پاورپوینت کامل قصه تاریخی از دماغ فیل افتاده ها ۳۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قصه تاریخی از دماغ فیل افتاده ها ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه تاریخی از دماغ فیل افتاده ها ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه تاریخی از دماغ فیل افتاده ها ۳۹ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۲۶
با سلامی به وسعت قالی ابریشمی کف اتاق بعضی ها که به اندازه همه زندگی ما
می ارزد!
حالت چطوره؟ سر و سلامتی؟ دماغِ چاق
عقابی بزرگت، چاق تر شده یا نه؟ شاید تعجب
کنی که چرا لحن من عوض شده و کمی به
صورت قُدما احوالپرسی می کنم! نه تعجب
نکن. این واقعه عجیب را بعد از یک
احوالپرسی و صحبت جانانه خواهرانه برایت
شرح می دهم. اول اینکه، چقدر جواب نامه ام
را دیر دادی و آن هم با یک عذر بدتر از گناه،
که رفته بودی اردو! به هر حال امیدوارم در
اردو به تو خوش گذشته باشد و همان طور که
گفتی باز هم از این خبرها دریافت کنی. اما
من هم بگویم که به واسطه رفتن اردوی تو،
ما هم به یک مسافرت اجباری رفتیم. یعنی
اینقدر من در گوش مامان و آقاجون خواندم
که، ما یک مسافرت هم نمی رویم و دلمان در
خانه پوسیده و از این جور حرف ها، که بالاخره
آقاجون صبح روز جمعه پیش همه ما را برد
گردش به همراه مهمان جدیدی که برایمان
آمده بود. خودمان هم نمی دانستیم کجا
می رویم، ولی بالاخره معلوم شد که قرار است
برویم «محلات»، که خیلی خیلی خوش
گذشت و واقعا جایت خالی بود! البته مسافرت
ما با اردوی تو خیلی فرق داشت و به نظر من
خیلی خوب بود، چون من اصلاً از
مسافرت های تحقیقی و تاریخی خوشم
نمی آید.
مطلب دیگری را که می خواستم برایت
بگویم، این بود که در نامه ات شکایت کرده
بودی که چرا در هر نامه، سال های پشت
کنکور تو را افزایش می دهم. خوب اینکه
ناراحتی ندارد و فکر نمی کنم که سه یا چهار
سال، مطلب ناراحت کننده ای باشد. در ثانی
فکر می کنم اینقدر آن روزهای پشت کنکور
ماندن تو روزهای بدی بود، که برای ما چند
سال طول کشیده. حالا کاری به این کارها
ندارم و می خواهم از یک ماجرای جدید
پرده برداری کنم.
حدود یک هفته پیش بود که ما دور هم
نشسته بودیم و شام می خوردیم که ناگهان
تلفن زنگ زد. آقاجون مشغول صحبت شد.
اما هر چه که می گذشت، بر تعجب آقاجون
افزوده می شد. آخرِ سر هم به کسی که پشت
گوشی بود و بعدا معلوم شد که دخترِ
«عمه گلشن» آقاجون بوده؛ گفت: «خواهش
می کنم، تشریف بیارید! اختیار دارید!» و
گوشی را گذاشت. و بعد هم در مقابل چشمان
ورقلمبیده ما گفت: «دخترِ عمه گلشن بود!
گفت که مادرم دلش برای شما تنگ شده و
می خواد بیاد خونتون! اگه خونه اید فردا ظهر
میارمش که دیدارها تازه بشه!» من که از
تعجب شاخ در آورده بودم. این عمه گلشن را
من تا به حال ندیده ام، تو را نمی دانم! تازه اگر
می خواست به قول خودش دیداری تازه کند،
که مدت ها از عید گذشته بود، ولی آقاجون
توضیح کاملی راجع به آمدن او و کلاً
زندگی اش داد. فکر می کنم که برای تو هم
جالب باشد. آقاجون می گفت که خانواده
«عمه گلشن» خیلی پولدارند و هیچ کس را
هم جز در مواقع ضروری، داخل آدم حساب
نمی کنند. دخترِ «عمه گلشن» یعنی
«ثریا»خانم هم از آن تیپ آدم هایی است که
از دماغ فیل افتاده و سالی سه چهار تا سفر
خارجی دارد. و تنها مشکلشان وجود همین
عمه خانم است که قدری قدیمی شده و بدتر
اینکه پیر و دست و پاگیر هم شده، ولی
چاره ای جز مراقبت از او ندارند. بعد از همه
اینها آقاجون گفت که فردا باید در پذیرایی،
سنگ تمام بگذاریم و وسایل راحتیِ عمه را
هم فراهم کنیم، چون امکان دارد که عمه
چند روزی بماند. داداش«هادی» هم مأمور
شد که تحقیق کند و بفهمد که چرا
«عمه گلشن» دلش برای ما تنگ شده است.
