پاورپوینت کامل لباس کهنه خریداریم( داستان) ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل لباس کهنه خریداریم( داستان) ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لباس کهنه خریداریم( داستان) ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل لباس کهنه خریداریم( داستان) ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۰

آفتاب زده بود یا انعکاس نورِ شیشه بر
دیوار بود. روشنِ روشن بود اتاق. زن در
جایش جنبید. و فکر کرد حتما صبح شده. مرد
آنسوترِ کُپه لباس های کهنه و رنگ و وارنگ
را چنگ می زد و در هم می ریخت و زیر لب
غر می زد: «لامصّبا، همه اش پاره پوره اس،
همه اش رنگ و رو رفته اس … حیف اون دو
تومنی که بابَتِش دادم …» زن به پهلو که
چرخید استخوان هایش دوباره تیر کشید و از
مغز سر تا مچ پایش سوزن سوزن شد. مرد
روسری حریر نیمداری را توی مشتش چلاند
و بعد اخم هایش را وا کرد و پرت کرد طرف
زن که از درد صورتش کش آمده بود: «پاشو
زن … لنگه ظهره … پاشو اتو را دادم درستش
کردن … چه بی خیال خُسبیدی …». زن با تقلا
خواست برخیزد، اما درد داشت. پاهایش
عینهو چوب خشک شده بود. لحظه ای
دست هایش را ستون زمین کرد و به سختی
از تشک جدا شد. مرد خندید. و لباس ها را
بغل زد و توی دامن زن ریخت. بوهای
جورواجوری ناگاه توی دماغ زن پیچید و
کلافه اش کرد. لحظه ای درد توی دلش پیچید
و سرش گیج رفت. مرد دوشاخه اتو را به برق
زد و چمدان زِهوار در رفته ای را کنار زن
گذاشت و سیگارش را گیراند. حلقه های دود و
بخار اتو مستقیم تو صورت زن می خورد و
دلش را بیشتر به هم می زد. مرد داشت به
کسب امروزش فکر می کرد که زن ناگاه بالا
آورد، روی همه لباس هایی که نگاه تیز و
خریدارانه مرد روی آنها سایه انداخته بود.
بوی استفراغ و بوهای جورواجور لباس ها زن
را از اتاق بیرون کشاند. مرد حسابی ترسیده
بود. اولین بار بود زن را این طور
می دید. سیگار لای انگشتان دراز و باریکش
دود می کرد و خاکستر می شد و رؤیای

آن روزش … .

زن نحیف و لاغر و زرد به اتاق آمد و
روی زمین دراز کشید و انگار در سفیدی
ملحفه تشک محو شد. مرد دستپاچه، دست
زیر سر زن برد و مهربانانه نگاهش کرد. زن
آهسته نالید: «چیزیم نی … برو … دیره …
نگران نباش …».

مرد بی اعتنا به حرف زن محتویات
جیب هایش را بیرون ریخت و لابه لای پول
خرد و شکلات مانده و کشمش و سنجاق
قفلی و خرت و پرت های دیگر، بسته قرص
کوچکی پیدا کرد و تند و فرز لیوان آبی آورد.
زن قرص را با اکراه بلعید. دلش باز داشت زیر
و رو می شد. مرد عرق پیشانی زن را پاک کرد
و عرق سردی که روی گونه های او می سُرید.
بعد کتش را برداشت و دلواپس رفت تا لباس
کهنه های روز پیش را بفروشد.

اتاق پر از آفتاب شد و سایه های
جورواجور که زن بالاخره برخاست. درد
نداشت اما دست و پایش کرخ بود و سرش
منگ و سنگین. کپه لباس های کهنه را جمع
کرد و شست و پهن کرد روی طنابی که از کنار
تاک پیر خانه شان تا دیوار خانه همسایه رفته
بود. زن در آفتاب نیمروز بهاری احساس
بهتری داشت. نشست و با لذت زُل زد به
لباس های شسته شده. ناگاه در آن میان،
پیراهن دورچین صورتی رنگی توجهش را
جلب کرد که دور آستین هایش با توری سفید
چین خورده بود و یقه سوزن دوزی سفیدی
داشت. زن ناگهان از زمین برخاست و توی
حیاط، کج و کوله پا روی موزائیک های لق و
لوق گذاشت و پیراهن را از چوب رخت کشید و
خیس خیس به اتاق برد. دقیقه ای طول
نکشید که پیراهن، زیر دستانِ مضطرب و
پریشانِ زن خشک و صاف و اتو کشیده شد.
زن پیراهن را مقابل دیدگانش گرفت و آرام
دور خود چرخ زد، و بعد بی حرکت ماند. دوباره
درد به سراغش آمد؛ اول توی دلش لولید و
بعد نرم نرم به کمر و پاهایش سرید، و
وادارش کرد تا روی زمین تا شود، خم شود و
زمین را سنگین و سخت ببوسد و چنگ بزند
و دل و روده فرش نخ نما را دربیاورد. ظهر که
مرد آمد، زن بیهوش غرق خون و استفراغ
بود. پیراهن صورتی دخترانه توی مشت های
قفل شده زن مچاله بود. مرد حیران و گریان
دور زن چرخید. لحظه ای به سرش زد لباس
کهنه هایی را که تازه آورده بود به همراه
چهارچرخه اش آتش بکشد، اما به خود که آمد
توی بیمارستان بود و واژه سرطان که انگار
دکتر بارها و بارها توی سرش فریاد کشیده
بود، می شنید … .

دکترها رُک و راست گفته بودند:
«متأسفیم، هیچ کاری از دستِ ما برنمی یاد.»

مرد سیاه شد، کبود و لرزان. همه جا را
سیاه می دید، تیره و تار. اما زن همه جا را
صورتی می دید. وقتی به همراه مرد، زار و
نحیف و رنجور به خانه بازگشت، تاک پیر را پر
از شکوفه های صورتی دید و لباس های کهنه
کنج حیاط را. حتی قطره های آب که از شیر
حوض می چکید مثل آسمان صورتی بود.

مرد همه رخت ها را یکجا جمع کرد و
تصمیمش را گرفت و ناگهان کبریت کشید.
زن مقابل شعله آتش ایستاد، و بعد سست و
بی رمق روی آتش تا شد. دستانش را که میان
شعله فرو برد، مرد فر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.