پاورپوینت کامل عَنقای عقل و عاطفه ; نگاهی به فضای تربیت و محیط خانوادگی شهید هاشمی نژاد ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عَنقای عقل و عاطفه ; نگاهی به فضای تربیت و محیط خانوادگی شهید هاشمی نژاد ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عَنقای عقل و عاطفه ; نگاهی به فضای تربیت و محیط خانوادگی شهید هاشمی نژاد ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عَنقای عقل و عاطفه ; نگاهی به فضای تربیت و محیط خانوادگی شهید هاشمی نژاد ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint :
>
۳۸
«در بزرگداشت ۷ مهر، سالروز شهادت»
مشعل فروزان فضیلت
در صفحات تاریخ شکوهمند تشیع نام اندیشمندانی ثبت شده است که تلاشها و مجاهدتهای آنان در عرصه های علمی، فرهنگی و اجتماعی برای جامعه اسلامی منشأ اثر بوده است. انقلاب اسلامی به عنوان یکی از شگفت انگیزترین قیامهای شیعه در عصر حاضر، شخصیتهایی را پرورش داد که هر یک استوانه های حقیقی این نهضت مقدس به شمار می رفتند. آنان در جای جای سرزمین ایران پرچم ستیز با طاغوت زمان را بر دوش کشیدند و برای یاری معمار انقلاب اسلامی و تحقق آرزوی مسلمانان در بند و زنجیر، رنجها و مرارتهای فراوانی را به جان خریدند و تا پای شهادت دست از مبارزه برنداشتند. شهید سیدعبدالکریم هاشمی نژاد از جمله یاران امام خمینی بود که به خصوص در خطه خراسان شعله مقاومت و ایثار را همپای دیگر هم رزمانش فروزان نگه داشت. وی پس از فراگیری مقدمات علوم دینی در بهشهر و در حوزه علمیه روستای کوهستان، از توابع این شهر، در تکاپوی فراگیری علوم عمیق دینی عازم قم، نجف اشرف و مشهد گردید و در محضر علمایی چون آیات عظام کوهستانی، بروجردی، امام خمینی و میلانی زانو زد و از معرفت آنان بهره مند گردید و به درجه اجتهاد رسید و به عنوان استادی بزرگ در حوزه علمیه به تدریس و تربیت طلاب علوم اسلامی و سایر جویندگان دانش دینی پرداخت.
شهید هاشمی نژاد پس از ارتحال آیت اللّه بروجردی به مشهد مقدس بازگشت و به تدریس فقه و اصول مشغول شد و همزمان با اوج گیری قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به عنوان یکی از شاگردان و یاران امام فعالانه به عرصه مبارزه و مقاومت وارد گردید. حبس، شکنجه و فشارهای سیاسی عوامل رژیم طاغوت در عزم او خللی وارد نکرد و او در ادامه مبارزه خود، کانون بحث و انتقاد دینی مشهد را تأسیس کرد که محفل جوانان و دانشجویان و پایگاهی بزرگ برای پاسخ به سؤالات مذهبی و سیاسی آنان گردید. اولین کتاب نفیس و ارزنده آن شهید «مناظره دکتر وپیر» نام دارد که در آن به شیوه ای جالب به مسایل اسلامی جوانان پاسخ داده شده است. همان موقع به دلیل توجه و علاقه جوانان به این اثر، مورد استقبال شدید نسل جوان قرار گرفت ولی رژیم پهلوی از اثرات این کتاب بر جامعه و به خصوص نسل جوان ترسید، به همین دلیل آن را توقیف نمود و تا سرنگونی نظام طاغوتی انتشار آن ممنوع بود.
