پاورپوینت کامل نامه ای به خدا (نقد فیلم ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نامه ای به خدا (نقد فیلم ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نامه ای به خدا (نقد فیلم ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نامه ای به خدا (نقد فیلم ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۵۴
فیلم: زیر نور ماه
نویسنده و کارگردان: رضا میرکریمی
در حالی که سینمای ایران وضعیت مساعدی ندارد و برخی دچار گیشه زدگی شده اند و یا به خاطر کسب جوایز جشنواره های فجر و دیگر جشنواره های
بین المللی به سینمای روشنفکرانه روی آورده اند، رفتن به طرف سینمای دینی و آرمانی که هویت ایرانی و ملی در آن گنجانده شده، کاری شجاعانه
است.
تولد فیلمهای دینی، همگام با آرمانهای ملی نقطه تحولی در سینمای ایران است و شاید بتوان گفت، گفتمانی بین دست اندرکاران سینما و کارشناسان
مسایل دینی و حوزوی است.
تهیه کننده این فیلم در یکی از جلسات نمایش فیلم در مورد انگیزه ساخت «زیر نور ماه» گفته بود، از آن جایی که بعد از انقلاب روحانیون در مصادر بسیاری
از امور مملکت قرار گرفته اند و ناچار هستند که صاحب نظریه باشند و دیدگاههایشان را مطرح کنند، لذا عمل کردن در این زمینه توأم با اشتباه و خطا
می شود و این خطاها گاهی اوقات می تواند سرنوشت ساز و حیاتی باشد. طبیعتا در بین اهل لباس هم مانند دیگر اقشار جامعه آدمهای خوب و بد هست ولی
چون ماجرا مربوط به روحانیت می گردد این قضیه خیلی تشدید می شود.
و اما داستان فیلم، ماجرای زندگی طلبه ای است که درسش تمام شده و زمان عمامه گذاری او فرا رسیده است، ولی با این همه در حالت تردید به سر می برد
و می پندارد که هنوز لیاقت پوشیدن لباس روحانیت را ندارد، پس چون دیگر جوانان به تماشای مسابقه فوتبال می رود و مجله ورزشی می خواند. مدیر
مدرسه از این کردار او ناراضی است و می خواهد سیدحسن به فکر تهیه لباس باشد چرا که بالاخره هر طلبه ای باید روزی لباس بپوشد.
سید به این می اندیشد که اگر پدربزرگش روحانی روستایشان بوده، در عوض مرد عمل هم بوده و همچنان موقع کار سر زمین بیل می زده و به همین علت
مردم روستا او را از خودشان می دانستند و تمامی مشکلات خویش را با او در میان می گذاشتند چرا که وی را به عنوان معتمد و فردی قابل اطمینان قبول
داشتند ولی حالا دیگر زمان عوض شده است و وی نمی خواهد عالم بدون عمل شود. اما بالاخره حرفهای مدیر و هم حجره ای اش که جلال نام دارد باعث
می شود تا وی به یاد نامه پدر بیفتد که نذر کرده است تا او درسش را بخواند و لباس بپوشد و موقع بازگشت به روستا برای امام حسین(ع) عزاداری بر پا کند
و جای پدربزرگش را بگیرد.
سید جوان به خاطر احترام به پدر به بازار می رود و نعلین و پارچه عبا، قبا و لباده ای می خرد، اما در بازگشت در نقطه عطف اول فیلم، پسرک آدامس فروشی
لباسهای وی را می دزد. سید دست خالی به مدرسه علمیه خویش باز می گردد و دوستان وی فقط در باره احکام شرعی مربوط به دزدی و قطع ید صحبت
می کنند ولی سید به فکر ریشه های دزدی است و اینکه چرا باید آن پسر چنین کند، پس راه می افتد و به دنبال پسرک می گردد تا اینکه وی را می یابد و
متوجه می شود او در بسته های آدامس، مواد مخدر پخش می کند. سر بزنگاه، جایی که درست به پسرک نزدیک شده است نیروی انتظامی به سراغ
آدامس فروش می آید و پسرک فرار می کند. سیدحسن و افراد پلیس به دنبال این قاچاق فروش کوچک در خیابانها می دوند تا اینکه پلیس به گمان اینکه
سیدحسن همکار پسرک است، او را دستگیر می کند.
سید پس از آزادی دوباره به دنبال پسرک می رود و بالاخره او را می یابد و در یک گفتگوی مسالمت آمیز از وی می خواهد که وسایلش را به او پس بدهد.
پسرک قول می دهد که شب زیر پل رسالت بسته لباسهایش را به او بدهد. سید زودتر از موعد سر قرار حاضر می شود و وقتی به انتظار پسرک قدم می زند،
دختری که آرایش غلیظی کرده است جلوی او را می گیرد و می پرسد آیا ماشین دارد یا نه؟ سید که به تمامی، نشان دهنده یک جوان ساده روستایی است
معنی این حرف دختر را نمی فهمد و وقتی تعجب او را می بیند بعد از قدری مکث متوجه منظور وی شده و پا به فرار می گذارد. آن سوی پل مردی از او
تقاضا می کند تا ماشینش را که در سربالایی خاموش شده است هل بدهد و همین که ماشین از جا کنده می شود کمی جلوتر دختر را سوار می کند و سید
حیران است که چطور مردی را به سمت گناه هل داده است.
