پاورپوینت کامل مرده ای که زنده شد ۳۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرده ای که زنده شد ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرده ای که زنده شد ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرده ای که زنده شد ۳۳ اسلاید در PowerPoint :

>

حضور محترم خواهر بی وفای خودم – منیره عرض سلامی گرم دارم.از اینکه هنوز جواب نامه قبلی ام را
نداده ای بسیار ناراحت و اندوهگینم اما سعی
می کنم چندان به روی مبارکم نیاورم. این
نامه را هم به این دلیل می نویسم که حیفم
می آید در ماه آخری که تو در شهری غریب
هستی و مشغول تحصیلی، از من گزارشی

دریافت نکنی.

شنیده ام که بالاخره بعد از مدت ها
توانستی در زمینه ادبیات مقاماتی کسب کنی
و از دانشگاه یک هدیه جانانه دریافت نمایی،
اما آماده باش چون به محض اینکه برای
تعطیلات تابستان برگردی خواهی دید که
آقاجون و مامان برای هدیه ای که دریافت
کرده ای نقشه های فراوانی کشیده اند و قرار
است همه چاله های زندگی شان را با ربع سکه
و سرویس تفلونی که گرفتی پر کنند. جایت
خالی بود، مامان که همین چند شب پیش
جریان برنده شدن داستانت را فهمیده بود با
خوشحالی می گفت: «خدا رو شکر، خدا رو
شکر! می ذارم توی جهیزیه اش! بالاخره
دختر هزار جور اثاث می خواد!» و طوری این
را می گفت که انگار همین فردا صبح قرار
است جهیزیه ات را بار کنی و بروی و فقط
تنها کمبود اسباب و اثاثیه ات همین
قابلمه هاست. تازه خبر نداری که به بهانه های
مختلف این را به خانواده آقای دکتر اعلام
کرده است تا شاید بالاخره به سرشان بزند و
تو را برای پسرشان بگیرند. آن هم فقط به
خاطر یک ربع سکه و چند تا قابلمه! برای این
منظور هم تمام همتش را صرف کرد اما
متأسفانه یا خوشبختانه هنوز به نتیجه
نرسیده. البته من قبلاً این تذکر را به
مامان جان داده بودم که درس طب در گذشته
خواهان داشته و الان با توجه به این همه
دکتر بیکار، ارزش گذشته را ندارد. اما مامان
فقط به ترکیدن چشم حسود اعتقاد دارد و با
بقیه مسائل کاری ندارد.

خبری را که می خواهم این بار در
موردش برایت نامه بنویسم تقریبا خبر
شادی بخشی است از این جهت که من
مرده ای را زنده کردم و این خبر بسیار جالب و
خواندنی است.

داستان از اینجا شروع شد که بعد از
شب نشینی در خانه آقای دکتر به خانه آمدیم.
همین طور که برای خواب و استراحت آماده
می شدیم تلفن به صدا در آمد. مامان گوشی را
برداشت و بعد از چند دقیقه با صدای
وحشتناکی ما را صدا زد. جریان از این قرار
بود که مرد ناشناسی زنگ زد و از تصادف
کردن «عباس آقا» پسر «حاج علی» خبر داد و
گفت که حسابی حالش بد است و … چند
جمله که مامان به خاطر شنیدن این مسئله
اندوهبار نشنیده بود، آقاجون در همان
لحظات رفته بود تا بنزین بزند، به همین
خاطر همه ما دستپاچه شده بودیم. مامان که
شروع به گریه و زاری کرد و فریاد چه کنم چه
کنم سر داد که حالا یقه آقاجون را می چسبند
که تو باعث و بانی این اتفاق شدی. هر
چقدر هم سعی می کردیم که مامان را آرام
کنیم، نمی شد!

حتما این آقای «حاج علی»خان را که
شوهر عمه آقاجون است می شناسی.
«عباس»خان هم پسرعمه آقاجون است که
پس از اصرارهای زیاد بالاخره توانست
ماشینی را علی رغم نارضایتی
«حاج علی»خان بخرد و چون آقاجون برای
خرید ماشین کمکش کرد، همه این مسئله را
از چشم آقاجون می دیدند، حتی به خاطر این
خرید کذایی که البته هیچ ربطی به آقاجون
نداشت، چند ماهی رابطه شان را با ما قطع
کردند و حسابی دلخور بودند. البته بعد از
اینکه کار و کاسبی عباس آقا حسابی سکه شد،
عمه جان بعد از مدت ها پا به خانه ما گذاشت.

خلاصه اتفاق وحشتناکی بود که هیچ
کدام ما نمی دانستیم در این مورد چه کنیم
بخصوص با ناراحتی قبلی عمه از خانواده ما!

جالب اینجاست که مامان هر چند لحظه
یک بار تغییر موضع می داد و کمی در مورد تو
و خانواده دکتر حرف می زد و کمی هم گریه و
زاری می کرد و ما را گیج کرده بود. من هم
بیشتر نگران آقاجون بودم، چون مطمئن بود
که حسابی ناراحت می شود اما هنوز شدت
تصادف و بقیه خبر که چه اتفاقی افتاده
معلوم نبود.

در این بین داداش هادی یک پارچ آب
قند درست کرده بود و لیوان لیوان نوش جان
می کرد به بهانه اینکه اگر آقاجون آمد توانایی
دلداری دادن داشته باشد. خلاصه آقاجون از
راه رسید، مانده بودیم که این خبر را چگونه
بدهیم که مامان مشکل مان را حل کرد، چون
با فریادهایی که می کشید آقاجون خواه ناخواه
به مسئله پی برد و البته حسابی شوکه شد.
مامان هم جوری فریاد می کشید و گریه
می کرد که هر که نمی دانست فکر می کرد
خدای ناکرده آقاجون طوری شده است.

همه در سالن نشستیم و مستأصل شده
بودیم که چکار کنیم. از طرفی آقاجون واهمه
داشت که در این مسئله همه او را مقصر
بدانند. به هر حال قرار بر این شد که به خانه
عمه جان تلفن کنیم و مسئله را پی گیری کنیم.
آقاجون با ترس و لرز گوشی را برداشت و
تلفن کرد اما به نتیجه نرسید چون عمه جان از
همه جا بی خبر گفت: «رفته مسافرکشی تا
آخرای شبم نمی یاد!» با این جمله فهمیدیم
که هنوز خبر به جای دیگر نرسیده است.

مامان دوباره فریاد کشید که: «ای داد و
بیداد، زن بیچاره خبر نداره که پسرش تو
بیمارستان جون داده، خدا به فریاد دلت
برسه پیرزن!» و های های گریه کرد.

همه ما از این وضعیت ناراحت بودیم
چون دقیقا نمی دانستیم که

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.