شهید هاشمی نژاد در کنار مبارزات سیاسی به منظور هدایت تفکر اسلامی نگارش و تألیف کتاب را فراموش نکرد. آن دانشمند به خون خفته بعد از آنکه در سالهای ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ پس از سخنرانی در مسجد سید اصفهان از منبر ممنوع گردید به تشکّل و راهنمایی دانشجویان پرداخت. در سال ۱۳۵۲ در منزل به مناسبت ایام دهه فاطمیه بر فراز منبر رفته و مبارزات ائمه را مطرح کرده و حکومت وقت را افشا نمود که به دنبال آن عوامل ساواک او را دستگیر نموده و روانه زندان ساختند.(۱)
او با خصوصیات ویژه خود همچون شجاعت و مهارت در سخنرانی نقش عظیمی در تاریخ مبارزات علمای شیعه ایفا کرد. سخنان ایشان در مسجد فیل مشهد کاپیتولاسیون را به نقد کشاند و آن را افشا نمود، این خشم رژیم را برانگیخت و عوامل ساواک به مسجد مزبور حمله کرده و عده ای را در آنجا به شهادت رسانید.(۲) او انسان وارسته ای بود که فروتنی از صفات بارزش به شمار می رفت. شهید هاشمی نژاد عطوفت را از مکتب نبوی، قاطعیت و صلابت و به خصوص بیانات آتشین را در مکتب حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) آموخته بود. جامعیتش نیز زبانزد خاص و عام بود، فریادگری و عدالت جویی ابوذر، زهد و تعبّد اویس قرنی، اقتدار، سیاست و مدیریت مالک اشتر را در خویش جمع کرده بود. به درستی که او مجموعه ای از ارزشها و باورها را در وجود خویش تجسم بخشیده و چون خورشیدی در میان دانشوران و پارسایان می درخشید. از جمله خصلتهای کم نظیرش آن بود که در عرصه ای که احساس مسؤولیت جهت حضور خود می نمود، با انرژی زیاد، دقت و تعمق و با پرهیز از هر گونه شتاب زدگی و ساده انگاری ظاهر می گردید و با
ریاکاری، عوام زدگی، گوشه نشینی، بی نظمی و عافیت طلبی به شدت مخالف بود. ایمان استوار و اعتقاد راسخش به او صداقت و صراحتی کم نظیر بخشیده بود.(۳) امام خمینی در باره اش فرموده اند:
«شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می شناسند پوشیده نیست.»(۴)
مقام معظم رهبری نیز او را چنین معرفی کرده اند: «هاشمی نژاد از لحاظ شخصی، فرد متواضعی بود، انسانی شجاع، خوش فکر و خوش قریحه، زحمت کشیده و درس خوانده بود. صداقت و اخلاص و وفای او را همه می دانند.»(۵)
طلوعی طراوت زا
قدرت و دیکتاتوری رضاخان با حمایت ابرقدرتها و تکیه بر ارتش و ایجاد فضایی آغشته به اختناق، فشار و هراس، بر جامعه ایران شرایط دشوار، آشفته و نگران کننده ای را تحمیل کرده بود. مردم در فقر و محرومیت به سر می بردند و از حداقل امکانات رفاهی بهره ای نداشتند، اسف انگیزتر اینکه فرهنگ مذهبی مردم مورد تهاجم قرار گرفته و این وضع خانواده های متدین، دلسوز و متعهد را زجر می داد. سیدحسن در یکی از روستاهای شهرستان بهشهر روزگار می گذرانید تا آنکه در چنین شرایط تیره و تاری به شهر مزبور رحل اقامت افکند و با اندک اندوخته ای که داشت از دختری پاکدامن که نامش ساره بود، خواستگاری کرد. خانواده ساره تقاضای وی را پذیرفتند و او پس از ازدواج با ساره در جایی به نام فراش محله، کلبه ای محقر اما آمیخته به صفای معنوی برای خود تدارک دید. گرچه فشار اقتصادی و محرومیت تحمیلی رژیم رضاخان زندگی را بر عموم مردم تنگ کرده بود اما سیدحسن و همسر باوفایش با تکیه بر الطاف الهی و توکل به خداوند و روی آوردن به قناعت و پارسایی زندگی باحلاوتی را تدارک دیدند تا جایی که جویبار باطراوت آنان در محله ای که می زیستند جریان یافت و همسایگان از صمیمیت این دو زوج غبطه می خوردند. سیدحسن، کاسبی معمولی بود و مغازه ای هم داشت اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می نمود بسیار اندک بود و بیشتر او نفت می فروخت در عین حال رفتارش با اهل محل موجب شده بود که همه از وی به خوبی یاد کنند. سیدحسن از بیکاری تنفر داشت و کسب و تلاش حلال را برگزید و خستگی های این راه را به خویش هموار کرد تا محتاج دیگران نباشد و نیز با خدمت به مردم ثوابی و اجری کسب کند.(۶)
سال ۱۳۱۱ه··· .ش بود، یک سال از پیوند پاک سیدحسن با ساره سپری می گشت انتظار تولد در چهره اش نمودار بود، در یکی از روزها با توجه به اینکه درد زایمان بر همسر سیدحسن مستولی شده بود، وی مامای پیر محله را برای کمک به ساره، در وضع حمل، خبر کرد و سپس مسیر راه را به سوی مغازه پشت سر نهاد و دعا بر لب از خدای خویش تمنای فرزندی سالم، صالح و نیکوکار کرد، آن روز هیجان خاصی داشت، فکر و ذهنش متوجه مادر و نوزادی بود که به زودی پا به عرصه حیات می گذارد، از این جهت حواسش به کسب و کار نبود؛ فکرهای گوناگونی را از ذهن خود عبور می داد که برخی از آنها چهره اش را از هم می شکفت و بعضی از آنها که تصورات نگران کننده ای بود غم را بر سیمای او می نشانید، نگران آن بود که مبادا همسرش با توجه به عدم امکانات و تسهیلات لازم در ماجرای تولد فرزندش جان خود را از دست بدهد و یا آنکه فرزندی دیده بگشاید که از نظر سلامتی بدنی و روانی مشکل داشته باشد، هرچه این افکار ناراحت به ذهنش یورش می آوردند با ذکر و دعا و توکل و توجه به آسمان آنها را دفع می کرد و با خود نجوا می نمود: به زودی با لطف پروردگار صاحب فرزندی می شوم که موجبات شادمانی و امیدواری من و مادرش را فراهم می سازد.
