پاورپوینت کامل خاک سرخ ۳۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاک سرخ ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاک سرخ ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاک سرخ ۳۴ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۹

در حالی که قلبش به شدت می زد سعی کرد خود را کنترل کند. حرکتهای تند و خشن ماشین او را به این طرف و آن طرف خم می کرد. سعی کرد محکم در جایش بنشیند و کمتر جابجا شود. برای اولین بار بود
که به خط مقدم می رفت. دلهرؤ عجیبی وجودش را پر کرده بود و در عین حال شوق زیادی برای دیدن خط مقدم داشت. آنقدر توی فکر بود که اصلاً متوجه گذر زمان نشد. با صدای توپ و تانک به خود آمد.
هر چه نزدیکتر می شدند صدا بیشتر و شدیدتر می شد. بی اختیار بدنش به لرزه افتاده بود.

گوشهایش کر شده بودند و تنها چشمهایش بودند که باید به دقت همه چیز را بررسی می کردند. در آن تاریکی فقط منورها بودند که گه گاهی تاریکی شب را به روشنی تبدیل می کردند. چندتایی از امدادگرها هم
که بار اوّلشان بود به خط مقدم می آمدند دایم در ماشین دعا می خواندند و مناجات می کردند. یکی از امدادگرها در حالی که اشک می ریخت دایم زیر لب چیزی زمزمه می کرد. زهره در حالتی میان زمین و
آسمان بود، تنها به چهره هایی مضطرب و گاهی مصمّم بقیؤ امدادگرها نگاه می کرد و سعی می کرد به خود اعتماد بدهد. کم کم ماشین توقف کرد و همه پیاده شدند. همین که به خود آمد خویشتن را کنار
مجروحین و در میان صدای توپ و تانک و تفنگ دید. امدادگرها متفرق شده و به یاری مجروحین می شتافتند.

زهره با عجله به طرف یکی از مجروحین رفت و او را به کمک یکی دیگر از امدادگرها روی برانکارد خوابانیده و داخل آمبولانس گذاشت. جلوتر از زهره یعنی درست اول خط مقدم تیرباران دشمن امان همه
را بریده بود. تنها چیزی که بیشتر از همه دیده می شد تیر بود و منوّر و گاهی آر پی جی هایی که از طرف گرگهای زخمی پرتاب می شدند. همین طور که به آنجا نگاه می کرد ناگهان متوجه شد که یکی از
رزمندگان به طور ناگهانی سر خود را برگرداند، همین که سرش را برگرداند یک تیر از بغل سرش گذشت و به پوست صورتش اصابت کرد. اگر یک ثانیه دیرتر سرش را برگردانده بود گلوله از وسط پیشانی اش
عبور می کرد، انگار از غیب به او گفته بودند که سرش را برگرداند. زهره خواست خود را به او برساند امّا رزمنده با حرکت دستش اشاره می کرد که زهره به آنجا نزدیک نشود زیرا اگر نزدیکتر می شد هر آن
ممکن بود یکی از گلوله ها به او هم اصابت کند. زهره در حالی که خدا را صدا می زد و دایم ذکر می گفت منتظر شد تا رزمنده به او نزدیک شود. رمز گروه «یا علی» بود و فریاد «یا علی» همه جا را پر کرده بود. آر
پی جی زن برای زدن هر آر پی جی یاعلی می گفت. مجروح نزدیکتر شد زهره خیلی سریع با کمکهای اولیه از خونریزی صورتش جلوگیری کرد و بعد هم او را سوار ماشین کردند. بعد هم سعی کرد خیلی
سریع خود را به یکی از مجروحین برساند امّا هنوز به او نرسیده بود که نارنجکی بین زهره و مجروح منفجر شد. بی اختیار خوابید و زانوهایش را در بغل گرفت و دستهایش را روی سرش گذاشت. بعد از
چند دقیقه که سرش را بلند کرد دیگر اثری از مجروح نبود. تنها یک شهید غرق در خون در نزدیکی اش بود. باورش نمی شد حس کرد نمی تواند از جایش بلند شود، سست شده بود، امّا نمی خواست به این
زودی خود را ببازد. بارها صحنه های جنگ را در تلویزیون دیده بود و در کتابها و مجلات چیزهایی از جبهه خوانده بود. فکر می کرد با همه چیز جبهه آشنا شده است و جبهه همانی است که در تلویزیون دیده
او حالا می فهمید که بین آنها و اینها تفاوت زیاد است. به طرف یکی از امدادگرها رفت و گفت:«فکر می کنم نیرومون خیلی کمه، باید امدادگر بیشتری داشته باشیم.» امدادگر گفت:«آره، اما الان امکان چنین کاری
نیست باید به خدا توکل کنیم، امدادگر همؤ ما خداست.»

زهره از اطمینان و ایمان او خوشش آمده بود.

چند متری اش مجروحی از درد به خود می پیچید و ناله می کرد. از یکی از پاهایش خون فوران می کرد اما پای دیگرش در عین حال که آسیب دیده بود اثری از خون در اطرافش دیده نمی شد. زهره با تعجب به
او نزدیک شد. آنچه می دید برایش قابل هضم نبود. پای راست رزمنده مصنوعی بود و پای چپش هم کم کم باید مصنوعی می شد. اشک در چشمانش حلقه زده بود بدون اینکه چیزی بگوید سعی کرد رزمنده را
به کمک یکی از امدادگرها روی برانکارد بگذارد و به آمبولانس برساند. هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودند که احساس کرد دیگر پاهایش به او اجازه جلو رفتن نمی دهند اما چیز قوی تری او را به راه رفتن وا
می داشت حتی به خود اجازه نداد به پاهایش نگاه کند. مجروح را سوار آمبولانس کردند هنوز چند قدمی نرفته بود که متوجه شد یکی از امدادگرها با او صحبت می کند اما صدای خمپاره ها و آر پی جی ها به او
اجازه شنیدن هیچ صدای دیگری را نمی دادند. سعی کرد خود را به امدادگر برساند اما بدون اینکه بخواهد، روی زمین افتاد. ناگهان امدادگر به طرف او آمد و با حالت نگرانی گفت: «باید پا تو ببندی، زود باش.»
هنوز حرف امدادگر تمام نشده بود که با صدای بلند یکی از رزمنده ها در هم پیچید.

– دراز بکشید، خیلی زود دراز بکشید!

و صدای رزمنده با صدای موشک در هم پیچید. همه سینه خیز روی خاکها دراز کشیدند. همؤ تانکها و آر پی جی زن ها جلو را هدف گرفتند. وحشت عجیبی همه جا را گرفته بود. بعضیها همان طور که سینه خیز
بودند تکبیر می گفتند و ندای «یا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.