پاورپوینت کامل زنی که گم شده بود (داستان ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زنی که گم شده بود (داستان ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زنی که گم شده بود (داستان ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زنی که گم شده بود (داستان ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۵

وقتی جلوی آینه ایستاد خودش را نشناخت، فکر کرد کس دیگری روبه روی آینه ایستاده، ترسید دوباره جلوی آن بایستد. بی اختیار گریه اش گرفت. توی
دلش بلوا بود. همیشه وقتی گریه می کرد سبک می شد، لبهایش را به سختی گاز گرفت، رفت گوشه کمدش را گشت عروسک پنبه ایش گوشه کمد افتاده بود.
توی چشمهایش زل زد. احساس کرد او نیمه به جا مانده خود اوست. آن را محکم توی بغلش فشار داد. دوباره رفت جلوی آینه ایستاد، لبخندی تلخ زد، اصلاً
شبیه خودش نبود. از اینکه این همه تغییر کرده بود متعجب شد. از پنجره به بیرون خیره شد، سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد اما ترجیح داد سردش شود،
حتی ترجیح داد چراغ را خاموش کند و توی تاریکی قدم بزند.

احساس کرد بوی مردار می دهد. احساس کرد توی تاریکی بالای جنازه خودش ایستاده است. چیزی روی دلش سنگینی می کرد. با خودش حرف می زد، اسم
خودش را به سختی به خاطر آورد. سعی کرد از گذشته اش چیزی به خاطر بیاورد.

یادش آمد وقتی بچه بود از تنهایی می ترسید، ولی حالا شدیدا به تنهایی خو گرفته بود. اشکهایش روی گونه های چال گرفته اش سُریدند. همان گونه هایی
که وقتی او را می دید گل می انداختند.

نگاهش به کتابهای زیادی که روی هم چیده شده بودند خیره ماند، همه آنها را خوانده بود اما از آن نوشته ها هیچ چیز را به خاطر نداشت، احساس کرد با
خودش یک قرن فاصله گرفته است.

دوباره رفت جلوی آینه اسم خودش را چند بار صدا زد حتی یادش رفته بود چند بهار از زندگی اش گذشته است.

اما یادش آمد که همیشه دیگران به جایش حرف زده بودند و حرفها مثل شلیک گلوله عقیده اش را نشانه گرفته بودند. برای اینکه خاطرجمع شود نمرده یا
خواب نیست چند بار از خودش نیشگون گرفت.

دوباره رفت جلوی آینه. این بار قاه قاه خندید. آن قدر که خودش هم ترسید. می خواست ببیند وقتی خوشحال است شکل خودش می شود یا نه، یادش آمد
مدت زیادی است که نخندیده، اما حالا به حماقت خودش می خندید.

توی آینه چند بار فریاد زد:«من اینجام.»

تاریکی بیشتر عذابش می داد. احساس کرد دارد قصاص می شود. دلش می خواست پنجره را باز کند بپرد روی دیوار روبه رویش، با خودش فکر کرد اگر دو تا
بال داشته باشد می تواند برود. اما توی دلش خنده اش گرفت و با خودش گفت: «پرنده ها که فقط بال دارند.»

یاد چند وقت پیشها افتاد که یک نفر که خیلی فلسفه خوانده بود به او گفته بود: «تو گم شدی دنبال خودت بگرد.»

اما او کلی با خودش کلنجار رفته بود که چگونه می تواند خودش را پیدا کند. فکر کرده بود برود از آنهایی که می شناسد بپرسد، ببیند هنوز هم به خاطرشان
مانده است یا نه؟

اما وقتی از هر کدامشان سؤال کرد که آیا او را می شناسند یا نه، همه سر تکان داده بودند و گفته بودند حتی در تمام عمرشان یک بار هم او را ندیده اند.

حتی نمی دانست خانواده اش کجا رفته اند. مدام اسم خودش را تکرار می کرد تا از یادش نرود، ترسید بزند بیرون و گم شود، فکر کرد حتما دچار اختلال حواس
شده، فکر کرد تب دارد دماسنج را توی دهانش گذاشت اما حرارت بدنش منظم بود. با خودش گفت: «نکند من مال اینجا نیستم. باید بروم توی روزنامه
آگهی بزنم شاید کسانی باشند که مرا بشناسند و بیایند دنبالم.» وقتی عکسش را در آورد تا با خودش ببرد دفتر روزنامه، دید عکس اصلاً شبیه او نیست
دلش هوری ریخت و با خودش گفت: «یعنی من این همه تغییر کرده ام.»

فکر کرد برود عکاسی عکسی بگیرد. وقتی از خانه زد بیرون هیچ جا برایش آشنا نیامد. خیلی به مغزش فشار آورد خودش را به خاطر بیاورد اما چیزی یادش
نیامد.

کم کم همه تصورات مبهم مثل یک
نقطه کور به ذهنش سنجاق شد. خواست
برگردد خانه، اما آدرس از یادش رفته بود. توی
خیابان که به راه افتاد احساس کرد این اولین
باری است که به این شهر آمده هیچ کدام از آن
آدمها برایش آشنا نیامدند. بغض گلویش را
فشرد، دست برد توی کیفش قبض تلفن را در
آورد آدرس پایین آن را خواند و چند بار
تکرارش کرد که از یادش نرود دنبال آدمهایی
که سوار مترو می شدند افتاد و خودش را با
عجله به خانه رساند. نفسش بند آمده بود.
دستهایش به شدت می لرزیدند رفت روی
صندلی نشست و با دو دست سرش را محکم
گرفت. به خودش شک کرد حتی از چند لحظه
پیش هم چیزی به خاطرش نیامد، آلبوم عکس
را نگاه کرد همه آنها را با دقت از نظرش
گذراند. اما هر چه به مغزش فشار آورد، آنها را
نشناخت. توی اتاق چند بار قدم زد. فک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.