پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۱۰);شکر نعمت، نعمتت افزون کند ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۱۰);شکر نعمت، نعمتت افزون کند ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۱۰);شکر نعمت، نعمتت افزون کند ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۱۰);شکر نعمت، نعمتت افزون کند ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۶

بی بی پاش که می افتادمی گفت: «عدس با ماست
بادمجان و ماهی، اگر خوردی
نمردی پادشاهی!» و من شش
دانگ حواسم جمع خوردنم بود که
یک وقت این چند چیز را با
همدیگر نخورم تا کاری دست

خودم و بزرگترها بدهم.

اما، عروسی که باشد دیگر آدم
هوش و حواسی برایش نمی ماند تا
بداند چی می خورد و به چه اندازه
می خورد.

از عروسی برایتان بگویم که از
همان زمانها بد جوری دلم لک
می زده برای عروسی رفتن.

عروسی که باشد، آدمها
می روند لباسهای نوشان را
درمی آورند و می پوشند، و مثل
وقتی که عید می شود، برای هم ادا
و اطوار می آیند.

حالا ما بچه ها که سرگرم بازی
و بدو بدو کردنهای خودمان هستیم
اما زنها بیشتر سر حال و سردماغ
می آیند.

دخترها و زنها چند جور لباس
تنشان می کنند و با آن زلم
زیمبوهایی که به خودشان
می آویزند، چپ و راست برای هم
شق گردن می کنند و غش و ریسه
می روند. و اگر بگذاریدشان همین
جوری تا صبح از مد لباسهایشان و
آرایشگاه رفتنشان برای شما
می گویند.

آن وقت است ما بچه ها باید
یادمان باشد پابرهنه ندویم توی
حرفهای زنانه شان و گرنه ممکن
است عصبانی بشوند و با نگاهشان
دو شقه مان بکنند و گوشمان را
بکشند و بگویند بروید گوشه ای
بتمرگید. یا مشتکی حواله
گرده همان بکنند تا بدانیم یک من
ماست چقدر کره دارد، که در نتیجه
عروسی آن شب زهر مارمان
می شود و جلوی آشنا و غریبه
خیس عرق می شویم.

از دیگر فواید عروسی بگویم
که تنها توی عروسی است که
بسکه میوه زیاد است و روی هم
تلنبار شده، ما می توانیم مشتمان را
پر خیار و پرتقال بکنیم و برای
همدیگر پرت بکنیم و هر چقدر
دلمان خواست غذا بلمبانیم و کسی
نباشد بمان بگوید بالای چشمتان
ابروست و یا چشم غره مان برود.

یا این عروسی است که وقتی
می شود دخترها از زیر تور سفید به
اطرافشان نگاه می دوانند و یادشان
که می آید الانه می آیند بالای
سرشان قند می سابند؛ پشت چشم
نازک می کنند و از خوشحالی قند
توی دلشان آب می شود. و یاد
زمانی می افتند خودشان
عروسک بازی می کردند و
عروسکشان را عروس می کردند.

باری، عروسی رفتن و عروس
و داماد شدن خیلی خاصیتها دارد.
فایده اش هم به بچه ها می رسد و
هم به زنها و مردها.

آن شب، عروسی بود و ما همه
ترگل ورگل شده به عروسی آمده
بودیم. عروس فهیمه خانم بود و
داماد آقانصرت. عروسی پر بود از
داد و فریاد شادی و بزن بکوب،
جمعیت غلغله.

آن قدر آدم توی عروسی
ریخته بودند که بلانسبت، سگ
هم صاحبش را نمی شناخت. همه
گرم عروسی و پرچانگی بودیم. زن
و مرد و بچه به فراخور حالشان
برای هم جولان می دادند که
یکهویی صداها همه خاموش
ماندند. جفت چشمها به سوی زن
و مردی چرخیدند که به طرف
فهیمه خانم و آقانصرت می آمدند.
جمعیت کوچه شد. ما که می دیدیم
بزرگترهایمان خشکشان زده و از
صدا افتاده اند؛ داد و فریاد از زبانمان
برید. هر کس هر جایی ایستاده بود،
همان طوری سر جایش بی حرکت
شد. نفس ازمان بالا نمی آمد.
همه مان چشم دوخته بودیم که چی
می شود.

