پاورپوینت کامل شرح درد اشتیاق; «مروری بر دوران کودکی، محیط خانوادگی و سیره اخلاقی شهید محمدعلی رجایی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شرح درد اشتیاق; «مروری بر دوران کودکی، محیط خانوادگی و سیره اخلاقی شهید محمدعلی رجایی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شرح درد اشتیاق; «مروری بر دوران کودکی، محیط خانوادگی و سیره اخلاقی شهید محمدعلی رجایی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شرح درد اشتیاق; «مروری بر دوران کودکی، محیط خانوادگی و سیره اخلاقی شهید محمدعلی رجایی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۲
چشمه اخلاص از قله صلابت
هنگامی که صفحاتی از کتاب تاریخ و
جغرافیای انسان ها ورق می خورد، زیست نامه
قافله ای از آنان توجه خواننده منصف و
واقع بین را به خود جلب می کند، چرا که این
کاروانِ وارسته از وابستگی های خاکیان، برای
دفاع از باورها و ارزش های والا در دشت
انسانیت مشغول پرتوافشانی بوده اند و با
امواجی از شعله های عشق الهی هیچ گاه باز
نایستاده اند. رئیس جمهور شهید محمدعلی
رجایی، نمونه ای نادر از افراد این قافله
رشدیافته است که خود را از دام های فریبنده
دنیا و حیله های شیطان و مکاری های
دنیاطلبان رها ساخت و جلوه هایی از اخلاص،
توکّل، اعتماد به نفس و عواطف عالی را در
عرصه عمل به نمایش گذاشت. در تمامی
لحظات زندگی برای آنکه طریق عزت
راستین و شرافت انسانی را درنوردد، بر کشتی
ولایت در اقیانوس توحید سوار گردید و با
پی گیریِ جهت خدایی و مسیری حق طلبانه،
خود را به ساحل آرامش رسانید و در جوار
عرشیان آرمید. حتی در زیر ضربات خردکننده
شکنجه، لحظه ای از خدا غفلت نورزید و به
همین دلیل پروردگارش مدت دو سال او را در
آن شرایط دشوار و هولناک حفظ نمود و
دشمن نیز نتوانست چیزی از او به دست آورد.
وقتی که به مقام نخست وزیری و
رئیس جمهوری هم رسید، از خداوند استمداد
می طلبید که مبادا به شکل های گوناگون در
دام قدرت و مقام که وسیله ای بیش نیست
گرفتار آید؛ لذا می کوشید از موضع ارتباط با
خدا با بندگان او رابطه ای عاطفی و بدون
فاصله برقرار نماید و تمامی توان خود را برای
خدمت به انقلاب اسلامی و امت مسلمان به
کار گیرد، با بینشی توحیدی همچون مردمان
عادی زندگی نمود.
ارمغان این تلاشِ خالصانه، آن بود که بر
قلب ها حکومت می کرد و مردم با شوقی
وصف ناپذیر نسبت به او ارادت می ورزیدند و
همین رابطه صمیمی بین آحاد جامعه و
رئیس جمهور، نوعی امنیتِ اجتماعی و آرامشِ
عمومی بر جامعه حاکم کرده بود که
توطئه های ابرقدرت ها، نقشه ها و ترورهای
منافقین، و ترفندهای ملی گرایان وابسته،
نتوانست بر آن خدشه وارد کند. شهید رجایی
بر این باور بود که ما باید به عنوان کارگزارِ
نظام اسلامی، اسوه ای شایسته برای مردم
باشیم. به گفته همسر محترم شان، این
الگویی که آن شهید مطرح می کرد عبارت بود
از سختی دادن به خود، زهد، ریاضت کشیدن
برای دین و تنزل دادن زندگی در حد
عادی ترین و محروم ترین افراد. او چنان
زیست که حتی دشمنانِ شقی نتوانستند از
سراسر لحظات حیاتش نقطه ای تاریک بیابند
و با این دستاویز، چهره بانجابت او را آماج
حملات خود قرار دهند.(۱)
البته باید بر این واقعیت واقف بود که
رجایی به عنوان مردی از تبار پابرهنه ها،
قهرمان مقاومت، معلم ایمان، نماینده مردم
در مجلس شورای اسلامی، وزیر آموزش و
پرورش، نخست وزیر و ریاست جمهوری، را
نمی توان در کتاب ها و یک بُعد خاص شناخت
و باید با لحظات زندگی اعتقادی او محشور
بود. کوشش نگارنده در این نوشتار، آن بوده
است تا روزنه ای به سوی آن قله صلابت و
چشمه اخلاص گشوده شود و خوانندگان
اجمالاً با زندگی، سیره اخلاقی و مسائل
خانواده او آشنا شوند.
