پاورپوینت کامل بر سر دوراهی( داستان طنز ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بر سر دوراهی( داستان طنز ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بر سر دوراهی( داستان طنز ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بر سر دوراهی( داستان طنز ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۷

در زندگی یک دختر چند
مرحله حساس وجود دارد که
باید خدا به خیر بگرداند تا خطر

از سر او بگذرد.

اول، مرحله تولد است که
دست خود آدم نیست و ننه
باباها منتظرند تا دخترشان
خوب و قشنگ و سالم به دنیا
بیاید و گرنه بدا به احوالاتشان،
چشمشان روز بد می بیند!

دوم، آن مرحله ای است که
آن دختر در خانه بابایش روز را به
شب می رساند. او باید دختر
خوبی باشد و شش دانگ
حواسش به فوت و فن خانه داری
و امثالهم باشد تا به سلامتی این
مرحله را نیز از سر بگذراند.

اما، مرحله سوم که بسیار
حساس و خطیر می باشد،
مرحله خواستگاری و بله برون
است. خدایی اش، مراسم
خواستگاری، یعنی همه چیز!

می پرسید یعنی چه «همه
چیز»؟ یعنی اینکه تا دختر «بله»
را می گوید مجبور است سرازیر
یک زندگی جدید بشود و هر چه
را یاد گرفته بریزد روی دایره و
بگوید: «این ماییم!» و توی
کله اش فرو کند که دیگر ننه بابا و
برادر خواهری در کار نیست تا
نازش را بخرد و خریدار ادا
اطوارهایش باشد.

نخیر، از این خبرها نیست
که نیست. خودش هست و یک
بالاسری به نام شوهر که این
چیزها سرش نمی شود. پس آن
دختر باید بداند که آنجا خانه
شوهر است و خانه ننه یا خاله
نیست.

بنابراین نباید از نظر دور
داشت که مراسم خواستگاری
بسیار مهم و سرنوشت ساز بوده
و چنانچه یک دختر اشتباه بکند
باید تا آخر عمرش بکشد و
صدایش هم بالا نیاید و اگر
اشتباهی به جای «نه» بگوید
«بله» دیگر وامصیبتاست!

در آن موقع مگر می تواند با
احدی درد دل کند و بگوید که:

«بابا، انصافتان را شکر!
ناسلامتی ما هم آدمیم. حالا
اشتباه کرده ایم و کلمه ای را
جابه جا گفته ایم!»

شک نباید داشت، در این
جای قضیه، مردم علاوه بر اینکه
گوششان را با دو دست محکم
خواهند چسبید، بلکه مثل
طلبکارها به آن دختر چپ چپ
نگاه خواهند کرد و خواهند گفت:
«چشمت کور، دندت نرم، تا تو
باشی دیگر از این اشتباهها
نکنی. مگه شهر هرته … چه
آدمهایی در این دوره زمانه پیدا
می شوند. دختره به جای «نه»
دهنش جنبیده گفته «بله» اون
وقتش دو قورت و نیمش هم
باقیه! برو، برو … برو روزیت را
خدا جای دیگه ای حواله کنه!»

بنابراین، یک دختر باید
خیلی حواسش جمع کارش باشد
تا بی موقع و بیجا دهانش را باز
نکند و گرنه روزگارش سیاه است.

این مرحله که گفته شد
بسیار مهم است و شاید از
مسأله مرگ و زندگی هم مهمتر
باشد و شتری است که معمولاً
دم در خانه همه دخترها
می خوابد؛ روزگاری به سراغ
فروغ الزمان آمد. قضیه از این قرار
می باشد که خانواده داماد یعنی
عنایت آقا پیغام می دهند که چه
نشسته اید حاضر به یراق باشید
در فلان روز و فلان ساعت با اعوان
و انصار حضور به هم خواهند
رساند.

فروغ الزمان خانم و خانواده با
شنیدن این پیغام به دست و پا
افتاده و سخت مشغول تدارک
مراسم گشتند.

تا روز موعود و ساعت
میمون مباحثات جدی و نیمه
جدی زیادی در میان افراد
خانواده در گرفت که کدام
شیرینی و میوه به مذاق آن
میهمانان عالی قدر خوشتر
می آید و جای فلان گلدان در
شرق اطاق باشد مناسب تر است
یا غرب آن؟

ناگفته نماند در این مباحثات
گاه کار به مشاجرات لفظی نیز
کشیده شده تا جایی که ننه
فروغ الزمان خانم خسته و کوفته
از گردگیری و جابه جا کردن میز
و صندلی از دهانش در می آید
که: «مُردم، کمرم شکست، نفسم
برید. چه می شد مراسم
خواستگاری در منزل آقایان بود.
مگه ما چه گناهی کرده ایم دختر
داریم. تازه، آخر کار هم که معلوم
نیست. این همه سگ دو بزن برا
هیچ و …» و حسابی غرولند
می کند. در این موقع پسر
خانواده با نیشخندی جواب
ننه اش را می دهد که: «ننه جان،
اگه خیالت ناراحته، دستور بدین
تا دخترها تشریف فرمای
خواستگاری پسرتون بشن.» ننه
که می بیند نه راه پیش دارد نه راه
پس، و در هر دو حالت پسر و
دختر محکوم به پذیرایی است
دیگر سخنی نمی گوید تا مبادا
وضع از این هم که هست، بدتر
شود.

