پاورپوینت کامل دختران «آقابختیار» ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دختران «آقابختیار» ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دختران «آقابختیار» ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دختران «آقابختیار» ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۹

«آقابختیار» نوکر خودش
بود. دکان میوه و تره باری داشت

و حسابی کار و بارش سکه بود.

«آقابختیار» خپل بود،
چهارشانه با حرکاتی تند و
عصبانی. گردن کوتاهی داشت
که توی شانه هایش فرو می رفت
با سبیلهایی آویزان. دندانهای
دراز اسبی داشت که بیخشان به
سیاهی می زد.

«آقابختیار» کله اش را از ته
تیغ می انداخت که پشت سرش
چین بر چین، طبقه طبقه ای
می شد. سیبک گلویش به گندگی
یک سیب زمینی بزرگ بود که زیر
پوست گردنش لحظه ای از
حرکت نمی ایستاد.

زنش، فیروزه خانم، باریک وترکه ای بود وت وفرز.
گونه هایش زردِ زردند و لبهایش
از گونه هایش زردتر. بینی اش
نوک برگشته است و خیلی پیرتراز سنش نشان می دهد.او زن
ساده و قانعی است.

«آقابختیار» وضعش این
نبود که هست اما پاقدم
«فیروزه خانم» برایش شگون
داشت و در اندک زمانی پس از
تزویج «فیروزه خانم» لفت و
لیسش جور شد. اوضاع چنان بر
وفق مراد شد که «آقابختیار»
شاگردی کمک کار به معاونت در
امور خرید و فروش میوه جاتش
اجیر نموده با نام «طاطا».

اما، حاشا و کلاّ اگر که این
اوضاع و احوال در تندمزاجی
«آقابختیار» تأثیر گذاشته باشد.
جناب ایشان ابروهای در هم
کشیده را ابواب جمعی و ابزار کار
مردانگی خود دانسته و چنانچه
قبلاً یک نفر به نام «فیروزه
خانم» را در کمند اخم و تخم
خود قرار می داد و از مثال
«ضعیفه» بودن او، این حق را از
مسلمات غیر قابل تشکیک در
زندگی زناشویی برمی شمرد؛
اینک، شاگردش «طاطا» را نیز
بالتمامه از این موهبت بهره مند
می ساخت.

از دیگر ملزومات «اخم و
تخم و عصبانی مزاجیت»
«آقابختیار» یکی هم «دست بزن
داشتن» آن جناب بوده که خوب
و قشنگ و گیرا از آن استفاده
کرده و در فواصلی و به
مناسبتهای مختلف «فیروزه
خانم» و «طاطا» را از آن
بی نصیب نمی گذاشت.

ایشان این گونه حالات را ـ
که نشانه قادریت مردانه
می دانستند ـ با دری وری
گفتنهایی که از عصبانیت نشأت
می گرفت، توأم ساخته و بزن
بکوبهای جانانه زن و شاگرد را
مزین به ناسزا و بددهنی
می نمود.«آقابختیار» گاه لنگه کفشی
پرت می کرد، گاه مشت و لگدی
نثار می نمود و چنانچه پایش
می افتاد پس گردنی و توسری و
ویشگونی می گرفت. او آنگاه که
اراده می کرد بزن بکوبی راه
انداخته و مردانگی خود را به رخ
بکشاند رنگ رخساری قرمز شده
یافته و سیبک گلویش با سرعت
بیشتر بالا و پایین می جهید.

اما، زنش، «فیروزه خانم» رام
و مطیع بوده و از اخلاق تند
شوهرش و کتکهایی که می خورد
هرگز لب به شکایت نمی گشود.
فیروزه خانم می گفت:

ـ خو، ای، مردَ دیگَه.
لازمشه تندی کنه. وانگهی، چی اَ
دَس مو برمی آیه؟ مگه مو دلُم
خواس زن «آقابختیار» شَم. بَبَم
گُف زنش شدی که شدی و گرنه
مو مِدُونم با تو. گیس کَنت مِکُنم.
شوورت همی هس که بینی.
نونت دادم آبت دادم بَسمه دیگه.
با ننه ت هشت نون خور ور دلم
دارم. تو دیگه زیادیم هیسی. خو
برو تا به بدبختیام برسم. حالا
چی تونم بگم. «آقابختیار»
شکممو سیر مَکُنه، همی بسمه.
ها! قبولش دارم.

زندگی این زوج بر این منوال
بود تا که به «آقابختیار» خبر
رسید زنش باردار است و بزودی
فرزندی برایش خواهد آورد.
«آقابختیار» لازم دید قبل از وضع
حمل چشم و گوش زنش را باز
کند. پس، او را خواسته و با
سگرمه های تو هم خطابش
می کند:

ـ فیروزَه!

ـ ها! «آقابختیار» کارم
داشتی؟

ـ بیو اینجا.

ـ بفرما!

ـ خواسم بِت بُگم بزایی
یادت باشه مو پسر مِخوام. یادت
مِمونه چی گُفتمت.

ـ ها، «آقابختیار» اَ چه یادم
بَره. مگه مو فراموش کارم. همی
که تو می گی خوب تو فکرم هس.

