پاورپوینت کامل راز گنبد طلا ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل راز گنبد طلا ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راز گنبد طلا ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل راز گنبد طلا ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

>

باد در سرای شلوغ حرم
می پیچید و بالا می آمد و صورت
زائرین را نوازش می کرد.
شقیقه های دخترک سرخ شده
بود. کم کم تپشی عجیب دوید
درون سینه اش و مانند آبی سرد
به جانش ریشه دواند. بوی گلاب
تمام صحن را پر کرده بود.
صدای اذان بود که از لابه لای
گلدسته های طلایی می پیچید و
گوش یاس های رها شده را
نوازش می کرد.

چشمان دخترک برق می زد.
از هنگامی که گنبد طلایی را
دیده بود، خودش نبود. خنده ای
ریز درونش غوغا می کرد. دو
دستش را نگاه کرد. سپید بودند و
کوچک. مردم می آمدند و
بی توجه به او از کنارش
می گذشتند و به سمت حرم
می رفتند. ردیف شمشادهای
وسط سرا، با حرکت مردم، به این
سو و آن سو می رفت. تا
وضوخانه فاصله ای نداشت. آرام
به سمت زن ها رفت که کنار
وضوخانه ایستاده
بودند.روسری اش را سفت تر
چسبید. در مقابل در ایستاد تا
هنگامی که مادرش از وضوخانه
بیرون می آید ببیندش. زن ها با
چادرهای مشکی پی در پی از
مقابلش می گذشتند و دخترک
چشمش را به صورت آنها دوخته
بود. مادرش را شناخت. گل های
سرخ چادر مادرش از دور نمایان
بود. به سمت مادر دوید و با
دستان کوچکش چادر مادر را
گرفت. هاله ای از شوق و نور در
صورتش پیدا شد.

دخترک نور شده بود و
آرامشی عجیب به جانش ریخته
بود. اذان که تمام شد مادر به
سمت حرم به راه افتاد. دخترک
لب حوض نشست. مادر ایستاد و
او را نگاه کرد. دستان سپید او زیر
پرنیانی از نور و گلاب
می درخشیدند. صف های نماز که
بسته شد، دخترک در میان
جمعیت نمازگزار ایستاده بود.

مرضیه عابدینی ـ تهران

چشم ها حرف می زنند

آفتاب زده بود که از خانه زد
بیرون. بی هدف پیاده رو را گرفت
و تا ایستگاه اتوبوس رفت.
ایستگاه خلوت بود. نگاهش به
تنها درخت چنار توی خیابان
افتاد و رؤیای آن روز … آن روز،
روز عروسی دوستش سیمین
بود. زیر همین چنار، کنار ایستگاه
اتوبوس بود که او را دید. تازه از
تاکسی پیاده شده بودند.

ـ ببخشید خانم، شما مال
این محله اید؟

تا به خودش بیاید، دختر
کارتی را از کیفش در آورد. مرد
گفت: «دنبال این آدرس
می گردیم.»

کارت شبیه کارت عروسی
سیمین بود، آدرس را که خواند؛
دید آدرس هم، آدرس خانه
سیمین است. با خوشحالی گفت:
«چه تصادفی، منم دارم می رم
همون جا.» بعد مثل اینکه یاد
چیزی افتاده باشد پرسید: «نکنه
شما هم دارید می رید عروسی؟»
و تا به خانه سیمین برسند فهمید
که با دوست نزدیک شوهر
سیمین و خواهرش همراه شده
است.

بعد از آن، هر جا او و سیمین
بودند، رضا و وحید هم بودند. تا
آن روز، آن روز که سر و کله
وحید پیدا شد. فکرش را هم
نمی کرد. انگار خواب می دید.

ـ خانم، خانم. ماشین داره
می ره، نمی خواین سوار شید.

به خودش که آمد دید کنار
چنار ایستاده و زنی سرش را از
توی ماشین بیرون آورده است و
به او نگاه می کند.

سوار شد، روی تنها صندلی
خالی نشست. اتوبوس شلوغ بود.
بوی سیگار، بوی عرق، بوی
اُدکلن، صدای گریه بچه، صدای
پچ پچ آدم ها و صدای گوینده
رادیو توی هم گم شده بود. روی
صندلی جابه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.