پاورپوینت کامل مهمان هایی که آمده بودند تا … ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مهمان هایی که آمده بودند تا … ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهمان هایی که آمده بودند تا … ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مهمان هایی که آمده بودند تا … ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۲۰
منیره عزیز سلام، چطوری، خوبی یا نه؟
امیدوارم که هر روز از دیروز سرحال تر و
شادتر باشی و هر چه که به ما بد می گذرد به
تو خوش بگذرد. به حضور انور خواهر خوبم
عرض کنم که اینجا خبرهای جالبی یافت
می شود، که فقط باید باشی تا ببینی و لذت
ببری. نمی دانی که در نبود تو چقدر وضعیت
ما فرق کرده و هر روز چه اتفاقات جالبی
می افتد که بعضی از آنها را برایت می نویسم.
از اینها که بگذریم باید بگویم که نامه ات
حدود ده دوازده روز پیش رسید و همه
خوشحال شدیم، چقدر به خاطر نامه تو
خندیدیم، البته من و داداش کوچیکه. شاید
برایت جالب باشد که چرا به عکس العمل
مامان و آقاجون می خندیدیم. چون وقتی
نامه ات رسید، ساعت ۲ بعدازظهر بود و
آقاجون تازه از مسافرکشی یا به قول تو که
فکر می کنی امروزی تر شده ای، از جابه جایی
مسافر برمی گشت. ما، یعنی من و مامان و
داداش هادی مثلاً خوابیده بودیم که با صدای
فریاد آقاجون مثل برق گرفته ها از جا پریدیم،
و به سمت در دویدیم تا بفهمیم چه اتفاقی
افتاده! در یک دست آقاجون میوه جات و در
دست دیگرش یک پاکت نامه بود، من به
اتفاق داداش کوچیکه فهمیدیم که چه اتفاقی
افتاده، ولی مامان با چشمان گردشده اش به
کارهای آقاجون نگاه می کرد. من و داداش
کوچیکه که می دانستیم فایده ای ندارد و نامه
به این زودی ها به دست ما نمی رسد، با کمال
میل میوه ها را که آقاجون برای مهمانی شب
خریداری کرده بود، گرفتیم و به همراه ذوق
مامان و آقاجون که داشتند نامه را غلط غلوط
می خواندند، ذوق کردیم و لذت بردیم، وقتی
که مشکلمان با میوه ها حل شد، من نامه را از
آقاجون گرفتم و خواندم، خیلی جالب بود، هر
جا که نوشته بودی: «مادر خوبم، یا
مادرجان!» مامان یک طوری می گفت:
«جانم!» که انگار روبه رویش هستی، من هم
دیدم که خیلی ضایع شد و تو اصلاً خطاب به
آقاجون هیچ ننوشتی، پس به همین خاطر
اول یکی از خطوط پدرجانی اضافه کردم که
ای کاش نمی کردم، چون آن خط از نامه ات به
من مربوط می شد و هیچ ربطی به آقاجون
نداشت، خودم هم نفهمیدم که قضیه را چطور
ماست مالی کردم، شاید هم آنقدر مامان و
آقاجون سرگرم بودند که متوجه قضیه نشدند،
اما امان از دست این داداش کوچیکه که در
نبود تو با هم همکار شده ایم، اینقدر خندید که
من هم موقع خواندن مجبور شدم ارتباط را
قطع و وصل کنم. حتی حالا هم که چند
روزی از رسیدن نامه ات گذشته، گاهی برای
اینکه خوشمزگی کند کاغذی به دست
می گیرد و ادای مرا هنگام خواندن نامه در
می آورد و می گوید: «پدرجان! یادت نرود
سهم مرا از پول هایی که از جیب آقاجون کش
می روی، بالا نکشی!»
خلاصه، مامان از همان روز، نامه ات را
مثل یکی از جواهراتش با احتیاط در کیف
پولش نگهداری کرده و آن را به هیچ کدام ما
نشان هم نمی دهد، گاهی وقت ها هم برای
اطمینان خاطر درِ کیفش را باز می کند و
نگاهی به آن می اندازد. از همه اینها که
بگذریم یک اتفاق جالب و مهم را باید بگویم
و آن هم اینکه چند روز پیش عصر جمعه که
من و مامان و هادی تنها بودیم، مامان داشت
طبق معمول از تو و خاطرات خوشِ با تو
بودن می گفت و من و داداش هم مثل
بچه های خوب گوش می کردیم، آخر
حرف های مامان این بود که کاش کسی مثل
منیرخانم بود تا در نبود من و هادی حوصله
مامان سر نرود، نمی دانم این دو سال پشت
کنکور را چه کرده ای که مامان از آنها به خوبی
یاد می کند. من که هر وقت یاد آن روزها
می افتم، جز جر و بحث تو و مامان و قهرتان
چیزی یادم نمی آید، بگذریم، همین طور که
داشت از دوری تو و تنهایی خودش تعریف
می کرد، چیزی گفت که داداش مثل بمب
منفجر شد، اما خوشبختانه مامان علتش را
نفهمید، خیلی ساده و راحت گفت: «راستی
بچه ها! یه بچه گربه، هر روز می آد اینجا کلی
سر دیوار می شینه و میو میو می کنه.» داداش
کوچیکه هم جمله ای را گفت که اگر مامان
می فهمید حسابی عصبانی می شد، آرام در
گوش من گفت: «به جای منیر اومده دیگه!»
خلاصه مامان از محسنات مهمان تازه وارد
گفت و گفت، که ما خسته شدیم و میدان را
خالی کردیم.
دیروز وقتی که من از مدرسه آمدم،
هادی گفت: «آبجی، گربه ها هم فهم و شعور
دارن؟» از این حرفش خیلی خنده ام گرفته
بود. خودت که این هادی را بهتر از من
می شناسی که چقدر نکته سنج است، گفتم:
«چطور مگه؟» گفت: «امروز که تو مدرسه
بودی من اومدم ناهارم رو خوردم و رفتم که
بخوابم، که یهو دیدم یه صدایی می آد، انگار
مامان داشت با یه نفر دعوا می کرد، رفتم
دیدم به همون گربه ای که اینقدر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 