پاورپوینت کامل دبلیو خواستگار دات کام (طنز ۷۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دبلیو خواستگار دات کام (طنز ۷۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دبلیو خواستگار دات کام (طنز ۷۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دبلیو خواستگار دات کام (طنز ۷۴ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۶

قمرالملوک با مادر پیرش
فخرالملوک زندگی می کرد. این
مادر و دختر بازمانده از طایفه
قاجار در تنهایی و سکوت، صبح
را به شب می رساندند و در تهران
بزرگ به جز معدودی آشنا روی
خوش به کسی نشان نمی دادند.
فخرالملوک که به اصطلاح یک
پایش را لب گور می دید، مصرّا از
دخترش که گاهی او را قمر و
گاهی ملوک صدا می زد،
می خواست تا هر چه سریع تر تن
به ازدواج بدهد. این بانوی پیر
قَجَری فکر می کرد دخترش آدم
پرنخوت، سر به هوا و بی خیالی
است که اصلاً مردها را داخل آدم
حساب نمی کند بنابراین سخت
بیمناک آینده تنها فرزندش بود.
اما بدبختانه وی از دل دخترش
خبر نداشت و نمی دانست که در

دل دخترش چه آشوبی برپا بود.

فی الواقع، قمرالملوک موظف
شده بود تا طبق و وفق آئین و
رسم و رسومات آبا اجدادی شان
با فردی ازدواج کند که از
بازماندگان خاندان قاجاریه باشد.
اما شگفتا که در طی این همه
سالیان دراز و به عنوان نمونه
حتی یک نفر از اعقاب قاجاریه به
خواستگاری اش پا، پیش
نگذاشته بلکه یک نفر هم از
اعقاب غیر قاجار به خواستگاری
او نیامده بود. همین امر بر
تشویش و التهاب قمرالملوک
افزوده و نگرانی هایش را
مضاعف کرده بود.

او هر زمان از مادر پیرش
حرفی، گوشه ای یا کنایه ای
می شنید به روی خود نمی آورد و
صرفا زیرلبی می گفت: «باشد
مادرجان، در فکرش هستم، به
همین زودی ها.» اما بلافاصله به
اتاقش می رفت، در را به رویش
می بست و زانوی غم به بغل
می گرفت. او علت اصرارهای
مادرش را می فهمید و درک
می کرد اما کاری از دستش
ساخته نبود. قمرالملوک بارها با

خود اندیشیده بود: «یعنی مادر
آنقدر پیر شده که نمی تواند حال
مرا درک کند؟ تقصیر من چیست
اگر این در بر روی پاشنه
نمی چرخد. تقصیر من چیست
انگشت یک مرد قَجَر روی
شاسی زنگ این خانه نمی رود؟
و …».

در هر حال، زندگی این مادر
و دختر بر این منوال می گذشت
تا روزی بار دیگر فخرالملوک با
نیش و کنایه هایش حال دخترش
را گرفت و او هم طبق معمول
راهیِ اتاقش شد و مدتی را به
حالت قرنطینه به قَجَرهای نامرد
فکر کرد. اما این دفعه وسط های
لعن و طعن و آه و نفرین به زمین
و زمان و مردهای قاجاریه ناگهان
چیزی از ذهنش گذشت. او باید با
یکی درد دل می کرد، باید خودش
را تخلیه می کرد. قمرالملوک
دیگر طاقت خودخوری را
نداشت. بنابراین به سرعت
گوشی تلفن را برداشته و شماره
تاج الملوک یکی از تنها و
نادرترین دوست هایش را گرفت.

خود تاج الملوک گوشی را
برداشت. صدایش از پشت تلفن
آمد.

ـ الو.

ـ الو، تاج، منم قمر، خوبی؟

ـ الو، وای تویی، من خوبم،
تو خوبی؟

ـ ای، بد نیستم. دلم واست
تنگ شده بود گفتم حالی ازت
بپرسم.

ـ مرسی، فدات بشم. خوب
شد خودت زنگ زدی. زحمت
منو کمتر کردی.