هنوز چند ساعتی نگذشته بود که یکی از بچه های همسایه با گامهای بلند و در حالی که نفس نفس می زد خود را به مغازه سیدحسن رسانید، سید تا او را دید خواست از وی سؤالی کند اما آن پسر خردسال با خوشحالی کودکانه اش فریاد کشید: سید مژده! مژده! خداوند به شما پسری سالم عطا کرده است. لبخند شادی بر لبان سید نشست، چشمانش از فرط خوشحالی برق می زد، خدای را از این بابت سپاس گفت، با نشاط ویژه ای آن کودک را غرق در بوسه ساخت، دستی بر سرش کشید و هدیه ای تقدیمش کرد. به اشتیاق مشاهده نخستین فرزند، مغازه را ترک کرد و به سوی خانه رفت، در بین راه آنقدر غرق ذکر و شکر و شادمانی بود که حواسش به سلام، تعارفات و احوالپرسی های همسایگانی که از کنارش عبور می کردند نبود. چون به منزل رفت مامای کهنسال با چهره ای شاداب قنداق نوزاد را به دست سیدحسن داد، او نوزاد را گرفت و چشمانش به رخسارش روشن شد، فروغ سیمای فرزندش وی را به هیجان و التهاب وا داشت. در حق او دعا کرد و از خداوند خواست تا کودکش برای صیانت از دیانت تربیت شود و به نشر تعالیم دینی روی آورد. بعد، از همسرش تشکر کرد و به او تبریک گفت. نوای فرحزای اذان و اقامه خانه را عطرآگین ساخت و سیدحسن با این سرود مقدس نوزاد خویش را سرشار از معنویت ساخت، آوای
آسمانی و شعار توحیدی بر دل و جان کودک نور باطراوتی تابانید و صفحه ذهن و روحش را برای پذیرش حقیقت مهیا ساخت. سیدحسن که خانه اش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن می دید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یاری دهد، قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده درخشانی را برای طفل خود آرزو می نمود. با تولد این فرزند گویی طلوع ستاره ای نوید داده می شد، ستاره ای که راه رشد و هدایت را خود طی کند و پس از آن جامعه را بهره مند سازد و در جهت محو ستم بکوشد و سیمای حق و عدالت را به محرومان نشان دهد.
سید تصمیم داشت قلب فرزند را با خوبیها آشنا سازد تا جلوه کمالات الهی گردد. انتخاب نامی زیبا نخستین گام در این راستا به شمار می رفت، او که عمری را پیشانی بندگی بر ساحت آستان جلال حق ساییده بود و دل و ذهنش با توحید در آمیخته بود نوزاد را عبدالکریم نامید.(۷)
رویش آرام بخش
نوزاد از خاندان پاک پیامبر بود و پدر و مادر تمایل داشتند او با عشق به خاندان طهارت تربیت شود و با خصال نیک و فضایل انسانی راه آن بزرگواران را ادامه دهد. چشم بیدار این زن و شوهر در انتظار کمال جویی و حق خواهی فرزندشان گشوده شده بود و با وجود شرایط مشقت زا و کار طاقت فرسا، از پرورشهای اخلاقی کودکشان غافل نبودند و می خواستند گلی در بوستان محبت و عطوفت خود پرورش دهند که جامعه اسلامی از عطر آن احساس نشاط و آرامش کند.