مشقِ مشقّت
عبدالصمد، پیشه وری پاک نهاد بود که در
بازار قزوین به کسب خَرّازی اشتغال داشت. او
در این مسیر به دستورات دینی و موازین
شرع مقدس توجه می کرد و نیروی بازدارنده
یا دفع کننده ای که از ایمان و وجدانش منشأ
می گرفت، او را در معامله با مردم کنترل
می نمود. اعتقاد به این حقیقت که رزّاق،
خداست، وی را وادار می ساخت با امانت و
هوشیاری به وظیفه خود عمل کند. غشّ در
معامله را درست نمی دانست و سعی می کرد از
مَغبون ساختن مشتری اجتناب کند و در
معرفی اجناس و کالاها خدا را در نظر گیرد و
جز واقعیت چیزی بر زبان نیاورد. در به دست
آوردن سود و دست یافتن به درآمدِ حلال
می کوشید در توان اقتصادی دیگران، اختلال
ایجاد نکند؛ به موازات کسب و کار حق فقرا و
محرومان را فراموش نمی کرد و برای آنکه در
این راه توفیق یابد، در دعاها و نیایش ها از
خداوند خیر و صلاحِ خود و خانواده را
می خواست و با ذکر و صلوات و گوش دادن به
هشدار واعظان و سخنوران و حضور فعال در
مراسم عبادی، سعی می کرد غبارها و هواهای
نفسانی را از ذهن و روح خویش دور کند.
عبدالصمد در سال ۱۳۱۲ه··· .ش، صاحب
فرزندی گردید که او را «محمدعلی» نامید.
سایه آرامش گسترِ پدر بر فرزند بسیار کوتاه بود
و در حالی که محمدعلی چهار بهار را پشت
سر نهاده بود، از وجود این پدر پارسا و دلسوز
محروم گشت. از پدر جز خاطراتی محو و
ناپیدا چیزی به یاد نداشت. کمی که بزرگ تر
شد و رنج زندگی را چشید، جای خالی او را
بیشتر احساس کرد. چون پدر را از دست داد،
مسئولیت اداره زندگی به عهده مادر و
برادرش (که در آن موقع یازده سال داشت)
افتاد. شهید رجایی در این باره می گوید: مادرم
با تلاش و حفظ حیثیت شدید خانوادگی در
بین همه فامیل، ما را با یک وضع
آبرومندانه ای اداره می کرد و برای امرار معاش
به کارهای خانگی که آن موقع معمول بود
مثل شکستن بادام، گردو و فندق و از این
قبیل می پرداخت. تنها دارایی قابل ملاحظه
ما منزل کوچکی بود که آن هم از دوران
حیات پدرم برایمان باقی مانده بود. این خانه
زیرزمینی داشت که مادرم با کوششی پی گیر
در آن، اقدام به پاک کردن پنبه و اموری که
اشاره شد، زندگی مان را به طرز آبرومندی
اداره می کرد. اغلب اوقات سر انگشتانش ترک
داشت و وقتی دوستان و آشنایان
می پرسیدند، اظهار می داشت که از شستن
لباس و ظرف به این وضع دچار شده ام.(۲)
نمونه ای نادر در میان همسالان
شهید رجایی در کودکی از داشتنِ نعمتِ
پدری باشفقت محروم گردید و رنج ناشی از
این ضایعه تا اعماق وجودش رسوخ کرده بود.
