پاورپوینت کامل اسطوره عشق و ایمان در بیست و یکمین سال شهادت شهید محراب، آیت اللّه مدنی گفتگویی با خانم سیده زهره مدنی وخانم سیده بتول مدنی ۷۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اسطوره عشق و ایمان در بیست و یکمین سال شهادت شهید محراب، آیت اللّه مدنی گفتگویی با خانم سیده زهره مدنی وخانم سیده بتول مدنی ۷۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اسطوره عشق و ایمان در بیست و یکمین سال شهادت شهید محراب، آیت اللّه مدنی گفتگویی با خانم سیده زهره مدنی وخانم سیده بتول مدنی ۷۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اسطوره عشق و ایمان در بیست و یکمین سال شهادت شهید محراب، آیت اللّه مدنی گفتگویی با خانم سیده زهره مدنی وخانم سیده بتول مدنی ۷۱ اسلاید در PowerPoint :

>

۴۰

کامل ترین الگوها و اسوه های بشری در
سیمای عشق و ایمان درخشیده، و در دامان
اهل بیت پرورش یافته اند. تنها خون رنگین
این عاشقان وارسته و عاملان واقعی به قرآن
بوده که معنایی عمیق به عشق بخشیده و آن
را آنچنان معنی کرده است که هیچ عاشقی
نتوانسته به درستی آن را دریابد. فقط تنها
جایی عشق معنا می یابد که عاشقی خون پاک
خود را به پیشگاه معشوق می پاشد و خود را
فدا می کند.

از پیش از شروع انقلاب تا کنون،
اسطوره های زیادی دیده ایم که همه هستی
خود را وقف اهداف عالی اسلام و قرآن کرده
و آنچنان از زندگی و دنیای خویش بریده اند،
که گویی هیچ دلبستگی و علاقه ای به آن
نداشتند؛ و قدم های استواری برداشته اند، که
پایه ریز بسیاری از حوادث و ناکامی های
دشمن بوده است. اینان همان مجاهدان فی
سبیل اللّه هستند و خداوند بارها آنان را ستوده
و به نیکی یاد کرده است.

بزرگواران و مردان و زنان غیوری که
برای ما شادی و آزادی و احساس امنیت را
می خواستند و برای آن تلاشی خستگی ناپذیر
داشتند. رجایی ها، باهنرها، بهشتی ها و
هزاران هزار نفری که هستی خود را در طَبَق
اخلاص و عشق گذاشتند و آن را پیشکش
حضرت حق کردند، تا راه را برای ما هموار و
محکم کنند.

۲۰ شهریورماه، بیست و یکمین سالروز
شهادت شهید محراب آیت اللّه سید اسداللّه
مدنی بود که پشت سر گذاشتیم. مقدمات
کنگره بزرگداشت این شهید عزیز، فرصتی به
دست داد که با همکاری روابط عمومی
محترم دفتر تبلیغات اسلامی به دیدار دو نفر
از فرزندان ارجمند آن شهید والامقام برویم،
فرزندانی که چندی پیش داغدار درگذشت
مادر مکرّمه خویش شدند.

جلوی درِ خانه دختر ایشان پارچه
سیاه رنگی توجه ما را جلب کرد. نوشته روی
آن، نشان می داد هنوز سوگوار درگذشت
همسر آیت اللّه مدنی هستند. خانه ساکت،
ساده و آرام بود. با استقبال گرم و صمیمی
فرزند چهارم شهید محراب، خانم «زهره
مدنی» به داخل خانه رفتیم. خانم «بتول
مدنی» فرزند کوچک ایشان هم در دقایق اول
به جمع ما پیوستند. هر دو خواهر، سیاهپوش
و داغدار مادر صبور و مهربان شان بودند.

از خانم زهره مدنی خواستیم تا در

مورد کودکی پدرشان و شروع نوجوانی و
جوانی آن عزیز، توضیح مختصری بدهند:

پدرم آیت اللّه سید اسداللّه مدنی در سال
۱۲۹۳ه··· .ش در یکی از روستاهای تبریز به
دنیا آمدند. مادر ایشان خانه دار بود و پدرشان
هم کاسب بود و در آن زمان پارچه فروشی
داشت. پدرم در ۵ سالگی مادر خود را از دست
دادند و در سن ۱۶ سالگی هم پدرشان را.
ایشان تنها فرزند خانواده بودند اما بعد از فوت
پدر با نامادری و فرزندان او چند سالی زندگی
کردند و سپس تبریز را برای خواندن
درس های حوزوی رها کرده و وارد شهر قم
شدند. بعد از چند سال اقامت در شهر قم به
نجف اشرف رفتند و در آنجا نزد استادانی
چون آیت اللّه عبدالهادی شیرازی، آیت اللّه
سیدمحسن حکیم و آیت اللّه خوئی به مدت
پنج تا شش سال درس خواندند و بعد هم که
مسئله ازدواج ایشان با مادرم پیش می آید.

