پاورپوینت کامل از سر جوانمردی یا … ؟ ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از سر جوانمردی یا … ؟ ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از سر جوانمردی یا … ؟ ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از سر جوانمردی یا … ؟ ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۰

حالا اینکه می بینید
نوشته ام داستان، نه که واقعا
داستانی در کار باشد و شخص و

اشخاصی و از این قبیل.

نمی دانستم اسمش را چی
بگذارم، گذاشتم داستان، حالا
شما بگویید خاطره یا حادثه یا
چی می دانم بگویید ماجرا و یا
اصلاً اسمش را هر چی دلتان
خواست بگذارید.

اینها اصلاً و ابدا مهم نیست،
مهم این است که مرا از این عذاب
وجدان و بر سر دو راهی نجات
دهید و خلاصم کنید.

باور کنید این چند روزه
خواب و خوراک نداشته ام بسکه
فکر کرده ام و با خودم کلنجار
رفته ام.

گیریم شما تمام جریان را که
از سر تا پا خواندید و دانستید با
خودتان بگویید: هه، آقا را ببین،
توی این دوره زمانه که هر
گوشه اش مشکلی دارد و آدم باید
صبح تا شب جان بکند تا لقمه
نانی وصله شکم خود و زن و
بچه اش بکند؛ توی چه فکر و
خیالهایی است! بعد هم
نتیجه گیری کنید که لابد آقا
خوشی زده زیر دلش (یعنی
خوشی زده زیر دل من!) ول کن
تو هم حوصله داری (یعنی من
ول کنم مگر حوصله دارم!)

اگر به این منوال فکر کردید
باز هم از نظر من اشکالی ندارد.
یعنی در واقع ترا به خدا هر چی
دوست داشتید و میلتان کشید
فکر کنید فقط و فقط از سر
لطف راهنمایی بفرمایید. اینکه
خرجی ندارد. توی دلتان هر چه
بگذرد تمام و کمال مال خودتان
(من هم حرفی ندارم) فقط و
فقط شما بگویید چه کنم. قبول
است؟ هان! حال که قبول کردید
بپردازم به اصل ماجرا!

ما جماعت ایرانی رسم و
رسومات خوب و حسنه ای داریم
که اگر لیستشان کنیم به قول
معروف مثنوی هفتاد من
می شود. باور بفرمایید بعضی از
این رسوم و عادات ما چنان
حسنه و خوب و عالی هستند که
بابای خارجکیها هم مگر توی
خواب به گرد این رسوم پسندیده
و حسنه ما برسند. حتی اگر
بخواهند تقلیدمان را بکنند نه که
اینها توی خون و فرهنگ و
جانشان نیست؛ بی برو برگرد زود
جا می زنند. از جمله، کمک به
دیگران و بخصوص به پیران و
ضعیفان و درماندگان و در راه
مانده هاست.

بی اغراق می گویم، یک
ایرانی اگر آن سر دنیا هم باشد به
محض اینکه دست کمک و یاری
به طرفش دراز می شود بی اختیار
از جا می جهد و آن دست را با
گرمی و محبت محکم فشار
می دهد.

حال بگذریم از اینکه طبق
منطق و عقل بعضیها از آنجایی
که دنیا محل تنازع بقا و جنگ و
توسری زدن است کار ما جماعت
ایرانی از بیخ و بن اشتباه و بل
غلط است و علاوه بر اینکه نباید
آن دست را فشرد بلکه ضروری و
از مسلمات است که باید پا را هم
بلند کرد و محکم (هر چه
محکم تر بهتر و لذت بخش تر!) بر
سر و کله طرف بفشاری تا
حساب کار دستش بیاید، پشت
دستش را داغ کند و دیگر دست
یاری به سوی کسی دراز نکند.
اما ما این جوری نیستیم و
براستی هم دست خودمان
نیست.

حقیقتش، من فکر می کنم
ما را خداوند باری تعالی ذاتا
نوع دوست و انسان دوست آفریده
است و اگر هم چند تایی نخاله
این ور و آن ور پیدا می شوند و از
این اصل خود را مبرا می شمارند
و بفهمی نفهمی خرده شیشه
قاطی دارند؛ راست و حسینی
اشتباهی قاطی ما شده اند و الا
مهربانی و محبت در خون
جماعت ایرانی جاریست. مثال
حی و حاضرش هم خود شما،
قدری تعمق در خود بفرمایید. آیا
جز این است که من می گویم؟ …
پس تصدیق می فرمایید. بگذریم.

یکی از عادات خیلی خوب ما
در اتوبوسها و مینی بوسها رخ

می نماید. آنجایی که مردان و
جوانان پاک نهاد به محض ورود
پیرمرد یا پیرزنی، خانمی بچه به
بغل یا سبد در دست فی الفور از
جایش بلند می شود و با احترام
هر چه تمامتر و تعارف پشت
تعارف جایش را برای دیگری
خالی می کند و خودش تا آخر
چون چوب خشک سر پا
می ایستد و هر چه تنه خوردن و
پا له شدنهاست به جان می خرد
تا یکی دیگر راحت و آسوده روی
صندلی لم بدهد و جا خوش کند.

القصه، هر چه نباشد منم از
این سنخ جماعتم و نان و نمک
این آب و خاک را می خورم پس
چه جای تعجب اگر بگویم به
محض دیدن یکی با اوصاف و
احوالات مشروحه مثل فنر از
جایم جسته و محترما صندلی
خود را به او تعارف می نمایم.

از قضای روزگار این بر سر
دوراهی مربوط به سه حادثه در
سه شب متوالی است. این سه
حادثه را به ترتیب وقوع می آورم
تا اینکه بهتر بتوانید در منصب
قضاوت بنشینید و در پایان مرا از
این عذاب وجدان رهایی بخشید.

حادثه اول

طبق معمول شب بود که از
سر کار برمی گشتم. از خستگی
نای ایستادن نداشتم. چشمم که
به صف طویل و عریض منتظران
مینی بوس افتاد خستگیم
دوچندان شد. از سر خستگی اول
به سرم زد سرپایی سوار شوم
اما خوب که حسابش را کردم
دیدم توی آن ترافیک و راه
طولانی نعشم به خانه خواهد
رسید. بنابراین تصمیم گرفتم آن
قدر توی صف منتظر بایستم تا
نوبتم برسد، روی صندلی لم
بدهم و در صورت امکان
چرتی بزنم.

مینی بوس اولی آمد و رفت،
دومی و سومی به همچنین و
بالاخره چهارمین مینی بوس
نوبتم شد. نفس راحتی کشیدم و
پا به درون آن گذاشتم و روی
صندلی نشستم.

خدا خدا می کردم هر چه
زودتر راننده مینی بوس دلش به
رحم بیاید و حرکت کند اما او
طبق شیوه معمول راننده
مینی بوسها لفتش می داد تا
ظرفیت مسافر سرپایی هایش پر
شود. آن قدر هم خونسرد بود که
تا صدای مسافران در نیامد
دست مبارکش به سمت دنده
دراز نشد.

یکی از ته مینی بوس داد
کشید: آقا دِ حرکت کن دیگه جا
نداری.

دیگری گفت: طبقه پایین
پره، بقیه را بفرست طبقه بالا.

و خلاصه راننده چند تا مزه و
متلک دیگر که شنید شروع به
حرکت کرد. به مسافران سر پا
ایستاده نگاهی کردم. دلم
برایشان می سوخت. کیپ تا کیپ
بغل هم به صورت کتابی ایستاده
بودند و با حسرت و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.