در محله ای پرازدحام و از بین مردمانی
محروم و کم بضاعت، از کوچه پس کوچه های
خاکی و گِل اندود شهر قدیمی قزوین برخاسته
بود. در زادگاهش و در میان اطفال هم سن و
سال، نمونه ای نادر و کم بدیل بود. حتی با
کودکان همسایه بر سرِ بازی های کودکانه
رقابت داشت و هیچ گاه زیر بارِ زور نمی رفت
و از خلاف و گناه تنفر داشت.(۳) در همین
سنین معمولاً در نماز جماعت حضور
می یافت و بخصوص در ایام سوگواری های
مذهبی، نوحه خوانی های دسته های کودکان را
بر عهده داشت. در همین دوران بذرهای
ایمان، قلب و روحش را شکوفا می ساخت؛(۴)
از این جهت وقتی مشاهده می کرد اطفال
محله دنبال بازی های ناشایست و مذموم
می روند، در محوطه ای سقف دار و مناسب که
حوالی خانه اش بود، وسایل تخته شنا،
میل و ضرب را به سَبک زورخانه اما در حد
بازی کودکانه فراهم کرد. از آن پس مثل
مُرشد ضرب می گرفت و بچه ها به جای
تیله بازی، سرگرم این ورزش می شدند.
خودش نیز همراه بقیه مشغول
بازی می شد.(۵)
محمدحسین رجایی، برادر بزرگ شهید
رجایی، گفته است: یک روز برادرم با فرزندانِ
دایی بزرگم که با او هم سن بودند بازی
می کرد. وقتی نزدیک ظهر شد همسر دایی ام
که غذایی تهیه کرده بود، از بچه ها خواست
برای صرف نهار به خانه بیایند. وقتی کودکان
بر سرِ سفره حاضر شدند، زن دایی دید تمامی
بچه ها مشغول خوردن غذا هستند ولی
محمدعلی لب به غذا نمی زند. با شگفتی
پرسید: محمدجان مگر گرسنه نیستی؟ چرا
چیزی نمی خوری؟ او که آن وقت ده یا
یازده سال داشت پاسخ داد: زن دایی می شود
خواهشی کنم، پرسید چه خواهشی؟
محمدعلی گفت: چادرتان را سرتان کنید!
زن دایی وقتی دید یک بچه با این سن و
سال متوجه مسائل مذهبی و رعایت
حجاب است، چادر خویش را سر نمود تا
او با آرامش بتواند غذای خود را
تناول نماید.(۶)
کسب معاش و تحصیل کمال
محمدعلی در یک دبستان ملی که به
محل سکونت او نزدیک بود، درس خود را پی
گرفت و چون از مدرسه به خانه بازمی گشت
در کارها به مادرش کمک می نمود. روز به روز
طعمِ تلخ فقر را بیشتر می چشید ولی هرگز از
ادامه تحصیل باز نماند. در سیزده سالگی
کلاس ششم ابتدایی را به پایان رسانید و بعد
از آن بر سر دوراهی ماند. دلش می خواست
درس بخواند اما با خود می گفت تا کی باید
مادر کار کند و خرج وی و خواهرهایش را
در آورد. به این دلیل در بازار قزوین مشغول به
کار شد. یک سال در مغازه خرازی دایی اش
شاگردی کرد. آن روزها قزوین شهری کوچک
بود و از لحاظ اقتصادی وضع خوبی نداشت.
