پاورپوینت کامل واگویه ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل واگویه ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل واگویه ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل واگویه ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
>
شب. آری شب. وقتی می گویم شب آن
حجم متبلور و عظیمی از تاریکی را آشکارا
متبرک می دارم که چون رادعی سخت جان بر
همه سرگشتگی هایم از زندگی فرو می افتاده.
و اعتراف دارم، آری اعتراف می کنم، همه
تاریکی ها تصویرگران آن تصویر به غایت
زیبایی بوده اند ـ از هر آنچه در فهم
زیباشناسی من می گنجد ـ که به خاطرش و
برای رسیدنش دمادم در تلاطم رسیدن به
مفهوم بودن و چیستی بوده ام.
وقتی می گویم شب، به استقبال
شب هایی رفته ام که مرا ـ همچون عضوی
لایتجزا از یک حقیقت انکارناپذیر ـ بی وقفه
در قالب یک موجود اساطیری در بر داشته اند.
پس وظیفه دارم اذعان نمایم در این سیر
تسلسل وار، هیچ شبی از شب های من آبستن
هیچ ستاره ای نبوده اند. و شک نداشته ام به
معرفتم ـ از مفهوم و حقیقت زندگی ـ که همه
گاه جامه ای مندرس و ژنده را به رنگ تیره در
آورده و بر من پوشانیده.
برداشت من از سیاهی سهل است و
بدیهی. همان تیرگی، آری همان تیرگی که
شبانگاهان سایه گستر بر آسمان ها می شود.
همان سیاهی که به اعماق آسمان ها نیش
می زند و زهر خود را چون مرکّبی سیاه، قطره
قطره در جان آسمان رها می سازد. و من ـ
لاجرم ـ در درازنای زمان، سال هاست که هیچ
نمی بینم به جز آسمانی تیره و تنها می بینم
وجودی را ـ که همانا خودم باشم ـ و می بینم
ابرها را که شکافته می شوند تا به سودای
تصویری خودساخته از «او» من را به
قدم زدنی طولانی ـ چنان طولانی که من
محو زمانه و زمان غرقه در بی زمانی می گردد
ـ در تفرجگاه خود میهمان می دارند.
ابر. وقتی می گویم ابر، همان توده های
کاملاً بی شکلی را متبرک داشته ام که بستری
از خود مهیا می دارند و مرا که ناخوانده ام تا
هفت آسمان به پرواز می آورند و وقتی
می گویم ابر، ـ یا ـ همان ابرهای سترونی
منظورم باشند که به تعلق خاطر آبنوسی
تراشیده و عالی قدر، به اشتباه گرد من تیره روز
گرد آمده اند. اما، دریغ و افسوس، که با این
وجود، آسمان تیره و ابرهای شب تاب را ـ
هم اینک نیز ـ روح عریان و تمامیت زندگی
پنداشته ام. تمامیتی که به تزاحم، سال هاست
سکوت و خلوت شان را لگدمال تصویر «او» و
آرزوهای خود ساخته و پرداخته ام. آری،
سال هاست که ـ این گونه می پندارم ـ روح و
روان تحلیل رفته ام را از روشنایی روز ربوده ام
تا به همدمی شب در گرمای آنچه هستی
نامیدمش و هستی می شمردمش گریزی از
رنج هایم داشته باشم و بر این موضوع پای
فشرده ام.
بی تردید، من، همانا انعکاسی از
پندارهایم بوده ام که پنداشته ام پندارهایم،
بالاخره روزی در شب شکل واقعی خود را
می یابند و همین نیرو مددم داده تا هر گاه بر
زمین افتاده ام برخیزم. آری، به جایی تکیه
داده ام که، البته، جز پاره ابری نبوده و به چیزی
چنگ زده ام که ـ شاید ـ جز آسمان ها نبوده.
خنده دار است! آیا خنده دار نیست که همه
عمر تلوتلو خورده باشی همچون
شیرخوارگان؟ و چه سکندری ها که نخورده
باشی همچو مدهوشی مغروق تنهایی!
