پاورپوینت کامل دهکده ای رو به پاییز ۷۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دهکده ای رو به پاییز ۷۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دهکده ای رو به پاییز ۷۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دهکده ای رو به پاییز ۷۳ اسلاید در PowerPoint :
>
«جیران» پا به ایوان
کوچکش که گذاشت، آفتاب
سحرگاهی پاشید روی صورتش.
نفس عمیقی کشید و به آسمان
نگاه کرد. از کنار گلدان های بغل
نرده های ایوان که رد می شد، خم
شد و چند برگ پژمرده را از
شاخه جدا کرد. بعد گالش هایش
را پوشید و یکی یکی پله ها را
پشت سر گذاشت. کنار چاه آب
نشست و شیر آب را باز کرد.
آخرین باری که پسرش به آنجا
آمده بود، موتورآب را برایش رو
به راه کرده بود. درِ قدیمیِ مطبخ
را هم انداخته بود روی دهانه چاه
و یک سنگ بزرگ گذاشته بود
رویش تا بچه ای هوس نکند
توی آن بیفتد.
خانه اش ته جاده روستا بود و
دورافتاده از خانه های دیگر و تا
آب لوله کشی به آنجا برسد،
موتورآب، آخرین توانش را هم به
کار می بست.
پیرزن مثل هر روز تا آب به
صورتش خورد و یادش آمد که
دیگر نباید با آن کمردرد، سرپا
بایستد و تلمبه بزند، پسرش را
دعا کرد. چادرش را از روی
نردبانی که کنار درِ مطبخ بود،
برداشت و به سرش انداخت. با
دقت شاخه های درخت مو را که
روی درِ کوچه را پوشانده بود،
کنار زد و در را باز کرد. نگاهی به
کوچه انداخت و به گوسفندانِ
«صفر» که از جلوی خانه او به
صحرا می رفتند. برگشت و به
طرف درِ طویله رفت. طویله
هنوز بوی تنها گاوش را می داد
که سال گذشته از ناخوشی مرده
و خوشیِ دل جیران را با خودش
برده بود. مرغ و خروس ها را به
حیاط راند و قبل از آنکه
همه شان بریزند توی باغچه،
فرستادشان توی کوچه.
جوجه پَرحنایی کنار دهانه
چاه ایستاده بود و داشت به آبی
که داخل چاله های سیمانی زیر
شیر آب بود، نوک می زد. پیرزن
جوجه را بغل کرد و برد طرف
کوچه و در حالی که سرفه می کرد
ولش کرد کنار بقیه مرغ ها.
تخم مرغ ها را تازه جمع کرده
بود که جارو را از کنار دیوار
کاهگلی طویله برداشت و افتاد به
جان حیاط و چند برگ
زردشده ای که در میان نسیم به
این طرف و آن طرف می پریدند.
ـ سلام ننه جیران!
سرش را بلند کرد. دختر
«گلین باجی» بود.
ـ سلام دختر گلم! زیر دیگ
رو روشن کردین؟
ـ هنوز نه، ننه م گفت
می خواستین بیاین خونه ما.
ـ آره ننه. تو برو منم الانه
می یام.
«گل صنم» که رفت، جیران
چادرش را تکاند. نگاهی به
خانه اش انداخت و بعد درِ حیاط
را بست. راه افتاد طرف آبادی و
بعد راهش را به سمت مسجد کج
کرد. خانه گلین باجی پشت مسجد
بود و رفتن به آنجا به اندازه رفتن
تا شهر برایش خسته کننده بود.
نفس زنان جلوی درِ خانه
گلین ایستاد. کمرش را صاف کرد
و به داخل حیاط نگاه کرد.
زن های همسایه داشتند سبزی
خرد می کردند. گل صنم عدس ها
را ریخت توی دیگی که
می جوشید. گلین که چادرش را به
کمرش بسته بود، هیزم های
نیمه سوخته را به زیر اجاق هل
داد و چشم هایش را که از دود
چوب ها پر از اشک شده بود، پاک
کرد. از پشت همان چشمان
نمناک بود که گلین، جیران را در
آستانه در دید.