کسب و کار، محدود به کشاورزی در
روستاهای اطراف بود. کسب و کار باز هم
رونق چندانی نداشت که محمدعلی نوجوانِ
پرانرژی تمام توان خود را صرف آن کند. به
همین دلیل در حالی که چهارده سال داشت
قزوین را به قصد تهران ترک نمود. قبل از
اینکه او به تهران بیاید، برادرش بر اثر فشار
اقتصادی، قزوین را ترک گفته و در تهران
مشغول به کار شده بود و محمدعلی به ایشان
پیوست. در تهران محمدعلی، هم می توانست
برادر را از تنهایی بیرون آورد و هم خودش
کار بهتری پیدا کند و دستمزد بیشتری بگیرد
تا مادر را در گذران امور زندگی یاری دهد. او و
برادرش در اتاقی اجاره ای در محله خانی آباد
زندگی می کردند. ابتدا در بازار آهن فروشان
مشغول کار شد. اما کارِ سنگین جابه جایی
تیرآهن بسیار طاقت فرسا بود؛ به همین دلیل
به دست فروشی روی آورد و همراه با یکی از
دوستانش ظرف های رویی و آلومینیومی
می فروخت. در آن زمان کوره های آجرپزی
فراوانی در اطراف تهران وجود داشت. او و
دوستش قابلمه ها، کاسه ها و بشقاب ها را برای
فروش به کوره پزخانه ها می بردند و آنها را به
کارگران و خانواده های آنان می فروختند و به
تناسب درآمدشان خرج می کردند. گاهی هم
که درآمد اندکی داشتند، برای تهیه غذا با
مشکل روبه رو می شدند و ناگزیر با تکه ای نان
و چند خیار خود را سیر می نمودند. منزل
استیجاری آنان ابتدا در خیابان خانی آباد در
جنوب غربی تهران بود ولی بعد منزلی در
خیابان ری و مجددا خانه ای در خیابان
فرهنگ اجاره کردند و از آنجا به چهارراه
عباسی در جنوب تهران نقل مکان نمودند. تا
آنکه در چهارراه رضایی، برادرِ رجایی موفق به
خرید خانه ای شد و دیگر در آنجا ساکن شدند.
محمدعلی بعد از مدتی دست فروشی،
دوباره در بازارِ تهران در تیمچه حاجب الدوله
در چند حجره به شاگردی پرداخت. هر جا کار
می کرد اگر آدم های دور و برش را با روحیه و
باورهای خود ناسازگار می دید، دست از کار
می کشید. آنقدر برای ایمان و اعتقادات خود
احترام قائل بود که حتی در سنین نوجوانی
هم حاضر نمی شد جایی کار کند که به
مقدسات اهانت شود و این در حالی بود که به
درآمدِ ناشی از کار و تلاش نیاز مبرمی داشت.
بدین جهت هر از گاهی دست از کار می کشید
و به شاگردی در مغازه ای دیگر می پرداخت.
پس از مدتی دوباره به دست فروشی پرداخت
اما این بار کارش مصادف شد با زمانی که
رزم آرا، نخست وزیرِ وقتِ ایران، تصمیم گرفت
بساط دست فروشی های سبزه میدان را جمع
کند. در این میان، کاسبی او هم تعطیل شد.
