پاورپوینت کامل پدرم عاشق باران بود (داستان ۱۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پدرم عاشق باران بود (داستان ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پدرم عاشق باران بود (داستان ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پدرم عاشق باران بود (داستان ۱۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۳

تنگ غروب بود و باران ریز ریز می آمد و لابه لای پیچکهای مرطوب که مصمم روی
دیوار آجری قلاب زده بودند و خود را به هر سو می کشاندند، فرو می رفت و بوی عطرآگین
سبزه را آهسته در حیاط می پراکند. پدر روی پشت بام خانه، خیره به توده ابرهای ضخیم
و خاکستری که لایه لایه بر آن افزوده می شد مدام نفس عمیق می کشید و دستهایش را در
هوا تاب می داد و من در زاویه تنگ پلکان آهنی، زیر ورق بزرگ ایرانیت ایستاده بودم و
صمیمانه او را می نگریستم. همان گونه که باران تندتر می شد جنب و جوش پدر نیز بیشتر
می شد و از ناودان حلبی باریکه ای آب گِل آلود سر و صداکنان پایین می ریخت.
همسایه ها سراسیمه پنجره ها را در هوای فرح بخش اردیبهشت بستند و از پشت شیشه های
چرک و مرطوب به تماشا ایستادند. مادر نیز لته های پنجره خانه را محکم و غضب آلود
بست و به تماشا ایستاد. پشنگه های باران اریب وار بر سر و صورتش بوسه می نواخت و من
از روی پلکان صورت مهتاب گونش را از پشت شیشه ها که باریکه های آب باران خطهای راه
راه در آن نقش زده بود دزدانه می نگریستم. پدر همچنان روی پشت بام نفس عمیق می کشید
و گاه دهانش را رو به آسمان باز می کرد و قطرات درشت آب را با لذت می مکید. موهای
نرم و لختش که با هر پرش در هوای خشک آفتابی موج می خورد حال مثل پنبه خیس به هم
ماسیده و چسبیده شده بود. پدر در پایان بارش باران، همان طور که نفس نفس می زد به
لبه بام آمد و گفت: «دختر برو به مادرت بگو یه قهوه داغ برام درست کنه.» و من خشک
خشک به درون خانه دویدم. بوی قهوه تمام اتاق را برداشته بود و مادر همان طور که
کنار پنجره به آخرین قطرات باران که به شیشه می خورد چشم دوخته بود، یک باره با لحن
تندی گفت: «این باران لعنتی هم بند نمی آد.» و من کنار پنجره دویدم و با لذت به
آغاز دوباره پشنگه های باران چشم دوخ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.