پاورپوینت کامل گزارش خودمونی ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گزارش خودمونی ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گزارش خودمونی ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گزارش خودمونی ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۵۵
«گزارش وارده»
امروز، یک شنبه ساعت هشت صبح است که
جلوی درب آهنین نمایشگاه ایستاده ام.
مسؤولین مربوطه پس از نیم ساعت مشورت،
سرانجام تصمیم گرفتند که فقط خانمها وارد شوند و
دلیل این تصمیم هم ازدحام بیش از حد جمعیت
بود. در بیرون از نمایشگاه، عده ای از دست فروشها
بساط خود را پهن کرده و چند تن از خانمها
کنارشان ایستاده اند و مشغول خرید جوراب،
دمپایی و بلوز هندی هستند!
در این لحظه درب بزرگ نمایشگاه افسانه ای
باز می شود و سیل خریداران خودشان را به درب
نمایشگاه رسانده، با فشار داخل می شوند. فشار بیش
از حد جمعیت، باعث شد که خودم را عقب بکشم.
اکنون به جمیعت آقایان نزدیکتر شده ام. آنها را
می بینم که غر و لندکنان به هر سو سر می کشند تا
مسؤولی را بیابند و علت جلوگیری از ورود آنها را
به نمایشگاه جویا شوند! علتی که مثل روز روشن
بود.
دو طرف نمایشگاه عده ای از آقایان ایستاده و
به مأموران معترضند که … من از میان دو لشگر به پا
ایستاده این آقایان عبور می کنم. درگیری زن و
شوهری توجه مرا جلب می کند؛
زن می گوید: من چگونه پنج تا بچه را توی این
شلوغی ببرم؟
مرد می گوید: بالاخره باید براشون کفش و
لباس بخری یا نه؟
بالاخره زن تصمیم گرفت بچه ها را یکی یکی
به داخل نمایشگاه برده برای آنها خرید کند و
بیاورد دست شوهر بسپارد و دومی و سومی … الی
آخر! من همراه این خانم و عده زیادی از
بازدیدکنندگان به داخل نمایشگاه رفتم، فضای باز
جلو پر از بانوانی است که به طرف غرفه ها در
حرکتند.
چند قدم جلوتر از من دو نفر شروع به دویدن
می کنند!
دویدن آنها مرا هم تشویق به دویدن می کند،
اما قدمهایم را مهار می کنم؛ نزدیک غرفه
روغن نباتی توقف می کنند، من در چند قدمی آنها
می رسم، یکی به طرف غرفه روغن نباتی و دیگری
به طرف غرفه چینی می رود، یکی می گوید: اول
باید برویم برای خرید ظروف چینی!
دیگری با اصرار عقیده دارد که روغن نباتی
ضروری تر است.
بحث ادامه دارد … اما در نهایت پیروزی از آن
روغن نباتی است. با رسیدن به این توافق، لبخند بر
لبان آنها می نشیند! در این لحظه من فکر کردم
چقدر خواسته های انسان کوچک است! در این
میان یک ماشین وانت که پر از ظرف پلاستیک بود
وارد نمایشگاه می شود و می ایستد. به محض
توقف، عده ای به طرف وانت می روند و مشغول
جدا کردن جنس می شوند یکی از آقایان فریاد
می زند: این اجناس باید برود در غرفه! اما آنان
می گویند: ای بابا! این پلاستیکا دیگه غرفه می خواد
چیکار؟ همین جا بفروش و برو!
سر و صدای جایگاه غرفه ها مرا به طرف
خودش می کشاند. نگاهم را به تک تک آنها
می اندازم. چه زحمتی برای برپایی این نمایشگاه، یا
بهتر است بگوییم بازار کوچک، کشیده شده است؟
آن هم برای چند روز! به طرف غرفه ظروف چینی
می روم. خداوندا! چه غوغایی! جلوی غرفه چینی به
قدری شلوغ است که وصف نشدنی است. فریادها
بلند است. عجیب اینجاست که همه طوری وانمود
می کنند که حرفهای همدیگر را می شنوند و حتی
جواب یکدیگر را نیز می دهند!
