پاورپوینت کامل دست تقدیر (قصه های بی بی ۲۰)) ۵۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دست تقدیر (قصه های بی بی ۲۰)) ۵۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دست تقدیر (قصه های بی بی ۲۰)) ۵۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دست تقدیر (قصه های بی بی ۲۰)) ۵۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۲
روزهای زمستان دارند می روند. دلم توی غنج
است واسه آمدن بهار، واسه خانه تکانی که چند
روزی پیش «بی بی»م باشم و برای خانه تکانیش من
در کنارش باشم.
بهار دارد می آید و بوی پارگی پوست پرتقال
که چه برایم خوشایند است؛ دارد می رود و
«بی بی»م که خلالهای پوست پرتقالش را مربا و
آماده کرده است، مثل همیشه.
بهار دارد می آید با خنده اش که پر از شادی و
بدون اداست، مثل بی بی. و بیدمشکها جوانه می زنند
و بی بی کلمه به کلمه می گوید تا من کلمه به کلمه اش
تکرار کنم:
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
و من وقتی دعایم را می گویم و تمام می کنم
فکر می کنم بهار در زورقی از نور پیچیده شده و به
سوی ما آمده، فکر می کنم بی بی من خود بهار است.
* * *
توی حیاط هستیم. دارم شیشه ها را برق
می اندازم. قالی ها را که پشت بام انداخته ایم دارند
برای خودشان حسابی حمام آفتاب می گیرند.
بی بی پای حوض است و پرده چنگ می زند.
هر چی پرده است آورده و روی هم کپه کرده.
همه شان را می شوید و آبکشی می کند و بعد به من
می گوید کمکش کنم آنها را روی بند پهن کنیم.
به فکرم می زند اگر زور بی بی توی بازوهایم
می دوید چه کارها که می توانستم بکنم! با آن سن و
سالش یک دم آرام و قرار ندارد. همان طور که
دستمال می کشم کره بازوهایم را قلمبه می کنم.
می خواهم بروم ازش بخواهم او هم کره بازوهایش
را قلمبه بکند تا معلومم بشود زور بازوی کداممان
بیشتر است.
برمی گردم و نگاهش می کنم. تلألو نور
خورشید را می بینم که به موهای حنابسته اش که از
زیر چارقد سفیدش زده بیرون، نشسته است.
گوش می دهم. زمزمه دوبیتی خواندنش که با
شر و شر ملایم آفتاب آمیخته است، می آید. وقتی
خوش است و یا به یاد چیزی می افتد با خودش
دوبیتی می خواند.
از لبه پنجره می پرم پایین. راه نیفتاده صدای
زنگ خانه بلند می شود. بی بی می چرخد. می بیند
پایینم می گوید:
ـ ببین چه دل پاکی داری، پسرم. برو در را باز
کن.
می روم در را باز می کنم. پشت در نیره است.
مرا که می بیند پشت چشم نازک می کند و می گوید:
ـ اوا!
و خودش را تو می اندازد. برای مرتبه اول
است که او را با آن دک و پوز جدی می بینم.
می گویم:
ـ سلام، نیره خانوم.
با فیس سری برایم تکان می دهد. تا که چشم
بی بی به او می افتد دستی به کمر می زند و بلند
می شود:
ـ تویی نیره جون، سلام مادر، خیلی خوش
اومدی.
نیره یکراست می رود طرف بی بی. او را در
بغل می کشد و ماچ و بوسه اش می کند:
ـ بی بی جان ببخش. این چند روزه بدجوری
گرفتار بودم. می دونستم خونه تکونی دارین.
می خواستم بیام کمکتون اما از شما پنهون یه چیزی
پیش اومده بود که …
بی بی انگار می داند نیره چه می خواهد بگوید.
وسط حرفش می رود و تعارفش می کند بنشینید. دو
نفری راه می افتند و می روند طرف ایوان. بی بی
مخده می آورد. نیره می گوید:
ـ اوا، بی بی جان چرا شما زحمت می کشین؟
نگاه بی بی راه می کشد طرف من که از جام جُم
نخورده ام.
ـ تو چرا اونجا ایستاده ای، پسرم؟ بیا بنشین
خستگی درکن.
حرفش را از خدا خواسته گوش می کنم. تا
می نشینم بی بی می گوید:
ـ بروم چای بیاورم. ببخش نیره جون خونه به
هم ریخته س.
و به راه می افتد. نیره صدایش را بالا می برد.
ـ بی بی، خونه ما هم دست کمی از خونه شما
نداره.
و تا بی بی از مطبخ برگردد نیره چند دفعه ای
برایم شق گردن می آید و چپ و راست افاده
می فروشد اما لام تا کام حرفی نمی زند تا بفهمم
قضیه پز و فیسش از کجا آب می خورد. با خودم
کلنجار می روم که چرا نیره از این رو به آن رو شده و
علاوه بر اینکه التماسم نمی کند تا شوهرش بشوم
بلکه برایم خودش را می گیرد. وقتی حال را از این
قرار می بینم خودم را می زنم به بی خیالی و چشم
می دوانم به دار و درخت خانه و الکی زیرلبی سوت
می زنم و سر می جنبانم. نیره، از این کارم لجش
می گیرد و برایم چروکی روی دماغش می اندازد و
دماغش را بالا می کشد. در همین حال صدای تلق
تلوق استکان شستن بی بی از توی مطبخ می آید.
وقتی می بینم نیره بر خلاف همیشه بلبل زبانی
نمی کند انگار که متوجه اش نیستم کره بازویم را
قلنبه می کنم. می خواهم بداند بیشتر بار خانه تکانی
را من به دوش داشته ام. فوری دستم را می خواند.