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدری رئوف و خوش خو و نوازشهای مادری مشفق، دوران کودکی را با طراوتی روحانی پشت سر نهاد و از همان سنین کودکی با نغمه های آسمانی، قرآن و دعا مأنوس گردید و با حضور در مجالس مذهبی و مراسمی که به منظور تجلیل از مقام اهل بیت(ع) برگزار می شد روان خویش را با زمزم جوشان این خاندان شست و شوی داد. نهال شهامت در بوستان این خانواده چنان عطرافشانی کرد که وقتی سیدعبدالکریم چهارده بهار را پشت سر نهاد ستم را در زوایای زندگی مردم نظاره گشت و بدون آنکه واهمه ای به دل راه دهد فریاد زد:
روزی خواهد آمد که ما این بساط ستم را واژگون خواهیم نمود!(۸)
در سالهای سیاهی که سلطه رضاخانی آسمان ایران را کدر کرده بود سیدعبدالکریم با وجود حالات کودکی علاقه داشت به محافل علمی گام نهد. از این جهت با اصرار او زمینه دانش اندوزی این طفل در مدرسه فراهم گردید و او هر روز با شادمانی وصف ناپذیری مسیر منزل تا دبستان را با قدمهای کوچک اما استوارش طی می کرد. احترام به معلم، علاقه به درس و رعایت نظم و انضباط در کلاس، از سیدعبدالکریم دانش آموزی ممتاز و نمونه ساخته بود. هر کس رفتار و کوششهای او را در فراگیری دروس می دید آینده درخشانش را پیش بینی می کرد. شاید او و حتی خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند که این نهال اگر به رشد و شکوفایی برسد پاییز افسرده و نگران کننده ایران را می تواند از فرسایش و خزان زدگی برهاند و نوید بهار و سرسبزی را در مزرعه انسانیت بدهد. با عبور از مرز کودکی در پرتو پرورشهای پرمایه والدین و مربیان دلسوز، سیدعبدالکریم با روانی روشن تر و دیدی وسیع تر به اطراف خویش می نگریست و با تفکر در مسایل
اجتماعی با وجود صِغر سن حقایقی را دریابد. چون پدر و مادرش از بدو تولد معنویت را بر قلب کوچک او تابانیده بودند دوست داشت خدا را عبادت کند، به مسجد برود و با مردم نماز بخواند، در مجالس روضه حضور یابد و از نصایح واعظان و سخنان خطیبان لذت ببرد و در این محافل دینی جرعه هایی از چشمه قرآن و عترت بنوشد. سینه شوق به روی محبت معبود می گشود و کمر همت بست تا دُرّ گرانبهای خود را در اقیانوس فضیلت بیابد و روح تشنه خود را از چشمه معنویت سیراب سازد، روان پرورش یافته در بوستان سیدحسن و ساره و نیز روح صیقل دیده در مسجد و محراب جز کمال و خوبی چیزی طلب نمی کرد. عبدالکریم آنقدر تحت تأثیر مجالس روضه خوانی قرار گرفت که گاه در منزل چندین متکا روی هم می نهاد و منبری از آنها می ساخت و بر فراز آن قرار می گرفت و با اقتدا به شیوه روضه خوانان به پند و اندرز می پرداخت. تکرار این عمل آن هم در زمانی که هنوز ده بهار را سپری نکرده بود، آینده ای نویدبخش و امیدوارکننده را برایش ترسیم می نمود و افقی که هاشمی نژاد در سنگر علم و ایمان از مرزهای عقیده و اخلاص حراست می کرد از همین سنین قابل مشاهده بود.
سیدعبدالکریم به اقتضای سن خویش متوجه رنج طاقت فرسای پدر برای کسب معاش بود و با وجود آنکه به علم و معرفت فکر می کرد مصمم شد تا پدر را در اموری که به عهده اش می باشد یاری دهد. سیدحسن که با مشاهده هوش و استعداد و ذکاوت ذاتی پسرش آینده امیدبخش فرزند را با چشم دل می دید جز به تحصیل سیدعبدالکریم فکر نمی کرد و از این جهت راضی نبود تا سیدحسن به مغازه بیاید و به او کمک کند زیرا اعتقاد داشت روی آوردن به کار و فعالیت امکان دارد او را از پیگیری درس و بحث باز دارد و به دانش اندوزی او لطمه وارد سازد اما فرزند با وجود آنکه سنین نوجوانی را سپری می کرد بین امدادرسانی به پدر و پیگیری امور تحصیل فاصله ای نمی دید و با اصرار، پدر را متقاعد نمود تا ساعاتی از روز را در کنارش مشغول کار شود تا از این رهگذر بهتر درد و رنج مردمان زجر دیده را لمس کند.