در آن فضای کشنده، خودم را به نزدیک غرفه
رساندم، در همان نگاه اول دریافتم که دست یافتن
به ظروف چپنی برای چون من بی دست و پا، ممکن
نیست. گوشه ای ایستادم تا بتوانم از نزدیک، حال و
هوای غرفه را دریابم.
باید گفت: ماجراهای غرفه چینی، مجموعه ای
از دیدنیهای تلخ بود، زیرا هرگز تصور نمی کردم
روزی در جامعه اسلامی، شاهد صحنه هایی از
صرف وقت برای چند قطعه ظرف غیر ضرور باشم!
خواهری را مشاهده کردم که به دنبال بقیه سعی
داشت تا زنبیل قرمزش را با تلاشی مضاعف به
دست فروشنده غرفه برساند! سیمای او بیانگر غبار
یک عمر زحمت بود. جلو رفتم و پرسیدم:
مادر! سرویس چینی برای چه کسی
می خواهی؟
ـ برای دخترم!
پرسیدم: مگر شما در محل خودتان در ظرف
چینی غذا می خورید؟
ـ آخه دخترم از تلویزیون دیده. به قول او، مگه
چی ما از دیگران کمتره؟!
فریاد خانمی که بر اثر فشار جمعیت، چادر از
سرش کنار رفته بود، مرا به خود آورد! یکی از
خانمها گفت: خدا پدرشونو بیامرزه، لااقل مردونه،
زنونه شد و گرنه خدا می دونه چی می شد؟! چند تا از
خواهران، دسته جمعی به فروشندگان غرفه اعتراض
می کردند.
فروشندگان غرفه چینی، انگار گوشیهای ضد
صدا به گوشهای خود زده اند؛ گویی هیچ صدایی
نمی شوند! انگار جلوی این غرفه هیچ کس نیست؟!
من به طرف خانمی رفتم که موفق شده بود دو
تا سوپ خوری بخرد. چهره اش همانند یک فاتح
بود، از او پرسیدم:
مگه نمی شه شما سوپ رو تو ظرف معمولی
بخورید؟
با تعجب به من نگاهی کرد و زیر لب گفت: ما
اصلاً سر سفره سوپ نمی خوریم! سوپ مال
مریضه! ما همیشه، جای شما خالی یه قابلمه آش
رشته می پزیم؛ آن همه آش رشته که تو این
شکلات خوریها جا نمی شه!
ـ پس چرا آن قدر اصرار به خرید سوپ خوری
داری؟
ـ خب من دیدم دیگران می خرند، منم گفتم
یکی بخرم!
روشن است این جوابها نمی تواند برای من
قانع کننده باشد. شاید هم من مقداری سختگیر
هستم.
باید انصاف بدهیم و اعتراف کنیم که جوّ داخل
نمایشگاه، هر لحظه آماده بلعیدن مشتریهای
بیشتری بود، تا جایی که من نیز از یکی از
فروشندگان سؤال می کنم:
آقا! قیمت یه قندان چند می شه؟
متأسفانه آن رامی خرم و امروز این قندان
برای وجدان من یک مدرک جرم محسوب می شود!
هر گاه می خواهم یک خرید بیهوده ای داشته باشم
به این مدرک جرم، نگاه می کنم و از رفتن به بازار،
منصرف می شوم.
می روم تا از فروشنده غرفه چای سؤال بکنم که
ناگهان صدای اعتراض را می شنوم که:
ما یک ساعت اینجا موندیم، شما هنوز نیومده
می خوای چای بخری؟
به صف آنها نگاه می کنم، با خود می گویم:
عجیب است که من صف به این طولانی رو ندیدم!
ناگزیر به طرف غرفه پلاستیک می روم. در
اینجا سبدهایی خریده می شود که می توان گفت هر
کدام سی کیلو سبزی جا می گیرد. به یکی از آنان
می گویم:
این سبدها برای چه کاری مناسب است؟
در حالی که بلند می
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 