ـ سلام، خوش اومدی
ننه جیران. بیا که بی تو اجاق به
بار نمی شینه.
هر دو زن همسایه با دیدن
جیران بلند شدند و پیش
خودشان روی گلیم، جایی برای
او باز کردند و دوباره مشغول
کارشان شدند.
ـ چشمت روشن گلین باجی!
پیرزن پاهایش را دراز کرد و
نگاهی به گل صنم انداخت که
داشت دیگ را هم می زد.
ـ چشم تو هم روشن.
بالاخره عموت به سلامت از
سربازی برگشت و دیگ آش
نذری رفت روی اجاق.
گلین باجی لبش را گزید،
رفت توی مطبخ و با سر دیگ
برگشت و به دخترش گفت:
«اینقده دیگو هم نزن، بذار نخود
و لوبیاها بِپَزن.» گل صنم چمچه
را کناری گذاشت. جلوی اجاق
نشست و به آتش خیره شد.
گلین باجی نمی دانست چکار کند
و چطور از نگاههای زنان
همسایه فرار کند، پس دوباره به
گل صنم تشر زد.
ـ پاشو تغار کشکو از مطبخ
بیار. چته زل زدی به آتیش؟
دختر بلند شد و لحظه ای بعد
با تغاری که درونش پر از
گلوله های کشک و آب بود
برگشت. گلین کاسه سفالی را
گرفت و داد به دست جیران.
ـ بسم اللّه . کشکی که شما
بسابین یه چیز دیگه س.
جیران لبه آستین هایش را
بالا زد و در حالی که با دست
چپش تغار را محکم نگه داشته
بود، دست راستش را کرد توی
کاسه و کشک ها را به دیواره
فیروزه ای تغار سابید. گلین باجی
تا نگاهش به زن های همسایه
افتاد، زود رفت توی اتاق و
گل صنم باز به سوختن چوب ها
خیره شد. زن ها پچ پچ می کردند
و جیران به دستش نگاه می کرد
که دیگر توان سابیدن کشک را
هم نداشت. روزی همان دست ها
زمین را بیل می زد و دانه
می پاشید و گاو می دوشید و نان
می پخت، ولی حالا رگ های
انگشتانش تیر می کشید و
بازویش از درد زق زق می کرد.
پیرزن همه توانش را در دستانش
جمع کرد و دلش نیامد به
گلین باجی بگوید دیگر قوّت
کشک سابیدن هم ندارد.
ـ اومدم فقط سر و گوشی آب
بدم. به دخترمم گفتم این طرفا
آفتابی نشه.
ـ منم گفتم می یام کمک،
انگار روش نشد بگه نیا.
زن ها باز مشغول پچ پچ
شدند و ننه جیران در حالی که
حواسش به آنها بود، گلوله های
کشک را به دیواره فیروزه ای
می سابید. گلین باجی با ظرف
خمیر و آرد آمد توی حیاط و به
گل صنم گفت: «اون کلم بزرگو
بیار.»
ـ کدومو ننه؟
ـ همون که وسط باغچه س
دیگه. مواظب باش گل ها رو لگد
نکنی.
دختر چاقو را از لبه پله
برداشت و کلم برگ وسط باغچه
را کند. همان موقع عمویش را
دید که دزدکی از پشت پرده ها به
حیاط سرک می کشد.
یکی از زن ها آمد کمک
گل صنم و افتادند به جان کلم و
ریزَش کردند. گلین دوباره رفت
توی اتاق و با پسرها و دختر
کوچکش که تازه از خواب بیدار
شده بودند، برگشت. همه را
نشاند کنار شیر آب و دست و
صورت شان را شست. موهای
دخترک را با انگشتانش شانه کرد
و فرق سرش را با نوک انگشت
درست کرد.
ـ نون و پنیر گذاشتم رو
صندوق؛ چایی هم روی والوره.
عموتونم بیدار کنین.