و روزها که همیشه تنها بوده ام به
تنهایی ام پناه آورده ام و کلمه ای بر زبان
نرانده ام جز همان یک آهی که از میان
لب های به هم چسبیده ام بیرون زده و ـ بسیار
که ـ غذای روح فسرده ام بوده و خفه و آرام و
منقطع با خود می گریسته ام و در خود
می ریخته ام و در شب های دراز شانه در
گریبان درد فرتوتیم می کشیدم. برنایی را
می دیده ام که عجول و بی رحم در گذر است و
چه وحشتی می دارم از سپیدمویی! آری، تموج
بیزاری از فرتوتی را با خود داشتم چون بود و
می آمد و همچو مکاره ای قصد جانم را
می داشت و من آب می شدم، فرو می ریختم،
از درون می پوسیدم و «او» را، که در تمامی
آنات زندگی در پی اش می بودیم، صدا می زدم
و «او» در فاصله ای بعید از من بود جز همان
یکتا تصویر معززی که سال هاست در یادم
ساخته دارم.
شب. باز شب و من که از رنج های
زندگی ام شکوه ای خموش دارم. و باز
توده های ابر سترون که بر هم انباشته اند و
تونلی سیاه را چون همیشه برای من تیره روز
فراهم داشته اند.
من، هرگز ندانسته ام چگونه وارد این
تونل می شوم. عمری است با عشق و شیوایی
به «او»، به آسمان ها می آیم ولیکن بی خود از
خود همچون پرنده ای جَلد سر از تونل های
سیاه و نفرت آور در می آورم.
آری، تا شب برقرار است محکومم تمام
شب را در تونل ره بپیمایم و من چه گریزی
دارم از دام سرنوشتم؟
می دانم. آری، خوب می دانم ترادف
رنج های فراوان و آلام بی پایانم این تونل های
سیاه و بدهیبت می باشند که سراسر زندگی ام
شریک زندگی ام بوده اند و اذعان دارم روزی ـ
حتی یک روز را ـ نتوانسته ام از دست شان
بگریزم. تونل های بی روح و پلشت یک آن
راحتم نمی گذارند. ابلیسانه حلقومم را در
چنگال سیاه و شوم شان می فشارند و من تنها
و تنها با این امید زنده ام که رهاننده ام از
طلسم بدبختی هایم آن تصویر همدمی خواهد
بود که از من رخ پوشانیده.
در تونل، به عادت مألوف باز هم
سکندری می خورم. شبانگه تا دم صبح در
تونل تیره افتان و خیزان می روم. با نگاهی
زنگاربسته دست می کشم به دیوارها.
دست هایم فرو می روند. در ابرهای بی شکل
فرو می روند. ابرها را تکه تکه می کنم.
تکه های ابر را در دستان می فشارم. در آن
تاریکی شب که نه نوری است نه ماهی نه
ستاره ای برقی می زند. جرقه ای که از دل
پاره های ابر جهیده است. ابرها چون کرم در
هم می لولند. به دنبال فرصتی هستند تا از
پوست تنم بگذرند. از فرط انزجار بر خود
می لرزند. با نفرت نگاهشان می کنم. از خودم
دورشان می کنم. پا می کشم و پا به فرار
می گذارم. می دانم، آری می دانم باز سکندری
خورده ام. صدای نفیر وحشت زده ام را
می شنوم که در تونلی که با سرنوشتم گره
خورده طنین افکن می شود.
دست به دیواره تونل می سایم و جلوتر
می روم. سال هاست در این تونل سیاه کورمال
رفته ام. تمام طول تونل را رفته ام و بی «او»
برگشته ام. ابرهای سترون با انگشت نشانم
داده اند و برای من شکلک در آورده اند اما منِ
ژنده و نژند به آرزوی لقایش توش و توان از
کف نداده ام. با خود پاورپوینت کامل واگویه ۴۱ اسلاید در PowerPoint داشته ام این یک
شب نیز خواهد گذشت اما چه بسا، این شب
همان یک شب باشد و وقتی به آخر تونل
می رسیدم و باز بی«او» بودم به سرگشتگی
آن راه طولانی را تنها برمی گشتم و در
برگشتنم همه تن اشک بودم و آه، تا به
فردایی دیگر و به شوق رخ یار!
به انتهای تونل نزدیک می شوم. امشب
دیگر یقین می دارم گسستگی کاملی با زندگی
در روح و روانم شکل خواهد گرفت. به پریشی
و نزاری در اندیشه ام که جان از کف داده و از
محنت عشق رهایی خواهم جست. آری، این
شب دیگر سینه ای تهی می دارم که یارای
حفظ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 