همان شب آقاجون اقدام به خرید
میوه های نوعِ عالی و خرت و پرت های فراوان
کرد. چشمت روز بد نبیند. فردای آن روز همه
ما آماده شدیم و لباس های مرتب پوشیدیم و
خلاصه هر چه که توانستیم مرتب و اتو
کشیده، منتظر رسیدن مهمان ها شدیم. من
که واقعا از دیدن عمه می ترسیدم. با این
توضیحاتی که آقاجون داده بود، واقعا هم
رسیدن چنین مهمان هایی برایمان دردسرساز
بود. بخصوص اینکه آخرین باری که آقاجون
آنها را دیده بود، حدود شش، هفت سال پیش
و از راه دور بوده و با تیپی که خاص اعیان و
اشراف بوده است.
حدود ظهر بود که مهمان ها رسیدند، با
چه ابهت و عظمتی! پنج نفر آدم، با دو تا
ماشین دودی رنگِ آخرین مدل! آقاجون
می گفت برای اینکه حسابی خودشان را
نمایش بدهند، دو تا ماشین آورده اند و گرنه
آوردن یک پیرزن که احتیاج به سه نفر
محافظ و دو تا ماشین ندارد! خلاصه
«ثریا»خانم با کلی جلال و شکوه، بازویِ
عمه خانم را که یک دست کت و دامن شیک
پوشیده بود، گرفته بود و وارد شدند. حتی با
مامان و من هم روبوسی نکردند و فقط دست
دادند. جای تو خالی بود. من که پیرزنی به این
باکلاسی ندیده بودم. «ثریا»خانم با یک آقا
که می گفتند راننده خصوصی شان است، و دو
پسرش آمده بود. یکی از پسرهایش مدام
مزه پرانی می کرد و سعی می کرد از در و دیوار
خانه ایراد بگیرد ولی آن یکی، عین برج
زهرمار اخم کرده بود و لام تا کام حرف
نمی زد. دلم برای خودمان می سوخت که
مجبوریم به این تیپ آدم ها خدمت کنیم.
خلاصه مهمان ها با اکراه نشستند. مامان هم
دید که نشستن و نگاه کردن فایده ای ندارد؛
پس بلند شد و شروع به آماده کردن نهار کرد.
جایت خالی! سه نوع خورشت و دو نوع غذا در
سفره چیده بودیم. من هم حسابی گرسنه
بودم اما در مقابل مقامات عالیه نمی شد دلی
از عزا در آورد، و به ناچار من و داداش
کوچیکه توانستیم فقط دو سه تا قاشق
بخوریم. مهمان ها هم فقط به خوردن سوپ
اکتفا کردند. البته با آن لباس هایی که تنگ و
قالب تن بود، اصلاً خم شدن امکان نداشت؛
و من فکر می کنم یکی دیگر از مشکلاتی که
«ثریا»خانم داشت و نمی توانست غذا بخورد،
این بود که لابد همیشه سر میز می نشستند و
غذا می خوردند و حالا روی زمین نشستن،
خیلی ناراحتشان کرده بود. مامان هم بی خبر
از این جریان، مدام می گفت: «وا، ثریاخانم!
چرا مرغ نمی فرمایین؟ از این خورش
بخورین!» «ثریا»خانم هم با آن اخم های
درهم و برهم طوری می خندید که حالت
صورتش به هم نخورد. حیف آن همه
تدارکات که از کله سحر دیده بودیم.
خلاصه بعد از کلی تعارف و افاده، بلند
شدند تا زحمت را کم کنند و «ثریا»خانم در
حالی که عینک آفتابی اش را در اتاق به
چشمش می زد گفت: «مادر میل دارن چند
روزی پیش شما باشن!
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 