کم کم به فکر کار جدید افتاد و با مدرک
ششم ابتدایی با گروهبانی وارد نیروی
هوایی شد. در این بین او با فداییان
اسلام همکاری می نمود. در نیروی هوایی
پنج سال ماند که یک سال آن را در
آموزشگاه بود و چهار سال دیگر را در
کنار کارش، به تحصیل پرداخت و موفق به
اخذ دیپلم گردید. بعد از ماجرای
کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به
همراه عده زیادی از نیروی هوایی تصفیه
شد. از آن پس به شغل شریف معلمی روی
آورد و یک سال در شهرستان بیجار به
تدریسِ زبان انگلیسی مشغول بود. سپس به
تهران آمد و تحصیل در دانشسرای عالی را
پی گرفت و با اتمام دوران کارشناسی در سال
۱۳۳۸ه··· .ش، چند روزی در ملایر به کار
دبیری پرداخت و به دلیل اختلاف با رئیس
آموزش و پرورش آنجا، به تهران آمد و از آنجا
به خوانسار رفت. پس از یک سال اتفاقی
برایش افتاد که از اقامت در این شهر بیزار
گشت. از این جهت به تهران آمد و در دوره
فوق لیسانس آمار شرکت نمود و در این رشته
پذیرفته شد. در دوران دانشجویی برای امرار
معاش ساعت های بیکاری را به مدرسه کمال
می رفت. فعالیت های سیاسی و مبارزات ضد
استبدادی شهید رجایی در این دوران و
پس از آن شکل جدی به خود گرفت که منجر
به دستگیری و حبس ایشان در چندین
نوبت گردید.(۷)
در سال ۱۳۴۱ه··· .ش، شهید رجایی با
دختر یکی از بستگان خود، خانم «عاتقه
صدیقی»، ازدواج کرد. البته با توجه به
خویشاوندی از یک سال قبل نام محمدعلی
در خانواده صدیقی مطرح گردید. خانم رجایی
(صدیقی) می گوید: با توجه به شناختی که از
روحیات، گفته ها و شنیده ها درک کرده بودم،
احساس کردم این فرد با دیگران تفاوت هایی
دارد که بهترین و مناسب ترین شخص برای
زندگی مشترک است.
برخوردهایش بسیار صادقانه بود. خیلی
راحت گفتند از نظر موقعیت اقتصادی چگونه
هستند و نیز به لحاظ اجتماعی و سلامتی،
چه وضعی دارند. یادم هست وقتی قرار شد با
هم صحبت کنیم، در اتاق خودشان رفتیم.
یک میز با چند صندلی، یک چراغ علاءالدین
و یک زیلو کف اتاق بود. به من گفتند همه
دارایی من همین است به اضافه قدری کتاب.
تهران محل سکونت ما شد و محل کارشان
در قزوین. سه روز در قزوین و چهار روز در
تهران. کارشان تدریس در مدارس غیر دولتی
بود. در شرایط سنی هیجده سالگی بودم که
درک کردم چرا ایشان در مدارس دولتی
تدریس نمی کنند. این تفکرات برایم ارزش
داشت که دستگاه ظلم است و حقوق گرفتن
از ظالم درست نیست. مهریه ام هشت هزار
تومان یعنی پول دو سفر حج در آن زمان بود.
در اولین فرصت که استطاعت مالی برای
ایشان حاصل گردید اول حساب شان را با من
تسویه کردند. روح سخی و بزرگوارشان به
رغم مشکلات شدید اقتصادی که پشت سر
گذاشته بودند زبانزد همه بود. برای خودش
سخت می گرفت اما برای دیگران کمال
مراعات را داشت. مسائل مادی با توجه به آن
سختی ها به دلیل روح معنوی ایشان در
زندگی مان نمی توانست جایی داشته باشد.(۸)
خانم رجایی در جای دیگر خاطرنشان
کرده است: در سن ۱۸ سالگی با رجایی
زندگی مشترک را آغاز کردم. او در آن موقع
۲۸ ساله بود. برای اینکه در آینده زندگی
صمیمانه ای داشته باشیم، همه واقعیت های
زندگی اش را برایم بیان کرد. او واقعا صادقانه
برخورد کرد و از خصوصیات اخلاقی اش برایم
گفت و چیزهایی که برای یک زندگی ضرورت
داشت مطرح ساخت. به تدریج هر دو در یک