«گل سمن» موهای خیسش
را از روی صورتش کنار زد و
برادرش گفت: «عمو بیداره ننه.
تو اون یکی اتاق نشسته بود
روی هره پنجره.»
گلین به طرف پنجره
برگشت. بچه ها را فرستاد توی
اتاق و نشست سر سینی خمیر.
به صدای خنده یکی از زن ها
دوباره از جا پرید. می ترسید
زن های همسایه به حرف
بگیرندش و او حرفی برای گفتن
پیدا نکند.
ـ برم مطبخ، پیاز پوست
بگیرم؛ یادم می ره و آش بدون
رنگ و رو می مونه.
با رفتن او زنی که کلم ها را
خرد می کرد دوباره پوزخندی زد و
زن دیگر پای او را نیشگون
گرفت و به گل صنم اشاره کرد.
صدای گلین از مطبخ آمد که
دخترش را صدا می زد. گل صنم
بدو به طرف مطبخ رفت.
ـ حالا تو مطمئنی که
سربازی نرفته؟
ـ خب من چه می دونم.
دیشب غلام اونقده گفت که منم
شک به دلم افتاد.
جیران که از زمزمه های
زن ها خسته شده بود باز گوش
خواباند تا چیزی دستگیرش شود
و ناگهان پرسید: «دزد؟ دزد کجا
بود؟» یکی از زن ها دستپاچه
گفت: «هیچی ننه. می گن ده
بالایی دزد پیدا شده.» جیران
دست های پر از لک و چروکش را
از تغار کشک بیرون کشید. به
النگوهای زنان چشم غره رفت و
سرفه ای کرد.
ـ من که چیزی ندارم.
روزیمم که از این طرف و اون
طرف می رسه. کسی که طلا داره
باید از دزد بترسه.
یکی از زن ها دستش را
دزدید و دیگری جواب داد: «اینا
که همش مس و نقره س ننه. فقط
یه النگوی طلا داشتم که اونم
مشتی سرِ لوله کشی آب برد،
فروخت.» گل صنم با یک آبکش
پلاستیکی رنگ و رو رفته آمد
توی حیاط. رفت طرف تنها تاک
انگوری که کنار دیوار حیاط بود.
هر چه انگور به شاخه ها مانده
بود، چید. آبکش را گرفت زیر
شیر آب و بعد آن را گذاشت
جلوی زن ها. زنی که سبزی ها را
خرد می کرد بلند شد و تشت پر از
سبزی را کناری گذاشت و سینی
خمیر را برداشت.
ـ رشته هارم که بِبُریم دیگه
کاری نداریم ننه.
جیران تمام توانش را توی
دستش جمع کرد و کشک ها را
محکم تر سابید.
ـ چی شد بیوک خانوم رفتی
اون طرف. ترسیدی بپرسیم پس
بقیه طلاهات کجاس؟
ـ گفتم که غیر از اون النگو،
طلای دیگه ای ندارم. این
شمایین که پول، رو پول
می ذارین.
زن دیگر هم لبخندی زد و
گفت: «بیوک خانوم راس می گه
ننه. خودتون بعد از مرحوم شدن
حاجی می گفتین کلی پول سبز تو
صندوقچه تون قایم کردین.»
جیران دست های خیسش را در
تغار چلاند و موهای سفید
شده اش را به زیر چارقد راند.
ـ می بینی که وقت رفتنه. اونا
رو از خیلی وقت پیش نگه داشتم
که خرج کفن و دفنم کنم. از زمان
خدا بیامرز حاجی برام مونده.
سوادم ندارم که بدونم چقدی
می شن. اما مطمئنم که جنازم
روی زمین نمی مونه.
بعد با خوشحالی گفت: «پول
خارجی هم توشون هس. حاجی
از مکه اُورده بود. همراه اون عطر
و جانماز مخملی. یادش بخیر.»
بیوک خانم با دلسوزی سرش را
نزدیک آورد.
ـ ننه، مواظب پولات باش!
ـ جاشون امنه، تازه پول کفن
و دفن، بردن نداره بیوک خانوم.