زمانی که میهمانان سر
می رسند، فروغ الزمان خانم تا
عنایت آقا را می بیند، یک دل نه
صد دل چشمش را می گیرد و در
دل می گوید: «ای شانس، قربان
پاقدمت، فروغ الزمان خانم این
همانی است که توی خوابها
دنبالش می گشتی. بپا از چنگت
فرار نکند!»

عنایت آقا با عینک ذره بینی و
قطورش، در همان نگاه اول
می فهماند از آن جوانهای
هُرهری و الکی خوش نیست.
بلکه برعکس، بسیاری جدی،
هوشش مرتب و بجا و
حرفهایش پرفکر و نغز است.

فروغ الزمان که از دیدن آن
هیبت هوش و قرار از کف داده به
خودش نهیب می زند که:
«فروغ الزمان خانم، بخت یارت
شد. این مرد، مرد زندگی
توست.» همان اول کاری که تازه
می خواهد صحبتها گل بیاندازد
ننه عنایت آقا به ننه
فروغ الزمان خانم می گوید:

ـ خوب، از تعارفات بگذریم.
ما اینجا هیچ کاره ایم. این دو
جوان خودشان حرفهایشان را به
هم بزنند بهتر است. بد می گم
آقا؟

رو به شوهرش یعنی بابای
عنایت آقا می پرسد.

بابای عنایت آقا می گوید:

ـ کاملاً حق بجانب سرکار
علیّه می باشد.

ننه فروغ الزمان خانم این
حرف را که می شنود حسودیش
گل می کند. به بابای فروغ الزمان
می گوید:

ـ بد نمی گویند خانم. اینطور
نیست آقا؟

بابای فروغ الزمان خانم که
گویا قبل از آمدن میهمانان خرده
دلگیری از زنش داشته؛ به زنش
محل نگذاشته و در عوض خطاب
به عنایت آقا می گوید:

ـ هرچه نظر خانواده محترم
میهمانانمان باشد.

ننه فروغ الزمان خانم که
بدجوری بش برخورده،
چشم غره ای به شوهر خود
داشته و برای اینکه نشان بدهد
خودش را نباخته می فرماید:

ـ پس همگی بلند شویم
برویم اطاق دیگر.

و پشت بندش با لحنی
پرکنایه می افزاید:

ـ البته اگر خانواده محترم
میهمانانمان اجازه بدهند.

در این لحظه عنایت آقا
عینکش را جابه جا کرده و به

سخن درمی آید:

ـ خواهش می کنم. لزومی
ندارد دیگران نباشند. رد و بدل
کردن چند کلمه بین ما در حضور
همه باشد بسیار بهتر است.

با شنیدن این جمله، آنهایی
که نیم خیز شده اند، سر جایشان
می نشینند. عنایت آقا ادامه
می دهد:

ـ من از خانم فقط یک سؤال
دارم. همین و بس. مسایل دیگر
برای اینجانب بسیار ناچیز و
کم اهمیت می باشند.

همه ساکت گوش می کنند.

ـ و اما حتما ایشان نیز
شرایطی داشته که بدیهی است
مطرح می نمایند. اما همان طور
که متذکر گشتم جواب خانم
فروغ الزمان خانم به یکتا سؤال
این جانب، کفایت خواهد داشت.

عنایت آقا کتابی و بسیار
موقر و شمرده سخن می گوید.
پس چه جای گفتن دارد که
اعضای خانواده فروغ الزمان
نفسها را در سینه حبس داشته و

با کنجکاوی تمام گوشهایشان را
به قصد شنیدن سؤال تیز
می دارند.

عنایت آقا می پرسد:

ـ این جانب تمایل دارم بدانم
که آیا خانم فروغ الزمان خانم به
رشته ادبیات علاقه ای دارند و آیا
در این زمینه مطالعاتی داشته و
دارند؟

با این سؤال خانواده
فروغ الزمان خانم حسابی غافلگیر
می شوند. آنها که به انتظار
سؤالاتی دیگر نشسته بودند ـ
سؤالاتی که در این گونه مراسم
مرسوم است نظیر پخت و پز و
جهیزیه و خیاطی و … ـ به
مخی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.