پاورپوینت کامل شمعهای میدان مین ۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شمعهای میدان مین ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شمعهای میدان مین ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شمعهای میدان مین ۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۹

راوی: مرتضی حاج باقری

از لشکر: ۴۱ ثاراللّه

عملیات: والفجر ـ ۱

محل وقوع: مهران

نگارش: سیدمحمدعلی دیباجی

مجید، پافشاری مرا مصرانه رد می کرد؛ به او
می گفتم: «الان تبلیغات خیلی لازمه؛ بچه ها احتیاج
دارن …» او جواب می داد:

ـ «اگه بنا بود تبلیغات کنم، در همان بندر
می موندم!»

باز به او می گفتم: «همین که شما این بچه ها رو
به نماز و دعا و امثال اینها آشنا کنین، خودش از
جنگ و جهاد بالاتره …» اما او با جدیت می گفت:

ـ «اینها همه اش توجیه! من از حوزه اومدم که
بجنگم، کاری هم به کسی ندارم؛ اگه اینجا نذارین،
میرم تو یه گردان دیگه.»

نمی شد او را مجبور کرد؛ در طول چند روزی
که به «تخریب» آمده بود، روحیه اش را شناخته
بودم: سخت کار می کرد و لحظات بیکای را با کتاب
و دعا می گذراند؛ کارهایش جدی بود؛ اما خودش،
خنده رو و صمیمی؛ وقتی خبر از آموزش یا «دو»
بود، بین بچه ها حاضر می شد و در رزمهای شبانه
پیشاپیش ستون حرکت می کرد …

* * *

به من می گفت: «مرا دعا کن! مادرم کمی
بی طاقته، نکنه از دستم عصبانی شده باشه، خب
وظیفه داشتم بیام جبهه. در برابر حکم امام، غیر از
این چیکار می تونستم بکنم؟» روز دیگر، در حالی
که اشک چشمانش را گرفته بود، در همان حال و
هواها بود:

ـ «مادرم انگار از دست من ناراحته؛ چند روز
پیش که نامه داده بود، گله مند بود. نوشته بود اگه
برنگردی، میرم …» مجید نتوانست حرفش را تمام
کند؛ بغض، صدایش را می شکست اما آرام، گریه
چشمهایش را شفاف می کرد …

بچه ها در تب و تاب عملیات (کربلای یک)
بودند؛ گردان تخریب باید معبر آزادی مهران را باز
می کرد. قبل از عملیات بود که دوباره مجید مرا، تنها
گیر آورد و گفت: «مرتضی! می خوام حرفی بهت
بزنم؛ اما به شرط اینکه بین خودمون باشه و اونو
باور کنی!» با تعجب گفتم:

«باشه، مگه چیه؟» با حالتی معمولی گفت:
«خلاصه اش اینه که اگه من یه دفعه از میان شما رفتم
و خواستین به شهر ما بیاین، به خونه ما نرین! چون
ممکنه مادرم، با ناراحتی با شما برخورد کنه! اون
وقته که من شرمنده تون می شم! …»

حرفش برایم زیاد باورکردنی نبود؛ ولی حالت
جدی اش مرا کنترل می کرد. گفتم: «حالا کجا تا اون
روزها، فعلاً با تو کار داریم! کجا می خوای بری؟ …»

* * *

ماه خرداد در هوای گرم مهران می گذراندیم.
روزهای بعد از علمیات بود؛ ما بودیم و میدانهای
بزرگ مین که پاکسازی نشده بودند. هر روز با
بچه ها به طرف میدان راه می افتادیم؛ چند نفر طلبه و
بسیجی. مجید از نیروهای «همیشه در میدان» بود!
علی هم با ما همراه بود؛ طلبه ای از (حوزه) اصفهان:
روزهای اولی که با او آشنا شده بودم، همیشه از
اوقات بکیاری رنج می برد. سرانجام، قرار شد وقتی
خبری نیست به حوزه برگردد که از درسها عقب
نماند؛ اما، با نزدیک شدن عملیات، خودش را به
منطقه برساند. خودش از این پیشنهاد، خوشحال
بود: به شهرستان می رفت و مواقع عملیات، با یک
تلفن، خودش را می رساند. شده بود از «نیروهای
تلفنی» ما!

آن چند روز پاک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.