پاورپوینت کامل زندگی خاموش ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زندگی خاموش ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زندگی خاموش ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زندگی خاموش ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۳

ننه در حیاط، پای شیر آب نشسته بود و توی آبکش کنار دستش چند تا سیب زمینی بود که هی برمی داشتشان، پای شیر می گرفت و خوب
دست مالی شان می کرد و تمیز که می شدند، می گذاشتشان کنار.

اکبر خوابیده بود، همیشه می خوابید. اصلاً هیچی به اندازه خواب برایش معنی نداشت. محمود، داداش کوچولویم هم توی مغازه اش بود. مغازه اش همان
گوشه اتاق نقلی خودمان بود. چند تا بالش دورش می چیدیم و روی بالش ها هر چی آت و آشغال گیر می آوردیم، از شانه و مداد و قرقره گرفته، تا کفش و
جوراب می گذاشتیم و او هم ذوق می کرد و صداهایی از خودش در می آورد.

حسین هم کنار جوجه مرغ خاکستری اش نشسته بود و انگار با او حرف می زد. هر سه از من کوچک تر بودند هم حسین، هم اکبر و هم محمود. کنار دیوار،
صاف دراز کشیده بودم و به سقف نگاه می کردم. چند تا از تخته های سقف در رفته و آویزان بود، و حصیر سقف از چکه آب باران چرک و سیاه شده بود. فکر
می کردم، به همه چیز فکر می کردم، که رنگ نوری که از چارچوب در چوبی به داخل می تابید عوض شد، و حس کردم کسی وارد می شود. بابایم بود. پیراهن
قرمز گشادی پوشیده بود و صورتش را برق انداخته و موهایش را سیاه کرده بود. تعجب کردم که چرا مادر توی حیاط چیزی به او نگفته بود و بعد به این فکر
پوزخند زدم. حیاط که جای حرف زدن نبود، تا صدایی در می آمد، همه همسایه ها از پشت درزهای دیوار با نگاهشان هجوم می آوردند توی خانه مان. ننه آمد
توی اتاق. چادر خاکستری اش را دور کمرش حلقه زده بود و آبکش سیب زمینی ها توی دستش بود. هنوز از سیب زمینی ها آب می چکید. محمود توی بغل بابا
بود و می خندید. ننه آبکش را لب تاقچه گذاشت.

ـ می ری پشت سرتم نیگا نمی کنی، انگار نه انگار زن و بچه داری. راس می گی جواب این بچه های گرسنه تو بده؛ نمی خواد عاشق بشی. مردی برو
قرضاتو بده. نمی خواد خودتو درست کنی و بیفتی دنبال این و اون.

بابا سرخ شد. اگر جواب می داد و انکار می کرد، حرصم در می آمد. بچه را ول کرد و زل زد به ننه. محمود نشسته بود و گریه می کرد. می خواستم بگویم حالا
چه وقت گریه کردن است که بابا نعره کشید: «چی می گی زن؟ این حرفا چیه؟ ببند دهنتو، اینجا سر و صدا راه نینداز.» سر جایم نشسته بودم. حسین هم
حواسش به جوجه بود که یواشکی به زیر کمد کهنه فرار کرد. محمود هنوز می گریست.

ـ چرا سر و صدا نکنم. شرمت می آد؟

شرمت می آد شاهکاراتو بگم؟ خدا خودش
شاهده. یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه پاتو
بذاری شهر، پشیمون می شی؟

بابا حال و حوصله دعوا نداشت. این را
می شد از قیافه اش فهمید، ترجیح می داد
ساکت بماند، تا سر و صدای ننه بیشتر نشود.
ننه قابلمه ای کوچک را پر آب کرد و روی
والور وسط اتاق گذاشت. چند تا سیب زمینی
هم توی قابلمه انداخت و خم شد تا از
سوراخ های بدنه والور ببیند آتش چه جوری
می سوزد. طلق والور مدت ها بود که شکسته
بود و ننه یک تکه حلبی گذاشته بود جای آن.
از این نگاه کردن ننه خیلی خوشم می آمد؛
ولی این بار مثل همیشه به روی خودم
نیاوردم. معلوم می شد ننه هنوز هم حرف های
زیادی دارد و از اینکه ساکت شده، پشیمان
بود. انگار می خواست بابا را به میدان بکشد تا
بقیه حرف هایش را بزند، حتی اگر به قیمت
کتک خوردنش تمام شود. همیشه ننه بعد از
دعوا با بابا همین طوری بود. محمود ساکت
شده بود و دستانش را به طرف بابا باز کرده
بود و التماس می کرد: «بابا، بابا!» ننه بچه را
پس کشید و رو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.