آن زن و مرد آمدند و آمدند تا
نزدیک عروس و داماد رسیدند.
دسته گلی به دستشان داده،
برایشان خیلی خلاصه آرزوی
خوشبختی کردند و راهشان را
کشیدند که بروند. بابای فهیمه خانم
پرید و اصرارشان کرد بمانند اما آنها
نخواستند. زودی خداحافظی کردند
و رفتند. تا آنها کاملاً از در بروند
بیرون، جمعیت عروسی همین
طوری مات و متحیر می ماند.
اوضاع که به وضع سابق برمی گردد
خودم را به بی بی می رسانم.

ـ بی بی!

ـ چه می فرمایید؟

وقتی بی بی می گوید «چه
می فرمایید» یعنی حالا وقتش
نیست من چیزی بپرسم.

ـ آن دو نفر کی بودند؟

ـ کدام دو نفر را می گویی؟

می گویم:

ـ همانهایی که آمدند دسته گل
به عروس و داماد دادند و نماندند
توی عروسی.

ـ جوادآقا و زنش بودند.

ـ واسه چی نماندند؟

تا اینجایش هم بی بی زیاد
جوابم را داده است.

ـ تو هم وقت گیر آوردی
مسأله می پرسی؟ برو به بازیت
برس، حالا.

پیله می کنم به بی بی

ـ آخه، بی بی.

ـ آخه بی آخه. تو باید از همه
چی سر در بیاوری؟

مگر من از رو می روم. بی بی
دستم را می خواند.

ـ تو که از عروسی آمدن خیلی
خوشت می آد، نه؟

ـ بعله.

ـ خب، الان وقت جشن و
شادی و عروسیه.

ـ تا من ندونم عروسی بم مزه
نمی ده.

ـ بعدا.

بی بی به طرف زنها می رود.
بدخلق می شوم. وقتی سؤالی
داشتم و جوابم را نمی دهند، از دل
و دماغ می افتم. سمج می ایستم
روی سؤالم. از پشت سر ننه را
می بینم. پشت به او هستم که
می پرسم:

ـ ننه، جوادآقا و زنش آمده
بودند اینجا چیکار؟

برمی گردد. اشتباهی گرفته ام.
ننه نیست. مثل طلبکارها چپ چپ
نگاهم می کند.

ـ برو بچه، به تو چی جوادآقا و
زنش اینجا چیکار داشتن؟ چه دوره
و زمانه ای شده واله، نه که
بی صاحبند این بچه ها، هر وقت
دلشون خواس توی هر کاری سر
می برند!

یکه می خورم و پس می کشم.
از حرصم به طرفش زبانک
می کشم و در می روم. او تند نگاهم
می کند. می روم پشت سر بی بی
قایم می شوم. بی بی دیده است.
می گوید کار بی ادبی کرده ای.
می گویم لجم را درآورد. همان جور
تو لب می گویم.

ـ بی بی، به گمانم امشب عدس
با ماست بادمجان و ماهی را با هم
قورت داده ام!

بی بی خنده اش می گیرد.
می گوید:

ـ اولاً که نوش جانت. دوما برو
خیالت راحت باشد. می دانم سر پی
چی داری. یک بار گفتم تا ته اش را
برایت تعریف می کنم.

اخمهایم وا می شوند.

ـ کی بی بی؟

ـ چقده پیله می کنی، تو. می گم
دیگه.

