پاورپوینت کامل چاله همان و خیالات همان ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل چاله همان و خیالات همان ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چاله همان و خیالات همان ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل چاله همان و خیالات همان ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
>
با عرض سلام به خواهر
خوبم منیره! امیدوارم که حالت
خوب باشد و زندگی خوابگاهی به
کام دلت باشد. اگر از حال ما جویا
باشی همگی خوب و خوش و
سلامتیم و گاهی اوقات به یاد تو
هستیم.
راستی از همین حالا بگویم
که مامان حسابی از دستت دلخور
است، چون تازگی ها خیلی کم
تماس می گیری و فکر می کنم
فکرت جای دیگر مشغول شده!
که امیدوارم زودتر قضیه لو برود.
البته من که می دانم، احتمالاً
یکی دو واحد از ترم پیش،
افتاده ای و حالا نادم و پشیمانی و
مشغول جبران.
یادت هست چند بار به تو
گفتم درست را بخوان تا به
پشیمانی دچار نشوی، اما کو
گوش شنوا؟ یک خبر خوش هم
بدهم که مطمئنم خیلی خیلی
خوشحال می شوی. قرار شده که
به پیشنهاد آقاجون و عمو به
مشهد سفر کنیم. البته عید! حتما
خیلی خوش می گذرد. آن هم با
توجه به تاکسی جدیدی که
آقاجون خریده است. گفتم تاکسی
جدید! این خودش داستانی قابل
توجه دارد که حسابی شنیدنی
است.
حتما توسط تلفن های مامان
خبر داری که دو سه هفته پیش،
آقاجون بالاخره بعد از چند سال
موفق شد سهم دوستش را که در
تاکسی شریک بود، بخرد و
تاکسی قراضه را بفروشد و یک
تاکسی نو با قرض و قسط
دریافت کند. همین تاکسی نو
باعث شد آقاجون حسابی ذوق
کند. تازه دور از چشم تو، همه ما
را به گردش برد و همگی
شیرکاکائو خوردیم و خوش
گذراندیم. آقاجون از همان شب،
هی به تاکسی نو دستمال
می کشد و از خوشحالی با خودش
حرف می زند. نمی دانی نمک
ترکی جلوی ماشین آویزان کرد،
اسفند دود کرد، یک خروس سر
برید و هزار جور ادا و اصول که
همه تعجب کرده بودیم. خوب
است که بیست و اندی سال
است که آقاجون ماشین دارد، اما
طوری حرف می زد و می خندید
که انگار اولین بار است دستش
به فرمان ماشین می خورد. مدام
می گفت: «خیلی فرمونش
خوش دسته!»، «ماشین
تمیزیه!»، «عین عروس
می مونه!» و هزار جور از این
حرف ها که همه ما را به خنده
می انداخت. خلاصه حسابی از
خرید ماشین نو ذوق کرده بود و
داشت با ماشینی که قرار بود فردا
هزار و یک نفر سوارش شوند و
محکم درش را بکوبند، حرف
می زد.
خلاصه درد سرت ندهم.
تقریبا نیمه های شب بود که
آقاجون برای اولین بار در عمرش
بالای سر ما آمد و در آن وقت
شب همه را بیدار کرد. ما در
حالی که نمی دانستیم چه خبر
است، پشت سر هم ردیف شدیم.
«داداش هادی» در حالی که
کلاهش را محکم روی سرش
می گذاشت گفت: «فکر کنم که
آقاجون می خواد اولین روز کاری،
ما رو همراهش ببره و حسابی
بگردونه!» مامان خندید و گفت:
«آره جون خودش! آقاجون همون
دیشب که ما رو برد بیرون، جیره
یه سالمون بود.» من هم متفکر
بودم که چرا نصفه شب، توی
حیاط سرد ایستادیم. آقاجون آمد
و روبه روی ما ایستاد. بعد با
التماس و تحکم گفت: «من دارم
می رم سر کار. صبح به این زودی
شما رو بلند کردم که بهتون بگم
دعا کنید این ماشین برای همه ما
خیر و برکت داشته باشه تا بلکه
وضعمون از این رو به اون رو
بشه. خلاصه هر دعایی که بلدید
بخونید.» خیلی خنده دار بود. آخر
نصفه شبی چه دعایی به ذهن ما
رسید که برای آقاجون بخوانیم.
خلاصه مامان، قرآن
به دست، شروع کرد بلند بلند دعا
کردن و ما هم آمین می گفتیم. اما
دعایش شبیه نفرین کردن شده
بود. با یک حالت خاصی دعا
می کرد؛ که حتی هادی هم،
همان اول متوجه شد و زد زیر
خنده. مامان هم بی توجه به
هادی با صدای بلند ادامه داد:
«امیدوارم که این ماشین، پر از
خیر و برکت باشه!» «الهی که به
حق اون خدایی که بالا نشسته
ازش خیر ببینی!» و خلاصه از
این جور حرف ها. بعد هم گفت:
«خب حالا خودتون دعا کنید.»
من هم با چشم های خواب آلود
شروع کردم به دعا کردن ولی در
آن دل شب جز فاتحه خواندن
چیری به ذهنم نمی رسید ولی
همان هم غنیمت بود. خواندیم و
همگی با دعا و صلوات، آقاجون
را در تاریکی سحر بدرقه کردیم.
آقاجون هم با سر و لباس
شیک رفت و ما هم بعد از
خواندن نماز صبح به بقیه
خواب مان پرداختیم.
حدود ظهر بود. من و داداش
هادی آماده رفتن به مدرسه
بودیم و خودمان را برای نهار
خوردن و رفتن آماده می کردیم
که ناگهان آقاجون با خنده و
شادی در حالی که یک جعبه
شیرینی در دست داشت وارد
خانه شد. همه ما منتظر شدیم تا
آقاجون جریان خرید شیرینی را
بگوید. من که فکر می کردم شاید
دوباره یک خواستگار زوار در رفته
برای تو پیدا شده است؛ اما
اشتباه می کردم چون آن اتفاق
مبارک، چیز دیگری بود.
آقاجون تعریف کرد که وقتی
صبحِ به آن زودی از خانه بیرون
رفته، یک مرد تر و تمیز و
شیک پوش در حالی که چهره
خیلی آرامی داشته سوار
ماشینش شده و از آقاجون
خواسته تا او را به مقصدش
برساند. آقاجون هم قبول کرده و
راه افتاده. در همین لحظات به
مرد مسافر هم نگاه می کرده، اما
در تاری
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 