ـ چطور؟ خبری شده؟

تاج الملوک دستش را جلوی
دهانش مشت کرد و با صدای
شیپوری گفت:

ـ یه خبر خوب، یه خبر
خوب. انتظارها به سر می آید.
فقط یک هفته منتظر بمانید.
هفته آینده تاج الملوک لباس
سفید می پوشد. باور می کنی،
قمرجون؟

و از ته دل خندید.

قمرالملوک یکهویی وا رفت
اما خیلی سریع خودش را جمع و
جور کرد.

ـ جدی می گی؟ چه خوب!
کِی؟

ـ سه شنبه.

ـ طرف، قَجَره؟

ـ اِ وا! نه. از این حرفا دیگه
نزنی، اُمّل! امروزه هر کی
چشمش دنبال شوهر قَجَره، باید
بره کشکش رو بسابه. قمرجون،
نمی دونی من چه عذابی کشیدم
تا بالاخره همین یک فروند مرد
رو راضی کردم از حالت مردی به
حالت شوهریت تغییر وضعیت
بدهد. مردای این دوره و زمونه
رو جون به جونشون بکنی
می خوان تو پوسته عزب گری
خودشون بمونن و لو اینکه
بپوسن. اینم واسه خودش
مرضیه. به جان عزیزت از
سارس هم خطرناک تره. معلوم
نیس چرا اینقده بی بخار شدن.
راستش با وجودی که قرار
مدارامونو گذاشتیم و حرف هامونو
زدیم تا همین الانشم که دارم با
تو حرف می زنم مطمئن نیستم.

همش دلواپسم. تا خود روز
سه شنبه هی باید با خودم کَل کَل
کنم که نکنه بزنه زیرش و
پشیمون شه. جون تو، دارم
حقیقت رو واست می گم. خب،
بگذریم. سه شنبه که هستی؟

ـ حتما. سعی می کنم مادر رو
هم با خودم بیارم شاید شوهر تو
رو ببینه و از خرِ شیطون بیاد
پایین.

ـ چه جالب! منتظریم. خب،
خودت خوبی؟

ـ من؟ نه، نپرس. خوشا به
حال تو. من که دارم از غصه دق
می کنم.

ـ آره، می فهمم. منم
همین جوری ها بودم دیگه. ببین
عزیزم، تو باید هر جوری شده
قضیه قحطی مردا رو به مادرجان
حالی کنی. اصلنی بهش بگو
مردای قَجَر مث آن شاه
خلدآشیان قاجاریه همشون از دَم
مقطوع النسل شدن و رفتن رَدِّ

کارشون. به هر حال، من
موقعیت تو را خوب درک می کنم.

ـ نه، نه. هیچکی حال منو
نمی فهمه.

ـ چرا، من یکی می فهمم.
خوب هم می فهمم. من خودم
حاضرم روزی سه وعده از دس
مردی کتک بخورم اما چی؟ اما،
آن مرد، شوهرم باشه. قمر، باور
کن حاضرم روزی هفتصد بار
مقابل شوهرِ هفته بعدم زانو بزنم
و تعظیم کنم حتی اگر این شوهر
هالوی هفت شنبه باشه و یا اینکه
جد و آبادش خط و ربطی با مغولا
داشته باشن. جونی، مث اینکه
باد صر صر خورده توی مخ تو و
مادرت و یا توی عالم هپروت
سیر می کنید. شماها فکر می کنید
شوهر همین طوری فله ای
ریخته توی خیابونا و کسی نیست
آنها را جمع کنه؟ نخیر، عزیزم

اصلاً از این خبرا نیس. مردای
این دوره و زمونه حاضرن
سبیلاشونو دود بدن اما عیالوار
نشن. حالا چرا؟ تو خود حدیث
مفصل از این مجمل بخوان.
بگذریم، بالاخره واسه آینده ات
تصمیم داری چی کار کنی؟

ـ کاری از دس من ساخته
نیس. خودم که نمی تونم شوهر
خودم باشم.

ـ اگه منتظر یه قجری، از
من گفتن از تو نشنیدن، حالا
حالاها … .

ـ تو هم چه حوصله ای
داری، حالا کی قجر خواس؟

ـ یعنی درست شنیدم؟ یعنی
مهم نیس؟

ـ داری سر به سرم
می ذاری؟ یا فکر می کنی خنگ و
خرفتم؟ باور کن دیگه کپ
کرده ام. من احتیاج به یه شوهر
دارم، همین و بس. حالمم از هر

چی قجر مجره به هم می خوره.