شب هنگام طلبه جوان به زیر پل می رود و سراغ پسرک را می گیرد و متوجه می شود که خلافکاران به وی لقب جوجه داده اند. سیدحسن در میان وسایل
خراب و شکسته ای که زیر پل جمع شده و خانه ای برای شبگردان ساخته است می نشیند و با ورود بقیه ساکنان آنجا تازه پی می برد که جوجه در میان آنها
زندگی می کند و تمامی وسایل او را به آن مردان بخشیده است. پهلوانی که قبلاً زنجیر پاره می کرده با آن پاهای بزرگش، نعلینهای کوچک سید را می پوشد و
پیرمرد نابینایی که با نوازندگی گذران می کند عمامه سیاه او را دور کمرش بسته و دیگری پارچه عبایی اش را به روی خود انداخته است، حتی می شنود که
آنها به شوخی به همدیگر می گویند جوجه، آخوندی را لخت کرده است.
وقتی سید یکی از پارچه هایش را به طرف خود می کشد، یکی از مردان متوجه می شود و به دیگران می گوید که وی هم از خودشان است و دارد وسایل آنها
را بالا می کشد، اما کمی بعد همان مرد دلش به حال سید می سوزد و از سیب زمینی هایی که دزدیده یکی به سید می بخشد و سید پس از خوردن آن وقتی
متوجه می شود که مال دزدی را خورده است سیب زمینی را بالا می آورد.
در این میان زنی به همراه بچه اش به زیر پل می آید و از یکی از مردان می خواهد که به خانه او بیاید و تکلیف وی را با شوهرش روشن کند. مرد که ظاهرا
برادر زن است کمی پول به او می دهد و زن را روانه می کند چرا که معتقد است اگر به خانه او برود یا شوهرش را می کشد و یا صاحب خانه را. اما زن خیال
رفتن ندارد و از سر درماندگی بی هوا کنار سید می نشیند و حتی از او سیگار می خواهد. سید که تا آن موقع چنین حرکتی را از یک زن ندیده خودش را کنار
می کشد و مردان به او می گویند که وی از آنان نیست.
بعد از این، نقطه عطف دوم فیلم شکل می گیرد. مردان که در عین خلافکار بودن، چندان هم بدذات و خبیث نیستند، زیر پل در زیر نور ماهی که بالای
سرشان پرتوافشانی می کند نامه ای برای خدا می نویسند و با همان لحن خاص خود این جملات را بر روی کاغذ می آورند «غرض از مزاحمت این بود که ای
واللّه ، دست مریزاد، انصافتو شکر، خیلی مشتی بودی، آخه این رسمشه، جوونمردیه، ما چه گناهی کردیم که باید اینجا بمونیم، بابا خسته شدیم دیگه، همه
به ما می گن زیر پلی ها، انصافتو شکر، پس کرمت کجا رفته، یه گوشه چشمی هم به ما بکن …» سپس هر کدام از مردان خواسته های خویش را عنوان
می کنند و وقتی به مردی می رسند که در اثر فقر، بیست سال تمام در آرزوی ازدواج با دختری به نام پری می باشد، پیرمرد فلوت می زند و مردان با حرکات
کاریکاتورمانندی چون عروسکان کوکی مفلوکی شروع به رقص و شادمانی می کنند.
سید در بازگشت به حوزه عنوان می کند که رفقای جدیدی پیدا کرده است، سریع کتابهایش را جمع می کند و با پول فروش آنها برای مردان غذا می خرد و در
جواب کتابفروشی که می پرسد آیا به آن سرعت کتابها را خوانده است یا نه؟ می گوید حتی در عمل کردن به آنهایی که خوانده ایم مشکل داریم.
شب روز بعد وقتی زیر پلی ها قابلمه غذا را می بینند به سید می گویند پس او پولدار است و سید که در آرزوی دادن یک وعده غذای حلال به آنان است جواب
می دهد که از نظر خدا همه فقیرند و آنهایی که پول دارترند، فقیرتر هستند. در واقع به نوعی سید اولین موعظه زندگیش را در جمع همان مردان شروع
می کند و کمی بعد به روی پل می رود و باز هم منتظر جوجه می ایستد تا اینکه دوباره همان دختر خیابانی را می بیند که می خواهد سوار ماشین یک جوان
بشود. در همین حین بالاخره سر و کله جوجه هم پیدا می شود و مشخص می گردد که دختر، خواهر جوجه است. پسرک با جوان درگیر می شود و سید نیز در
کمک به او، توسط جوان زخمی می گردد و کمی بعد جوجه در قدرشناسی از زحمات سید وسایل او را پنهانی از میان مردان جمع می کند و به وی می دهد اما
سید به جای بردن آنها روز بعد با میوه و شیرینی به زیر پل باز می گردد ولی می بیند که شهرداری آنجا را پاکسازی کرده است و خبری از مردان نیست ولی
همان دختر خیابانی در بک راندی پر از آتش که شاید به زبان تصویر، همان نشانه آخر و عاقبت اوست، در حال گریه می باشد و در حین ناله به خدا شکایت
می کند که چرا دیگر صدای او را نمی شنود. سید به نزد وی می رود و می گوید خدا خیلی بزرگتر از آن است که بشود با گناه کردن از او دور شد و ناگهان دختر
از حال می رود.
در بیمارستان به سید می گویند که دختر به قصد خودکشی قرص خورده است. سید او را به پزشکان می سپارد و به مدرسه خویش باز می گردد و برای شفای
دختر و رستگاری او دعا می خواند و در شبستان نماز می گذارد.
عاقبت، زمان عمامه گذاری فرا می رسد و سید در حالی که نوحه می خواند وسایلش را جمع می کند و ساکش را می بندد و به جلال می گوید که واقعا لیاقت
عمامه گذاری ندارد و جلال که شخصیتی آمیخته به طنز دارد با همان لحن شوخ خود می گوید: «تازه فهمیده ای که لیاقت نداری، مگر قرار است وحی بر تو
نازل شود، فکر می کنی باید خدا بیاید و به تو بگوید آقا سید بیا و لباس تبلیغ دین ما را بپوش. فکر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 