پاورپوینت کامل شاید آینه می خواهد.. ۳۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شاید آینه می خواهد.. ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شاید آینه می خواهد.. ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شاید آینه می خواهد.. ۳۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۲۲

در را محکم می بندم و به
گوشه اتاق پناه می برم. خسته و
بی حوصله ام. حتی دوست ندارم
برای امتحانِ فردا خودم را آماده
کنم. از همه چیز خسته شده ام.
صدای مادر باز هم به گوشم
می رسد، که از درِ نصیحت وارد
شده و از من می خواهد که باز هم
صبور باشم و نسبت به
حرف های دیگران بی اهمیت!
کاری که دیگر قادر به اجرا کردن
آن نیستم. دلم می خواهد
گوش هایم را بگیرم، تا صدای
هیچ کس را نشنوم، حتی از فکر
کردن هم خسته شده ام. بلند
می شوم، در را قفل می کنم و در
اتاق قدم می زنم. فکر امروز و
اتفاقی که در مدرسه افتاد، ذهنم
را پر کرده و به خاطر همین
نمی توانم خودم را آرام کنم.
دست خودم نیست. در واقع وقتی
فکر می کنم که چقدر ساده تحقیر
شده ام، گریه ام می گیرد.

همیشه سعی می کردم که
اکثر اتفاقات را نادیده بگیرم، اما
امروز همه چیز فرق کرد. انگار
همه بعد از مدت ها سعی
می کنند، هر چه را که دوست
دارند، به اجرا بگذارند، بدون در
نظر گرفتن احساسات من!

از کودکی خودم را این طور
دیده بودم. به وضع ظاهری ام
عادت کرده بودم و فکر نمی کردم
که فرق زیادی با دیگران داشته
باشم. البته از اینکه مدام مادر و
پدر و دایی سعی می کردند، مرا
مورد معالجه پزشکان مختلف
قرار دهند، فهمیده بودم که فرقی
هست، اما از آن فرقی که باعث
شده بود تا بیشتر از هم سن و
سالانم با دکترها سر و کار داشته
باشم، سر در نمی آوردم؛ تا اینکه
وارد مدرسه شدم. اولین چیزی
که مرا متوجه عیب ظاهری ام
کرد، برخورد هم کلاسی ام بود. ما
تازه وارد کلاس شده بودیم. من
آن روز متوجه نگاههای دنباله دار
بعضی ها از جمله معلم مان شده
بودم، اما اهمیتی نمی دادم، تا
اینکه همان روز «سحر»،
بغل دستی ام در حالی که با تعجب
نگاهم می کرد، پرسید: «چرا
چشمت این جوریه؟» و من فقط
لبخند زدم. از آن روز به بعد تا
حالا که سال آخر تحصیلاتم را
می گذرانم، هنوز حرف «سحر»
در گوشم طنین انداز است. این
سؤال، سؤالی بود که خودم هم
مدت ها به دنبال پاسخش
می گشتم. یکی از چشمانم
انحراف داشت و زائده کوچکی
باعث شده بود که کوچک تر از
چشم دیگرم به نظر برسد و
گاهی اوقات هم مرا دچار مشکلِ
دید می کرد. اکثر دکترها معتقد
بودند که بعد از پایان سنین
کودکی باید آن را عمل کنم.

تا پایان سنین کودکی و حتی
در مقطع راهنمایی این مسئله
زیاد آزارم نمی داد، در واقع به
خاطر اخلاقی که از ابتدا به آن
خو کرده بودم و سعی می کردم که
مشکلم را نادیده بگیرم، ناراحت
نبودم. اما با ورودم به دبیرستان
همه چیز تغییر کرد. من اولین
عمل چشم را پشت سر گذاشته
بودم، اما دکتر می گفت که آن
طور که باید نبوده و باید عمل
دیگری را هم انجام دهد. سن
من تغییر کرده بود. دیگر خیلی از
واقعیات را فهمیده بودم؛ اینکه
من ظاهر یک دختر سالم و زیبا
را ندارم و به همین خاطر
دوستان زیادی هم نخواهم
داشت.