* * *

صدای جیرجیرکها و زنجرکها
از توی درختها می آید. نشسته ام
روی پاگرد پشت در و زل زده ام به
گنجشکها که دنبال هم گذاشته اند.
صدای بی بی از توی اطاق می آید
که دارد برای خودش یک دوبیتی
زمزمه می کند. من، قضیه آن شب
عروسی از سرم نیفتاده است. بی بی
گردگیری می کند و سرحال است.

ـ باز رفته ای توی خیالبافی؟

خودم را به نشنیدن می زنم.

یکهویی همان طوری که
نشسته ام داد می زنم:

ـ آدم چرا نباید عدس و ماست
و بادمجان و ماهی را قاطی بکند و
بخورد؟

بی بی، دست از کارش می کشد
و می آید تو حیاط می نشیند پیشم.
زل می زند توی صورتم.

ـ تو، بچه هنوز از یادت نرفته؟

خودم را می زنم به آن راه.
حرف دلم را می زنم.

می گویم همه اش که نمی شود
قصه «اژدهای هفت سر» و «امیر
ارسلان نامدار» و «بز زنگوله بپا»
را بشنوم. من می خواهم اینها را
توی سینه داشته باشم تا وقتی
بزرگ شدم قصه شان بکنم و
بنویسم مردم بخوانند.

به بی بی برمی خورد.

ـ مگه قصه متلهای من چشه؟

و راه می افتد می رود توی
اطاق، فکر می کنم من چیز بدی
نگفته ام. بی بی این هم قصه متل
قدیمی تو سینه دارد و این همه
ماجرا از سر گذرانیده، منم دوست
دارم از حالام سینه ام پرقصه باشد.
کجای این کار اشکال دارد؟

طولی نمی کشد بی بی
دوبیتی اش را از سر می خواند.
می فهمم از دلش درآورده است.
صدایم می زند.

ـ از آنجایی که نشسته ای
می توانی صدایم را بشنوی؟

ذوق می کنم. جستی می زنم که
بروم توی اطاق. همان طوری که پا
می شوم دستم را جلوی دهانم
می گیرم و ریز ریز می خندم. بی بی
از توی پنجره می بیندم اما به
رویش نمی آورد تا زیاد دور برندارم.

* * *

بی بی می گوید:

«با چشمهایش آدم را می زند.
پنداری معصیت خدا را کرده ام، من.
صدای هوروک هوروکش را که
می شنوم طاقتم نمی آید و می روم
آشپزخانه دنبالش. می گویم:

ـ ببین فهیمه، کجای کار من
عیب دارد؟ لقمه حرام که سر
سفره ات نیاورده ام. کار من این
است. تو زن یک کارگر جعبه ساز
هستی، والسلام. من که نمی توانم
به مردم دروغ بگویم و خودم را
دکتر و مهندس جا بزنم.

فهیمه جوابم را نمی دهد و
عصبی سیم را به ظرف می کشد.
غصه اش را می خورم اما بیخود و
بی جهت خودش را عذاب می دهد.

«بله» را که می گفت خوب
می دانست کار و بار من چیه.
وانگهی، از کار شرافتمندانه و لقمه
حلال خوردن که آدم نباید بدش
بیاید. پس از دیوار مردم بکشم بالا
و بروم بشوم دزد سر گردنه.

از کله سحر جان می کَنَم و
عرق می ریزم تا دستم به این و آن
دراز نباشد. نمی دانم چرا بعضی از
زنها اینجوری فکر می کنند.

درست، الان توی یک غربیل
۴۰ متری اجاره ای زندگی می کنیم.
اما خدا را چی دیدی. کارم که
وسعت گرفت از این وضع
درمی آییم. فهیمه هم که آن اولها
در قید و بند این حرفهای، من
چه کاره ام تو چه کاره ای نبود.
همه اش از این شغلی است که من
دارم. از این شغل من تو دل
می کشد.

کاشکی خواهرش حالا حالاها
پای سفره عقد نمی نشست تا کاسه
کوزه زندگی ما را به هم بریزد.

هنوز صدای هوروک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.