زن دیگر پوزخند زد و ناگهان
بچه ها ریختند توی حیاط و دور
اجاق چرخیدند. گل صنم که
داشت بقیه کلم ها را به تیغه چاقو
می سپرد، گفت: «بچه ها اگه
گفتین حالا چی می چسبه؟»
بچه ها هورا کشیدند و به طرف
مطبخ دویدند و لحظه ای بعد چند
سیب زمینی بود که با دست های
گل صنم زیر خاکسترهای اجاق
پنهان می شد.
گلین باجی وقتی به حیاط
برگشت و دید دختر بزرگش به
جای کار کردن با بچه ها بازی
می کند، با چشمان خیس
صدایش را بلند کرد و بعد دیگ
را، هم زد. جیران نگاهی به زن
انداخت و گفت: «گریه کردی
باجی؟»
ـ نه ننه از پیازه، حسابی
ریزشون کردم.
ـ امروز یه طوری شدی.
حرف نمی زنی، همش می ری
این ور و اون ور. همه کارام که
این دو تا کردن.
زن ها نگاهی به هم انداختند
و گلین باجی کنار تغار کشک سابی
نشست.
ـ دست شما و همسایه های
گُلم درد نکنه. همش تقصیر منه
که انداختمتون توی زحمت.
پوزخندی در عمق نگاه
زن ها لانه کرده بود. گلین آب
دهانش را قورت داد و گفت:
«شمارم از خونه زندگی تون
انداختم، دستتون درد نکنه. اگه
کاری دارین …» بیوک خانم جواب
داد: «نه باجی، بچه ها که صبح
رفتند مدرسه. ناهارم که داره
حاضر می شه، دیگه چه کاری
دارم.» زن دیگر هم، مُشتی آرد
روی خمیرهای رشته ریخت و
گفت: «منم هنوز کلی کار دارم، تا
ظهر می مونیم.»
ـ خسته نباشین، ایشااللّه بیام
عروسی بچه هاتون خدمت کنم.
بیوک خانم لب ورچید:
«راستی این عموی بچه ها چرا از
خونه بیرون نمی یاد؟» گلین باجی
از صبح که نگاههای زن ها را
دیده بود خودش را لعنت می کرد
که چرا گذاشته آنها به هوای
کمک کردن، به خانه اش بیایند و
سرک بکشند؛ می ترسید خبر را
همه جای ده ببرند و بیچاره اش
کنند.
بیوک خانم به پنجره ها نگاه
کرد. با تردید به لرزش پرده ها
چشم دوخت و گفت: «خوبه بیاد
آش نذری شو هم بزنه.» گلین
باجی زبانش بند آمده بود.
نمی دانست چه بگوید. درِ دیگ را
برداشت و سبزی ها را ریخت
تویش و دوباره آن را هم زد و هم
زد.
ـ کمی ناخوشه، پاش زخمی
شده.
مرد صدای زن ها را از پسِ
دیوار شنید. دستی به زخم کهنه
پایش کشید و شلان شلان از
پنجره دور شد و به عکس
قاب شده برادرش نگاه کرد. در آن
دو سال موهایش حسابی سفیده
شده بود. دیروز خودش زیر
همین عکس نشسته بود که به
گلین باجی گفت: «زن، هر طور که
شده باید نذرمونو ادا کنیم و گرنه
خدا غضبش می گیره.» او برگشته
بود و برادرش باید دیگ آش را
برپا می کرد. هر چند می فهمید
اصلاً از دیدنش دل خوشی ندارد
و آن روز زودتر از همیشه زده بود
به صحرا تا چشمش توی چشم
او نیفتد.
گلین باجی رشته ها را جمع
کرد و پرسید: «اینا بسته ننه
جیران؟» پیرزن که انگشتش را
می مکید تا مزه کشک را بچشد،
گفت: «آره ننه، رشته تازه،
زیادیش، آش رو خراب می کنه.»
زن درِ دیگ را به دست
بیوک خ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 