.
فریاد مجید است! وحشت عمیقی
گرمت می کند. هراسناک، خودت را
به او می رسانی. شکراللّه و جبار
همچون سایه دنبالت هستند. شعله
فانوس بالا و پایین می جهد و بر
صورت مجید نور می پاشد. از میان
خون خشکیده بر صورت و گونه ها
فقط دو چشم میشی مجید را
می بینی. نگاه یخزده اش را به تو
دوخته است. از زیر سایه مژگان،
بینی لهیده اش را تشخیص
می دهی. با همان لباسها است، با
همان گالشها!، چون شکراللّه ، مثل
جبار.
صدایی در درونت غوغا
می کند: خون لخته شده … خون
نوباوگان … خون صداقت ناب!
چیز آشنا، اما غم انگیزی در تو
زنده می شود. آیا دیگران از آن
چیزی که در تو می گذرد باخبر
هستند؟
باد زوزه خود را سر می دهد و
درون تو به جوشش در آمده است:
مجید، تو. تو، مجید. تو و مجید
یک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 