ـ اوه، ما را بگو چی فکر
می کردیم. مادر چی؟

ـ اون از منم آتیشش تندتره
اما از نوع قَجَرش. تقصیرشم
نیس. ساختارش این جوریه دیگه.
هنوزم به یاد به قول تو شاه
خلدآشیانه. اما واسه من این چیزا
دیگه مهم نیس. شوهر پیدا بشه
من مادرم رو راضی می کنم.

ـ پس حله دیگه.

قمرالملوک با حرص، ادای
تاج الملوک را در آورد.

ـ چی چی حله دیگه؟

ـ جون قمر، دیگه حل حله.

ـ منظورت چیه؟

ـ خب تو هم همون راهی رو
می ری که من رفتم.

ـ راه تو؟

ـ گوش کن ببین چی می گم.
همین الان برو توی سایت
خواستگار. همون جا شوهرت رو
پیدا می کنی و خلاص. راحت و
بی دردسر.

ـ به همین راحتی؟

ـ به همین راحتی. توی
سایت خواستگار اونقده مردای
جورواجور و کشته مرده زنا قطار
شدن که از دیدن اسامی و
شرایطشون چشات باباقوری
می ره. به عبارت دیگر سرگیجه
می گیری، غش می کنی و با کله
می خوری زمین.

ـ وای، جدی می گی؟ شوهر
آینده تو هم سایتی؟ پس چرا
زودتر خبرم نکردی؟

ـ آخه تا همین الانش فکر
می کردم تو فقط مردذلیل قجری.
عین عین خودم که قبلن ها مغزم
کمی تا قسمتی تکون خورده بود
و در زمره مردذلیل های این
طایفه بودم. اما جونی، چاره چیه؟
این روزا مرد قجر حکم کیمیا رو
داره.

قمرالملوک با هیجانی غیر
منتظره پرسید:

ـ حالا من باید چی کار کنم؟

ـ هیچی. می ری توی سایت
محبوب. «امشب شب مهتابه،
حبیبم را می خوام.» دبلیو دبلیو
دبلیو دات خواستگار. دات کام.
بعدش کار تمامه. کامپیوترت
روی انسرینگ «ای یار مبارک
بادا». هنگ می کنه. به جان قمر،
افسارِ خروار خروار مرد تشنه و
گشنه، البته تشنه و گشنه زن،
می آد توی چنگت. هر کدام را
خواستی، به یک اشاره از توی
چراغ جادویی بیرون آمده و
دست به سینه در خدمت اند.

ـ تاج جون، اگه مشکل من به
همین راحتی ها حل می شه که تا
آخر عمر ممنون دارت هستم.

ـ قابلی نداره. کار دیگه ای
نداری؟

ـ نه، خیلی ذوق زده شدم.

ـ ببین، نتیجه ش رو به من
می گی؟

ـ حتما. فدات شم. تا بعد.

ـ قربان تو.

*

قمرالملوک با هیجان
زایدالوصفی داخل سایت
خواستگار شد. از شدت هیجان
دست هایش می لرزیدند و از
شدت شوق، پرده ای اشک جلوی
چشمانش را گرفته بود. آیا بعد از
سال ها انتظار و مرارت واقعا
می توانست به همین سهولت نام
و نشانیِ مرد زندگی اش را روی
صفحه مانیتور ببیند؟ با این
فکرها و حالتی همراه با شک و
تردید و تشویش و هیجان موفق
شد وارد سایت شود.

Com .خواستگار WWW.

و چهارچشمی تمام هوش و
حواسش را متمرکز کرد روی
نوشته های صفحه:

کد ۱۰۲۴ ـ جوانی هستم ۲۴
ساله. خواستگار دختری می باشم
که به نامش آپارتمانی با متراژ
۲۳۰ متر سند خورده باشد.
مشخصات آپارتمان همراه
عروس: چهارخوابه، سوپرلوکس
با پارکینگ و انباری و آسانسور،
استخر، سونا، جکوزی، حداقل
دارای ۷۰ متر سوئیت. صد در
صد خواستگار. آماده محضر.