آیا از ازدواج پدر بزرگوارتان خاطره ای

شنیده اید؟

ـ بله! ازدواج پدرم داستان زیبایی دارد که
بارها آن را از زبان خودش و مادرم شنیده
بودیم. گویا پدرم بعد از خواندن چند سال
درس حوزوی پول مختصری پس انداز
می کنند تا بتوانند برای ازدواج اقدام کنند که
جریان نواب صفوی پیش می آید و دوستان
پدرم به ایشان می گویند که ما تصمیم به
کاری داریم و پول می خواهیم؛ که گویا قرار
بوده رزم آرا را ترور کنند. پدرم هم پول
مختصری را که برای ازدواج کنار گذاشته
بودند به همراه پول فروش کتاب هایشان به
آنها می دهند و می گویند که برای ازدواج من
عجله ای نیست. به خاطر همین، امر ازدواج پدرم پنج سال به تأخیر می افتد و آن طور که
ما شنیده ایم پدرم حدودا بیست و هفت ساله
بودند که برای ازدواج اقدام می کنند. البته این
اقدام از طرف آیت اللّه امینی، صاحب کتاب
الغدیر، صورت گرفت که ایشان واسطه
می شوند و مادرم را که آن موقع در کربلا
زندگی می کردند، معرفی می کنند و او را برای
پدرم خواستگاری می کنند. البته مادرم ایرانی
و اهل شوشتر بودند، اما در کربلا زندگی
می کردند که وقتی با پدرم ازدواج می کنند به
نجف می روند و به گفته مادرم زندگی سختی
را شروع می کنند چون در آن زمان قحطی
بوده و مواد غذایی به راحتی به دست مردم
نمی رسیده است، بعد از ازدواج هم به لطف
خدا صاحب اولاد می شوند و بعد از مدتی هم
به همدان سفر می کنند.

علت مسافرت پدرتان به همدان چه

بود و چرا همدان را انتخاب کردند؟

ـ چند سالی که از ازدواج پدرم می گذرد،
ایشان به بیماری سل مبتلا می شوند و
بیماری ایشان به حدی می رسد که همه
پزشکان قطع امید می کنند؛ حتی دوستان
پدرم می گفتند که به حدی بیماری پدرم حاد
می شود که رو به مرگ می رود و حتی آن
لحظات پیش از مرگ را که به حالت احتضار
معروف است می گذرانند اما ناگهان به
خواست خدا علایم بیماری برطرف می شود و
پدرم رو به بهبودی می رود.

خود پدرم در این مورد می گفتند وقتی که
در بستر بودند یک لحظه چشمان شان را باز
می کنند و می بینند که همه نگران و ناراحت
دور بستر ایشان نشسته اند. ایشان در همان
حال با خدا راز و نیاز می کنند که خدایا من
دوست داشتم مرگم شهادت باشد و دوست
نداشتم که در بستر جان بدهم، که خداوند دعا
را مورد اجابت قرار می دهند و بیماری ایشان
کم کم از بین می رود. ولی پزشکان سفارش
کرده بودند که پدرم در تابستان باید به جایی
برود که آب و هوا خنک باشد، این طور
می شود که پدرم شهر همدان را انتخاب
می کنند و در تابستان ها به همدان و تبریز
می روند و کار تبلیغ دین را شروع می کنند.
فعالیت های زیادی هم در همدان انجام
می دهند از جمله ساختن دارالایتام
همدان، صندوق قرض الحسنه همدان و
مهدیه همدان.

چه مشخصه هایی از پدرتان به یاد

دارید که همیشه ایشان را با آن، یاد کنید؟

ـ پدرم اوصافی داشت که اکثر اوقات همه
در مورد آن صحبت می کردند و او را به خاطر
آن می ستودند. ایشان عامل حقیقی به دین و
قرآن و بیشتر اهل عمل بودند تا حرف زدن و
اکثر اوقات هم به ما می گفتند که باید اهل
عمل باشید و فقط از طریق عمل کردن به
دستورات دینی بود که به ما خیلی چیزها را
می آموختند و ما به همین ترتیب از ایشان
درس می گرفتیم؛ یعنی احتیاج نبود که وی در
مورد کاری به ما توضیح بدهند. فقط
اعمال شان کفایت می کرد تا ما راه درست را
پیدا کنیم. مثلاً ایشان خیلی روی نفس امّاره
دقیق و مدام در حال مبارزه بودند.

یک بار به خاطر دارم که پدرم به خانه
آمد و به مادرم گفت خیلی هوس خورش
سبزی کرده است، چون پدرم این غذا را خیلی
دوست داشت. مادرم هم مشغول پختن غذای
مورد علاقه پدرم شد. زمانی که سفره پهن
شد و همه نشستیم با کمال تعجب دیدیم
پدرم لب به آن غذا نزد و با غذای ساده ای
خودش را سیر کرد. مادرم که تعجب کرده بود،
پرسید که چرا غذا نخوردی و پدرم جواب داد
که دوست داشتم با نفسم مبارزه کنم، بهتر
دیدم که غذا جلوی چشمانم باشد تا به نفس
اماره ام بفهمانم که او پیروز نخواهد شد، و این
خاطره همیشه در ذهن مان روشن ماند.