ابروهایش را یک متری می پراند بالا، چشمهایش
را ریز می کند و زیرلبی می غرد. «واه واه واه!»
افاده ها طبق طبق، آقا فکر کرده کوه را جا به جا
کرده این طوری قیافه می گیره.»
خلاصه ش، داریم با نگاه و چشم و ابرو
بی حرف برای هم خط و نشان می کشیم که بی بی با
سینی چای می آید بیرون. نیره فی الفور خودش را
جمع و جور می کند. بی بی همی که می نشیند
استکانهای چایی را جلویمان می گذارد.
ـ خب، نیره خانوم، داشتی می گفتی.
ـ کی، من؟
ـ آره، می گفتی یه مسأله ای پیش اومده که …
ـ آهان، آره!
ـ خوب، تعریف کن ببینم چی شده که بالکل
بی بی را فراموش کرده بودی.
نیره قیافه می گیرد:
ـ حقیقتش، جریان مفصلی داره. خلاصه
می کنم تا سرتون رو به درد نیارم. به شرط اینکه از
من دلگیر نشوید.
ـ دلگیر؟ واسه چی، مادرجون؟
نیره انگشتانش را توی هم می کند و این بار
حسابی باد در غبغب می اندازد:
ـ آخه، می دونید چیه … واسم خواستگار اومده.
بی بی، گل از گلش می شکفد. اما من تا می شنوم
چایی را که به لب برده ام یکهویی توی دهانم رها
می کنم که تا حلقم می سوزد و پشت سر هم سرفه ام
می گیرد. بی بی دستی به پشتم می زند و چشم غره
می رود.
ـ نگفتم چایی و آب رو یکبارگی سرنکش!
و بعد با خنده رو به نیره می کند و بشاش
می پرسد:
ـ خواستگار؟ خوب، مبارکه. صدهزار مرتبه
شکر، دخترم. ان شاءاللّه تو هم می روی خونه بخت
و خوشبخت می شی. اما، عزیزم چرا دلگیر بشم، من
که از خدام بوده تو شوهر بکنی. نیره چین به پیشانی
می اندازد و سر می جنباند:
ـ نه که قسمت نشد عروس خودتان بشوم. فکر
کردم حالا دلگیر می شوید و پیش خودتان می گویید
این دختره چه بی وفا بود! خدایی اش، خودمم
غصه دارش هستم. تا شما توی مطبخ بودید برام کره
بازوهاشو قلنبه می کرد. دیدید که، طفلک تا شنید
واسم خواستگار اومده و دارم از دستش می رم از
زور ناراحتی چاییشو یه ضرب سرکشید که گلوش
بدجوری سوخت. صدای جلز و ولزشو من شنیدم.
آخ بمیرم واست!
بعد صورتش را به طرفم می گیرد و با لحنی
محزون می گوید:
ـ پدر عشق و عاشقی بسوزد. چه کنم امین جان،
شانس بات یار نبود. باید از حالا به بعد بسوزی و
بسازی.
بی بی به زور جلوی خنده اش را گرفته است.
نیره، حسابی نقش بازی می کند.
ـ عیبی نداره نیره جون، امین ما هم واسه
خودش خدایی داره، تو غصه دارش نشو. اصلاً معنی
نداره حالا که قراره عروس بشی غصه چیزی یا
کسی رو بخوری. ببینم، به سلامتی کی مراسم عقد و
عقدکنان هستش؟
من که از زبان بازی به نیره باخته ام، دمغ شده به
مخده تکیه می دهم. چنان رو دست خورده ام که
اصلاً زبان در دهانم نمی چرخد تا لااقل دو کلمه
جوابش بدهم. نیره با همان لحن محزونش می گوید:
ـ چی؟ چی فرمودید، بی بی جان؟ باور
بفرمایید چنان غم و غصه روی دلم تلنبار شده که
یکدفعه ای فکرم رفت جای دیگه ای.
بی بی با همان روی گشاده سؤالش را تکرار
می کند:
ـ پرسیدم ان شاءاللّه کی شیرینی می خوریم؟
این بار نیره فیلم بازی نمی کند و حس می کنم
صدایش واقعا غمناک است.
ـ فعلاً که معلوم نیستش. شایدم … شایدم هیچ
وقت.
ابروهای بی بی به علامت تعجب به هم نزدیک
می شوند.
ـ چطور؟ مگه دامادرو پسند نکردی؟
ـ من؟ چرا. یعنی هم آره، هم نه.
ـ بسم اللّه . چرا واضح حرفت رو نمی زنی.
نیره لب ور می چیند.
ـ بی بی جان، من خیلی بدبختم. بعد از یه عمر
انتظار خواستگار واسم پیدا شده، اونوقتش ننه م
باش مخالفه.
ـ خودت چی؟ شرط اول نظر خودته.
ـ من … من …
و پقی می زند زیر گریه. اولین بار است گریه
راستکی نیره را می بینم. هق می زند:
ـ همه چی اش خوبه، اما، شغلش …
ـ بیکاره؟
ـ نه، کار داره، اما …
ـ اما، چی؟
ـ شغلش چندش آوره.
ـ چندش آوره؟
نیره همان طوری که هق هق می کند داد
می کشد:
ـ مرده شوره!
همچی بفهمی نفهمی بی بی تعجب نمی کند.
ـ مرده شوره؟
ـ سرپرست مرده شوراس!
من، بی هو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 