کد ۸۹۲

اعتبار ماعملکرد ما

نقداقساط

حداقل پیش پرداخت

حداکثر اقساط

بدون بهره و کارمزد

انتخاب شما مورد تأیید
ماست

دخترهای عزیز!

بیایید با پرداخت روزانه فقط
دو هزار تومان صاحب یک
شوهر دائمی و خانواده دوست
بشوید.

کد ۱۲۶۲۶

آموزشگاه شوهریابی کوه
خوشبختی، برای ترم جدید در دو
شیفت هنرجو می پذیرد. از
مبتدی تا پیشرفته. شهریه به
صورت اقساط.

کد ۱۰۹

قابل توجه خانم های باذوق
و سلیقه

از تولید به مصرف

مشاور، طراح و مجری

کلیه امور ازدواج

کلی ـ جزئی

نوسازی ـ بازسازی

با نازل ترین قیمت

بشتابید. مطمئنا به نفع
شماست.

کد ۲۶۷۷۷

جوانی هستم فوق العاده
خوش تیپ. خواستگار دختری
هستم با حقوق ثابت. حداقل
۰۰۰/۳۴۰ تومان. ساکن در
محدوده شمال غرب. مالک
آپارتمانی با متراژ ۱۲۰ به بالا.
نوساز.

کد ۳۱۴

از دخترخانمی آشنا به
جوابگویی تلفن، کاری، باتجربه،
فعال، خوش بیان، پرحوصله،
مسلط به تایپ فارسی و لاتین،
جوان، خوش ظاهر،
خوش برخورد، با ضامن معتبر،
دعوت به ازدواج می نمایم.
متقاضیان می توانند روزهای فرد
از ساعت ۹ صبح الی ۱۴
بعدازظهر تماس بگیرند.

کد ۸۱

خواستگار دختری هستم
آشنا به لایروبی، کف تراشی،
طوقه چینی، تشخیص ترکیدگی با
کامپیوتر، ترمیم و بنّایی. صد در
صد خواستگار.

کد ۶۳۲

آماده ازدواج با دختر یا زنی
هستم آشنا به مش، های لایت،
شیفیون، اپیلاسیون، ویتامینه و
رنگ و فرمژه، درمان جای
جوش، افتادگی پلک و خطوط
اخم، تضمینی صد در صد
خواستگار.

کد ۱۰۰۱

بدون واسطه

شبانه روزیتمام نقاط

حتی تعطیلات

ارزان تر از همه جا

شوهر ایده آل شما را ما
می شناسیم. گارانتی ۲ ساله.

قمرالملوک که هرگز انتظار
دیدن آن همه متقاضی ازدواج را
نداشت گیج و بی خود از خود به
طرف گوشی تلفن رفته و شماره
تاج الملوک را گرفت.

با صدایی لرزان گفت:

ـ الو، تاجی!

تاج الملوک از آن طرف
خمیازه ای کشید و بعد از مکثی
گفت:

ـ ببخشید، خیلی خسته ام.
خمیازه ای بود به سبک خانواده
گربه سانان. خوب، شیری یا
روباه؟

ـ دختر، یه عالمه خواستگار.
توی خوابم نمی دیدم.

ـ خب! نتیجه؟

ـ فقط، حیف! هیچ
کدومشون شرایطش با من
نمی خونه. انگاری می خوان آدمو
بخرن. متراژ آپارتمانت، کم کم
باید بالای ۱۲۰ باشد.

ـ واه! با این همه ثروت و کیا
بیا، مگه چی می شه پشت قباله
شوهرت یه آپارتمان نقلی
بندازی؟ قمرجون، شوهر
می خوای، خوب سرِ کیسه رو شل
کن. من خودم تا همین الانش دو
دستگاه آپارتمان ۱۵۰ متری با
مخلّفات کامل، به نام شوهری
کردم که هنوز هیچی ش معلوم
نیس. مث اینکه حواس تو سر
جاش نیست. باباجون من، تو
می خوای شوهر کنی، شوهر،
می فهمی؟ در ضمن بهتره از
همی حالا وضعیت مردای این
دوره زمونه را خوب درک کنی.
درسته توقعاتشون یه کم رفته
بالا، اما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.