پاورپوینت کامل آفتاب در قفس ۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آفتاب در قفس ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آفتاب در قفس ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آفتاب در قفس ۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

مرد کولی به پشتی تکیه زد و نفسی عمیق کشید. پاهایش را دراز کرد و کلاه سیاه پشمی اش را بالای چشمانش کشید. چند لحظه به همین حالت ماند.
درِ چوبی اتاق با صدای خشکی باز شد و زنی سرخ گون نوزاد به بغل وارد شد. مرد آهسته کلاه را بالا کشید و گوشه چشمی زن را پایید. زن کنار دیوار کاهگلی،
بالش کوچکی گذاشت و با احتیاط طفل را روی زمین گذاشت و قنداقش را مرتب کرد و لحافی کوچک و وصله دار رویش کشید. طفل تکانی خورد و لحاف را
کنار زد و با صدای گرفته و نازکش شروع به گریه کرد. کودک با چشمان بسته و با دستانش به دنبال تکیه گاهی می گشت. زن بی حوصله صورتش را در هم
کشید.

ـ اِ، ساکت باش، بخواب دیگه.

نوزاد را بغل کرد و بالش را روی پاهایش گذاشت و کودک گریان را روی پاهایش خوابانید و شروع به تکان دادن کرد. مرد جمع و جورتر شد و نشست؛
دستش را دور زانویش حلقه کرد. زن رو به مرد گفت: «گفتی پول دکتر نداری، لااقل برو یه نون و پنیری بگیر. هیچی تو خونه نداریم.»

ـ هزار تومنی دارم، بعدا می رم.

صدای برخورد زنجیر با درِ چوبی اتاق بر فضای ساکت خانه طنین انداخت.

ـ یااللّه … یااللّه .

در روی پاشنه چرخید و مردی قدبلند با ریشی سیاه و آویخته در چارچوب در ظاهر شد. پالتوی بلندی پوشیده بود. تازه وارد لبخندی زد و دندان های
طلایش در نور ضعیف اتاق کمی درخشید. مرد دوباره خودش را جمع و جور کرد. زن با چهره ای که نارضایتی از آن خوانده می شد، سعی کرد چارقدش را مرتب
کند. مرد دندان طلا با مرد کولی دست داد و گفت: «سلام، چکار می کنی سِدمحمود؟ چه خبر؟»

ـ علیکم، جبارخان. خبرخوشی. خبرا دست شماس. از «رودمعجن» چه خبر؟ کبک خریدی؟

ـ اوهوم … چه کبکی، یه کبک جنگی، آوردم که با «کبک بازا» دعوا بدهم.

ـ الان کجاس؟

ـ همین پشت درِ خونه تون، توی راهرو.

ـ همین جا؟

مرد کلاه سیاه برخاست و از اتاق خارج شد. لحظاتی بعد قفس به دست وارد شد. زن بچه را زمین گذاشت، برخاست و از اتاق خارج شد. مرد دندان طلا که
انگار راحت شده بود، پاهایش را دراز کرد.

ـ چند خریدی جبارخان؟

ـ زیاد پول دادم. ۱۲ هزار.

ـ از کی خریدی؟

ـ از ابوالفضل کبک دار … پاشو بریم خونه ما، کبکارو دعوا بدیم.

مرد کلاه سیاه در حالی که می خندید، گفت: «کبک تو که برای کبک من چیزی نیست. همون هزار تومن هم از جیبت می ره ها.»

ـ حالا می بینی که از جیب کی می ره.

ـ پاشو … پاشو بریم کبک من رو هم
برداریم. اگر می خواهی همین جا
دعواشون بدهیم؟

ـ نه بریم خونه ما، زنم نیس.

ـ پس بریم.

مرد کلید برق را پیدا کرد و لامپ را
روشن کرد.

ـ سدمحمود جون … یواش بیا که نیفتی
از این راه پله ها.

سیدمحمود در حالی که قفس کبکی در
دست داشت محتاطانه از پله های گلی پایین
می آمد. جبار جلوی درِ چوبی و کوچک
زیرزمین ایستاد. او نیز قفسی به دست داشت.
کلید برق دیگری را که بالای درِ چوبی بود،
زد. نور از لای درزهای درِ چوبی بیرون زد.
جبار زنجیر در را باز کرد و آن را به جلو هُل
داد. در حالی که خودش داخل می شد به
سیدمحمود اشاره کرد که وارد شود.
سیدمحمود سرش را خم کرد و از چارچوب در
گذشت. قفس را روی طاقچه دی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.