خانم بتول مدنی صحبت های

خواهرشان را این طور ادامه می دهند:

یک بار هم همکاران ایشان می گفتند در
محل کار بودیم و مشغول انجام وظیفه، که
قرار شد نهار را در محل کار بخوریم. از آقای
مدنی پرسیدیم که نهار چه می خورند، ایشان
گفتند خیلی هوس چلوکباب کرده ام. بچه ها
هم همان غذا را تهیه کردند، اما بعد از ساعتی
دیدیم که غذای آقا همچنان دست نخورده

باقی مانده و ایشان لب به غذا نزده اند. آنان
وقتی از پدرم می پرسند که چرا غذا را نخورده
است، او می گوید دلم می خواست که با
هوس هایم مبارزه کنم و بهتر بود که غذا
جلوی چشمم باشد، تا من بیشتر صبور باشم.

با توجه به مطلبی که عنوان کردید نگاه

و نظر مادرتان راجع به پدرتان و اهداف
ایشان چه بود؟

خانم زهره مدنی: قبل از اینکه در این
مورد صحبت کنم باید سخنی از امام را یادآور
شوم که می فرمودند: «از دامن زن مرد به
معراج می رود.» وقتی که خوب به این جمله
می اندیشیم، می فهمیم که واقعا این سخن،
یک سخن آسمانی است چون کاملاً همین
طور است. اگر زنی پشتیبان واقعی همسرش
نباشد مرد نمی تواند پیشرفت کند و
موفق باشد.

مادر ما خیلی محترمانه با پدرم برخورد
می کردند حتی هیچ وقت ندیده بودیم جلوی
ایشان پایشان را دراز کنند، حتی جلوی ما که
فرزندان ایشان بودیم، او به ما احترام
می گذاشتند و می گفتند که شما سید هستید و
اولاد پیغمبر؛ هیچ وقت با بی احترامی با ما
رفتار نمی کردند؛ بلکه با رفتار خودشان سعی
می کردند به ما بفهمانند که به پدرمان احترام
فوق العاده ای بگذاریم. بارها وقتی که در مورد
زندگی شان صحبت می کردند به ما می گفتند
اوایل زندگی شان مشکلات بسیار متعددی
داشتند. مثلاً پدرم مدام در حال خواندن درس
بوده و فرصت دیگری نداشته است. مادرم
می گفتند اکثر اوقات پدرم در حالی
می خوابیدند که کتاب روی صورتش بود و
آنقدر خسته بود که مادرم کتاب را از روی
صورت شان برمی داشته و ایشان متوجه
نمی شدند. یا در بیشتر وقت ها برنج در منزل
نبود یا مواد غذایی کم بود، اما مادرمان با
صبوری همه سختی ها را تحمل کردند و
همیشه هم می گفتند که همسران روحانی باید
صبور باشند و کمک کنند تا آنها بتوانند در
علم و ایمان موفق باشند. ایشان سعی
می کردند که با پدرم خیلی محترمانه برخورد
کنند. در واقع در مقابل هیچ کدام از کارهای
پدرم، مسافرت های طولانی و غیبت ایشان ـ
که اکثرا در منزل نبود ـ هیچ وقت گله
و شکایت نمی کردند و همیشه مشوق
پدرم بودند، ما را هم به همین امر
تشویق می کردند.

حضور پدرتان در خانواده چقدر در

زندگی تان تأثیرگذار بود و چه چیزهایی به
شما آموخت؟

خانم زهره مدنی: پدرم هم به مادرم
بسیار احترام می گذاشتند و بیشتر اوقات از
روی شوخ طبعی مادرم را «رئیس» صدا
می کردند و بسیار به او محبت داشتند.
علی رغم تمام مشکلات و جوی که در آن
زمان حاکم بود، پدرم بسیار بامحبت رفتار
می کردند. بارها ما را در آغوش می گرفتند و
نوازش می کردند.

مسئله دیگری که پدرم آن را خیلی به ما
گوشزد می کردند مسئله اسراف بود. ایشان
دوست نداشتند در مورد چیزی اسراف شود و
همیشه مراقب بودند و سعی می کردند به ما
بفهمانند که اسراف یک کار ناشایست است و
همه ما را به صبوری دعوت می کردند. نکته
دیگری که به ذهنم می رسد این است که
پدرم خیلی سعی داشت که ما مثل طبقه
پایین جامعه زندگی کنیم علی رغم اینکه شاید
مشکل مالی نداشتیم اما اگر چیزی
می خواستیم، برای ما توضیح می داد که هنوز
همه مردم نمی توانند آن را تهیه کنند، پس ما
هم باید صبر کنیم.

گفتید که پدر و مادرتان در نجف اشرف

زندگی می کردند؛ چند سال بعد از ازدواج از
نجف اشرف به ایران بازگشتند؟

خانم زهره مدنی: پدرم در این مدت که
در نجف اشرف زندگی می کردند، به علت
بیماری که قبلاً گفته شد هر چند وقت یک بار
به ایران می آمدند و دوباره برمی گشتند و در
این مدتی که پدرم نبودند ما به همراه مادر در
نجف می ماندیم. اما در اواخر سال ۴۹ در
زمان حکومت حسن البکر د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.