مسیر قرار گرفتیم و زندگی خوب، باصفا و
صمیمانه ای را آغاز کردیم. رجایی، متانت
خاصی داشت و با وجود آنکه گفته بود
عصبانی هستم، هیچ گاه وی را به صورت
ظاهر که بعضی ها داد و فریاد می کشند ندیدم،
بلکه اگر از یک کاری خیلی دلگیر می شد،
مدتی سکوت می کرد و حرف نمی زد تا
تنش ها کاهش یابد. در مجموع باید بگویم او
برایم یک معلم در عمل بود و وجودش برایم
خیلی باارزش بود. از هر جهت، از نظر آداب
معاشرت، از نظر غذا خوردن و سخن گفتن
واقعا معلم بود؛ البته نه اینکه نقطه ضعفی در
او نبود؛ اگر ضعفی را در او می دیدی منطقی
برخورد می کرد. از ابتدای ازدواج تا آن لحظه
شهادتش، لحظه های زندگی اش حالت
خودسازی داشت.(۹)
شهید رجایی در خصوص این پیوند پاک
و مبارک گفته است: همسرم تا کلاس ششم
ابتدایی بیشتر درس نخوانده ولی از نظر شعور
اجتماعی و بخصوص از نظر ایمان و اعتقاد به
مبانی مذهبی یکی از بزرگ ترین معتقدین به
مبانی دینی است. در بسیاری از موارد عملاً
معلمی بسیار ارزنده برای من بود. به تدریج
فضای زندگی، او را به میدانی کشید که
توانست شایستگی های خودش را بروز دهد و
از یک موقعیت والایی در این حرکت
برخوردار شود. اولین خاطره جالبی که از او به
یاد دارم زندان قزوین است. هفت ماه بود که
از ازدواج مان می گذشت، برای اولین بار به
زندان افتادم، فکر می کردم همسر جوانم از
این وضع رنج می برد. این بود که در نامه ای
برایش نوشتم: فرض کن من برای تحصیل
به خارج از کشور رفتم و بعد از مدتی
برمی گردم، نگرانی و ناراحتی به خود راه مده.
جواب نامه را معمولاً در لابه لای لباس ها
می گذاشتیم و از این طریق نامه را رد و بدل
می کردیم. وقتی پاسخ نامه همسرم را دریافت
داشتم خیلی تکان خوردم و آن این بود: تو
مقام خودت را نمی دانی و آیا این زندان که
رفتی حق است یا ناحق، تو که دعوا نکردی و
یا ورشکست نشدی، اختلاس که ننمودی تا با
زندان رفتنت ناراحت شوم. من به چنین
همسری که در راه عقیده اش روانه زندان
می شود افتخار می کنم و احساس سرافرازی
می نمایم. این جواب، مرا بی اندازه تحت تأثیر
قرار داد. بعدها هم در بزنگاهها به دادم
می رسید مخصوصا با شایستگی هایی که از
خودش نشان داده مرا بسیار کمک کرده و این
تعریف که از همسرم می کنم تا سال
۱۳۴۹ه··· .ش بود. از آن سال به تدریج، من او
را هم وارد مبارزاتی کردم که خودم در آن
حضور داشتم.(۱۰)
از خانه تا زندان
خانم رجایی یادآور شده است: شهید
رجایی در زندان یک قطعه شعری نوشته بود
که در آن می خواست بگوید من با همه
آرزوهایی که دارم دوست دارم برای نجات
انسان ها در راه خدا شهید بشوم! این را در
یک وضع و شرایط خاصی که مأمورین
مراقب ما بودند پنهانی بیرون می آورد، جلوی
من می گذاشت، من از پشت شیشه که تلفنی
با هم ملاقات داشتیم و یکدیگر را می دیدیم
یک خط می نوشتم، برمی داشت و پنهان
می کرد دوباره که مأمور از پیش ما دور می شد،
می نوشتم و با همین اضطراب و دلهره ما این
شعر را تا آخر می نوشتیم. وی می افزاید:
رجایی چهار ماه یا پنج ماه در زندان بود که
یک ملاقات در کمیته با ایشان داشتم. او را در
یک حالت جسمی خیلی ناگواری برای
ملاقات آوردند، پاهایش ناراحت بود و رجایی
را بر روی زمین می کشیدند، رنگ و رویش
پریده و قیافه و بدنش گواهی می داد خیلی او
را شکنجه نموده و شدیدا زجر کشیده است.