تمرین تزکیه
مجالس و محافل مذهبی بهشهر و آموزشهای مدرسه و تلاشهای پرورشی
والدین وی نمی توانست با وجود همه مزایایی که داشت، تشنگی معنوی سیدعبدالکریم را برطرف کند و او خواهان آن گردید تا کام دل را با حلاوت مکتب اهل بیت(ع) و معارف تشیع شیرین سازد، والدین نیز موافق بودند که فرزندشان به محضر علمای دینی راه یابد تا بتواند عضو مفیدی برای جامعه اسلامی شود؛ به همین دلیل پس از فراگیری مقدمات علوم جدید در دبستان، سیدحسن دست فرزند چهارده ساله خود را گرفت و او را به حوزه علمیه کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر آورد. آیت اللّه کوهستانی با آن صفای معنوی، اخلاص و جذبه ای که داشت این حوزه را بنیان نهاده بود. وی از این حرکت و اقدام سیدحسن استقبال کرد. پیر پارسا و نوجوانش با کمال ادب در مقابل عالمی عامل و عارف زانو زدند. آیت اللّه کوهستانی که مقصود آن دو را در سیمای سیدعبدالکریم خوانده بود، دستور داد حجره ای در قسمت بیرونی منزل برای این نوجوان تشنه معارف تدارک ببینند. هاشمی نژاد همچون گلی که اینک به بوستان روح افزای قرآن و عترت رسیده بود از چشمه دانش اساتید خویش صبح و شام می نوشید و خود را به خصال نیکو و دانش اهل بیت(ع) زینت می داد. استادش با وجود آن همه کمالات علمی و عرفانی به دلیل فروتنی، ساده زیستی و اقامت در روستایی کوچک در زمره شخصیتهای گمنام بود اما نوجوانی هوشیار چون هاشمی نژاد که از نزدیک با او ارتباط داشت به زودی توانست اعمال و گفتار استاد را زیر نظر بگیرد و از رفتار خالصانه او ره توشه های معنویت فراهم سازد و درس ایمان و آزادگی بیاموزد.(۹)
ایشان با اشتیاق تمام دوران اولیه دروس حوزه را در روستای کوچک کوهستان در محضر عارف وارسته آیت اللّه کوهستانی و دیگر روحانیان آن حوزه فرا گرفت. آیت اللّه کوهستانی بارها می فرمودند: من در سیمای او می بینم که در آینده ای نه چندان دور از شخصیتهای برجسته علمی ایران خواهد شد. همسر مرحوم کوهستانی گفته بود: آقا سیدعبدالکریم جوان در حالی که حتی مراحل اولیه دروس حوزه را می گذرانید نماز شبش ترک نمی شد.(۱۰)
آیت اللّه کوهستانی وقتی به ذوق و شوق وی پی برد رابطه ای بسیار نزدیک و پرعاطفه ای را با شهید هاشمی نژاد برقرار کرد به طوری که می توان گفت او به عنوان یکی از فرزندان و اعضای خانواده آیت اللّه کوهستانی محسوب می گردید و همسر آیت اللّه کوهستانی هم همچون مادر برای ایشان بودند.(۱۱)
حجت الاسلام و المسلمین هاشمی نسب داماد آیت اللّه کوهستانی و از هم دوره های شهید هاشمی نژاد می گوید: همسر آن عارف به حق پیوسته که در حوزه علمیه کوهستان به «نَه نِه» معروف بود نسبت به هاشمی نژاد خیلی علاقه مند و صمیمی بود و او را سیدعبدالکریم صدا می کرد. به همین دلیل هر وقت شهید هاشمی نژاد به بهشهر می آمدند مقید بودند از همسر آیت اللّه کوهستانی احوالی بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوی فداکار بروز دهند.(۱۲) منزل این عارف از نظر سادگی و بی آلایشی برای شهید هاشمی نژاد بسیار جالب بود. فرش اتاقی که معمولاً برای پذیرایی میهمانان آماده کرده بودند حصیر و در گوشه اش میزی کوتاه، چند جلد قرآن، یک جلد رساله توضیح المسائل و چند عدد مهر دیده می شد. خود آیت اللّه کوهستانی هم روی آن حصیر یا نمد پشمی می نشست ولی با وجود این س
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 