بارها مجبور می شدم برای
دبیران سال های مختلف
تحصیلم در مورد بیماری که
نمی دانم از کجا آمده بود و
گریبان مرا گرفته بود، توضیح
دهم. آنها هم سعی می کردند
خودشان را همدرد من نشان
دهند. بعضی از آنها هم دکتر
معرفی می کردند و پنهانی
می گفتند که حاضرند از لحاظ
مادی هم کمکم کنند. اما هیچ
کدامشان از وضعیت روحی من
خبر نداشتند. من دلم می خواست
که زندگی ام را عادی تصور کنم،
مثل همه آنها و هیچ موضوعی
هم آزارم ندهد اما هر چه که من
بیشتر مسئله را نادیده می گرفتم،
گویی بیشتر توجه می کردند. هیچ
کدام نمی فهمیدند که من به
واسطه مشکلی که هیچ دخالتی
در پیش آمدنش نداشته ام و رفتار
آنها، چقدر اعتماد به نفسم را از
دست خواهم داد. حتی مادرم هم
نمی دانست که وقتی موقع رفتن
مهمانی و گردش می رسد، درس
را بهانه ای برای نرفتن قرار
می دهم. از اینکه هر کسی با
دیدن من، یاد بیماری های
چشمی می افتاد و از خاطرات تلخ
و شیرین مداوا و معاینه و خلاصه
هر چه که به ذهنشان می رسید
حرف می زد، کلافه و سردرگم
بودم. مادرم در این طور مواقع،
طبل خوش خبری و نویدبخشی
را برایم به صدا در می آورد و
همیشه می گفت که دکتر گفته
است با این عمل درست می شود
و ظاهر چشم را هم می شود
تغییر داد و هزار راه حل خوب و
موفقیت آمیز که در مورد من هنوز
اتفاق نیفتاده بود، یا قرار بود که
هرگز اتفاق نیفتد؛ و مادر برای
دلخوشی ام این طور می گفت.
دلم می خواست مادر بدون
ناراحتی و پرده پوشی برایم
توضیح بدهد که اگر حتی مشکل
چشمم حل نشود باز هم فرقی
نمی کند و مرا برای آینده ای پربار
آماده کند. اما او فقط آینده پربار
مرا در معالجه چشمم می دید.

دست از دوستان مدرسه ای
هم کشیدم. آنها با زبان بی زبانی
و با رفتارشان خیلی راحت مرا از
خودشان دور می کردند و سعی
می کردند جز در موارد درسی با
من همراه نشوند. دایی هم تقریبا
هر هفته به دیدنم می آمد. و از
حال من خبری می گرفت. شاید
دلش می خواست که در یکی از
این روزها معجزه ای بشود و من
سلامت چشمم را به دست
بیاورم. اما او اصلاً به این فکر
نمی کرد که من در کنار چشم
بیمارم، سلامتی روحی ام را از
دست می دهم. حتی گاهی اوقات
با اینکه از چهره ام می فهمید که
گریه کرده ام، اما اصلاً در این باره
صحبت نمی کرد. مثل بازپرسی
که فقط مأموریت داشت در مورد
وضع ظاهر اطلاع کسب کند و به
روحم کاری نداشت. در واقع به
قول خودش او بیشتر نگران این
بود که با این وضعیت موجود و
اینکه دختر هستم، روی دست
مادر و پدرم نمانم و دنبال معالجه
چشمم بود، تا بالاخره بتواند مرا
شوهر بدهد، چون معتقد بود که
اگر پسر بودم، مشکل کمتر بود.
پدر و مادرم هم بدون چون و چرا
قبول داشتند، ولی هیچ کدام از
روح من خبر نداشتند؛ از اینکه از
نگاههای دلسوزانه دیگران
بیزارم، از اینکه از ترحم دوستانم
ف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.