ـ فیروزَه، گفته باشمت
پسری واسم می آری شکل و
قیافه خودم باشه. نومش رو
مِخوام بذارُم «آقابختیار» تا کل
چیزاش به خودُم رفته باشه.

ـ ای بِچَشم «آقابختیار».

اما، ناگهان آقابختیار از جا
پریده و فیروزه پا به ماه را زیر
مشت و لگد می گیرد. سپس
نفس نفس زنان می گوید:

ـ ای کتک رو هم بت زدم تا اَ
حالا زورش به مو رفته باشه.

فیروزه کتک خورده می گوید:

ـ تو کاریت نباشه، زورشم
مث خود تو می شَه.

«آقابختیار» در دکانش بود
که «طاطا» برایش خبر می آورد
زنش زاییده و نوزاد هم دختر
است. «آقابختیار» تا می شنود
زنش دختر زاییده دو بامبی توی
سر «طاطا» می کوبد. «طاطا»
متضرعانه می پرسد:

ـ اوسا چرا مِزَنی؟

ـ پَ خواسی ناز و نوازشت
بکنم؟ اگه شاگرد مو کس دیگه
بود خبر می دادُم بچه م پسره.

و با عصبانیت مشتی دیگر
توی گرده طاطا کوبیده و شتابان
راه خانه اش را در پیش می گیرد.
«آقابختیار» تا به خانه می رسد
یکراست سراغ زنش رفته و زن
تازه زاییده را می گیرد زیر باران
مشت و لگد.

ـ دِ ذلیل مُردَه مو چی بت
گفته بیدم. ای دختر تو سرت
بخوره. حالا کارت به جایی
کشیده با «آقابختیار» لج
می کنی. مگه نگفتم مو پسر
مِخوام.

و باز می افتد به جان فیروزه.
فیروزه بی حال و رنگ پریده زیر
لب می نالد:

ـ «آقابختیار» غلط کِردم …
اشتباه کِردم. نمی دونم چرا این
جوری شده …

و بیهوش می شود. اما
«آقابختیار» که چون زهر مار
شده او را رها می کند و دوباره
برمی گردد به در دکان و تا چند
روز به طاطا و مشتریها چشم
غره رفته و به همه غضبناک نگاه
می کند. شبها نیز که به خانه
رفته با زنش حرف نزده و با
کوچکترین بهانه ای می افتد به
جان او. اما، فیروزه که قبول دارد
از فرمان شوهرش تخطی کرده با
جان و دل پذیرای کتکها و
بدزبانیهای او می باشد. فیروزه با
خود می گفت: «حق داره. بذار
اونقده کتکُم بزَنه تا خوب دلش
خنک بشه.» بعد رو به نوزاد
دخترش می گفت: «ذلیل مُردَه،
مو که تا تو تو شکمم بیدی بت
گُفتم «آقابختیار» پسر مِخواد. پَ
چرا سر خودی کردی و عوض او
تو اومدی؟»

اوضاع بر این منوال
می گذشت تا خبر رسید فیروزه
بار دیگر باردار است و طولی
نخواهد کشید که فرزند دوم را به
دنیا بیاورد.

«آقابختیار» با خود اندیشید
باید توی کله زنش فرو کند وقتی
«آقابختیار» پسر می خواهد با
کسی شوخی ندارد. بنابراین
شب که به خانه برگشت چند
دفعه محکم سر فیروزه را به در و
دیوار کوبیده و با غیظ می گوید:

ـ فَهمِسی اَ چه سرته به
دیوار کُوفتم؟

فیروزه اشک ریزان جواب
می دهد:

ـ نه، بخدا!

ـ خواسم عقلتو سر جاش
بیارُم. تو کله ت فرو کنم که مو اَ
تو پسر مِخوام. دیگه روزگارته
سیه مِکُنم اگه دوباره به حرفم
گوش ندی. مِخوام ای پسر رو
ببرم در دکون که بشه شاگرد
خودم. طاطا رو مِکُنم بیرون.
نخواسِمش.

فیروزه، همان طور
اشک ریزان می گوید:

ـ ای بچشم «آقابختیار». ای
دفعه ای خوب تو سرم هس چی
گفتی. وقتی میل تو به پسر باشه
مگه مو از جونم سیر شدم دختر
بیارُم!

«آقابختیار» که فکر می کند
تهدیدش کارساز شده آرام گرفته
و می گوید:

ـ دیگه سفارشت نمی کنم.
برام زور داره مو شکم تو رو سیر
بکنم اون وقتش تو برام دختر
بیاری. مگه مو مغز خر خوردُم!

فیروزه زیر لبی می گوید:

ـ بلانسبت!

روز زایمان «آقابختیار»
شاگردش را روانه خانه کرده تا به
محض اینکه پسر به دنیا آمد به
سرعت برق و باد خبر را برایش
بیاورد. خود نیز با اطمینان از
اینکه فیروزه دیگر جرأت نخواهد
داشت از فرمانش سرپیچی
نماید با خیال راحت به
مشتریهایش می رسد.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.