برای اینکه ما از حال ایشان ناراحت
نشویم طوری وانمود می کرد که هیچ
ناراحتی ندارم!(۱۱)
دلیل دستگیری رجایی در ششم آذرماه
۱۳۵۳ این بود که آن شهید، کتاب ها و
نشریات خود را که از نظر عوامل رژیم ممنوع
بود در آب انبار متروک منزل خواهرش پنهان
کرده بود. به دلیل بارندگی و خیس شدن
کتاب، خواهرش کتاب ها را از آنجا بیرون
می آورد. پسرخواهر رجایی یکی از کتاب ها را
برمی دارد و پس از مطالعه، آن را به یکی از
همکلاسی های خود می دهد و کتاب دست به
دست می چرخد تا قضیه لو می رود. سه ماه
بعد، پس از دستگیری خواهرزاده رجایی،
مأموران ساواک به خانه رجایی هجوم آوردند
اما نتوانستند مدرکی بیابند. تعدادی کتاب و
نوار در منزل مانده بود که همسر رجایی آنها
را در باغچه مخفی کرده و چند شاخه گل
شمعدانی هم روی آنها کاشته بود. مأموران،
خانم رجایی را تهدید کردند که هر چه زودتر
محل اختفای شوهرش را به آنها بگوید، اما او
چیزی نگفت و وانمود کرد که از فعالیت های
سیاسی شوهرش کوچک ترین اطلاعی ندارد.
مأموران در حال جستجوی گوشه و کنار خانه
بودند که ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد.
همسر رجایی با خونسردی گوشی را برداشت.
معلمِ دخترشان تماس گرفته بود تا در باره
وضعیت درسی او با مادرش صحبت کند.
خانم رجایی بسیار عادی با وی گفتگو نمود اما
ناگهان به یاد آورد که مأموران به خونسردی
او در آن شرایط شک خواهند کرد. از این
جهت به معلم دخترش گفت: من الان
نمی توانم صحبت کنم، بعدا زنگ بزن.
مأموران با شنیدن این حرف فکر کردند این
جمله رمزی بین او و رجایی است. از آن
سوی، همسر شهید رجایی با خود فکر کرد
باید کاری کند که مأموران از خانه خارج شوند
و در این صورت می توانست با شوهرش
تماس بگیرد و او را از ماجرا خبر کند. تصمیم
گرفت با فریاد و سر و صدا همسایه ها را
خبردار کند. با این فکر به سوی بالکن رفت و
ناگهان فریاد کشید: آی دزد، آی دزد و
همسایه ها را متوجه خود کرد. مأموران ساواک
با عجله از خانه خارج شدند و تنها یک نفر در
خانه ماند تا گفتگوهای تلفنی را کنترل نماید.
کوچه و محله تا شعاع چندصدمتری برای
دستگیری رجایی محاصره شد. مأموری که
در خانه مانده بود با دقت مراقب همسر
رجایی بود که با کسی تماس نگیرد. آن شب،
شب تولد حضرت امام رضا(ع) بود و رجایی از
جلسه ای مخفیانه به خانه بازمی گشت. به
محض ورود به خانه توسط افراد ساواک
دستگیر شد.(۱۲)
یادآور می شود چند ماهی از حادثه
شهادت رجایی نگذشته بود که مسئولیتی
مهم بر عهده خانم رجایی قرار گرفت و از
سوی مردم تهران به عنوان نماینده مجلس
برگزیده شد و به حول و قوه الهی تا سه دوره
این امرِ خطیر را عهده دار بود.
ارتباط عاطفی با فرزندان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 