پاورپوینت کامل ناگفته هایی ازسرزمین سیب و آتش«قسمت دوم» ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ناگفته هایی ازسرزمین سیب و آتش«قسمت دوم» ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ناگفته هایی ازسرزمین سیب و آتش«قسمت دوم» ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ناگفته هایی ازسرزمین سیب و آتش«قسمت دوم» ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۲۶
اشاره دوباره:
در مقدمه اولین بخش نوشتیم که خانم دکتر وسمقی پس از دو مرحله سفر به لبنان به انگیزه بررسی اوضاع سیاسی اجتماعی آن کشور،
این مهم را به انجام رساندند. مجله درخواست کرد این سفرنامه تحلیلی که آگاهیهای سودمندی را در بردارد برای علاقمه مندان مسائل
سیاسی و اجتماعی طیّ قسمتهای متعددی در پیام زن منتشر شود که اینک دومین بخش آن را ملاحظه می کنید.«پیام زن»
مدرسه قسطل
روز پنجشنبه نوزدهم دیماه
سال ۱۳۷۰ ساعت ۵/۸ صبح زاهد
آمد. به اتفاق او به مدرسه
«قسطل» در اردوگاه «الجلیل»
رفتیم. قسطل نام یکی از قهرمانان
و شهدای فلسطینی است. دکتر
ابراهیم سر کلاس بود. مطلع شد
که ما در مدرسه هستیم. با ظاهری
آراسته آمد و با شعف و خوش رویی
به ما خوش آمد گفت. به دفتر مدیر
مدرسه رفتیم. او مردی لاغراندام
بود و از دیدار ما بسیار اظهار
خوشحالی می کرد. با مدیر و
معلمان چندی در دفتر مدرسه به
گفتگو نشستیم. کتابهای درسی
دانش آموزان توسط
UNORWA تهیه می شود و
فلسطینیها، خود در تنظیم کتابهای
درسی سهمی ندارند. معلمان و
مدیر مدرسه از این وضعیت
ناراضی و نگران بودند. آنان
می گفتند که فرزندان ما باید با
تاریخ سرزمین خود، فلسطین، آشنا
شوند. آنان اظهار می کردند که ما
مسلمانیم و فرزندان ما باید تعالیم
دینی و اسلامی را، بیاموزند و حال
آنکه کتابهای درسی فاقد این
ارزشها است.
معلمان مربوطه برای جبران
این کمبودها، خود در کلاسهای
درس، دانش آموزان را از تاریخ
سرزمین فلسطین و نیز تعالیم
اسلامی آگاه می سازند. و
دانش آموزان را به مطالعه کتابهایی
در این زمینه ها تشویق می کنند.
مدارس فلسطینی در همه کشورها
این مشکلات را دارند. عدم
استقلال در برنامه های آموزشی و
تربیتی کودکان و نوجوانان مشکل
بزرگی است که موجب دور افتادن
فلسطینیان مهاجر و آواره از
فرهنگ خود می شود. معلمان که
در چهره یک یک آنان اثر رنج و
درد دیده می شد، از وضعیت زندگی
و آثار رنج بار بی وطنی شکوه
می کردند. یکی از آنان گفت:
«کودکان ما دور از وطن خود متولد
می شوند، بزرگ می شوند، به
مدرسه می روند، ازدواج می کنند،
می میرند و در سرزمینی دیگر
مدفون می شوند. آنان چگونه
می توانند با فرهنگ حقیقی خود
پیوند داشته باشند؟ ما معلمان،
بسیار می کوشیم که عشق به وطن
را در دل آنان زنده نگه داریم و به
آنان بیاموزیم که به فرهنگ
اسلامی خود احترام بگذارند و
بکوشند متناسب با فرهنگ ملت
فلسطین زندگی کنند. ما می کوشیم
آرزوی بازگشت به وطن را در آنان
به وجود بیاوریم و روز به روز این
آرزو را بزرگتر کنیم. فرزندان ما با
چنین آرزویی در دل، به مبارزه
می اندیشند.»
همه تحت تأثیر سخنان او
قرار گرفتیم. علاقه داشتم کلاسها
و بقیه قسمتهای مدرسه را ببینم.
طبقه اول به پسران اختصاص
داشت و طبقه دوم، دخترانه بود.
زنگ درس بود و معلمان مشغول
درس دادن بودند. دوست داشتم که
بچه ها را در کلاس درس ببینم. از
طبقه اول شروع کردیم. وارد کلاس
دکتر ابراهیم شدیم. یکی از بچه ها
گفت: برپا.
پسران این کلاس، دوره
دبیرستان را می گذراندند. دکتر
ابراهیم از دانش آموزان خواست که
اگر کسی خلاصه کتابی را نوشته
است برای ما بخواند. تعداد زیادی
از پسرها دست خود را بالا بردند. از
آنان در باره موضوع کتابهای
خوانده شده سؤال کردم. همه
کتابها در باره قهرمانان فلسطینی و
بزرگان اسلام و مفاهیم دینی بود.
یکی از پسرها نوشته خود را خواند.
به طبقه بالا رفتیم. دختران
نیز مشغول درس خواندن بودند.
بسیاری از دختران حجاب داشتند.
دانش آموزان، نخستین بار بود که
یک زن ایرانی را با چادر می دیدند.
معلمان نیز همین طور. لذا ما برای
آنان سوژه جدیدی بودیم. و از این
بابت اظهار خوشحالی می کردند. بر
دیوار کلاسها آیات و احادیث و
دستورات اسلامی دیده می شد که
با خط خوش نوشته شده بود.
در طبقه دوم به اتاق بزرگی
رفتیم که در واقع کتابخانه کوچکی
بود. کتابخانه ای بدون تجهیزات
لازم. حتی بدون قفسه کتاب. کتابها
روی میزهایی چیده شده بود.
عنوان کتابها را مرور کردم. اکثر آنها
مذهبی و حماسی بود. جوّ خاصی
بر مدرسه حاکم بود. توجه و علاقه
نسبت به اسلام و فلسطین در همه
زوایای مدرسه این علاقه احساس
می شد؛ بر دیوارها، در کتابها و بر
زبانها. به دفتری که نام کتاب و
امانت گیرنده در آن ثبت می شد
مراجعه کردیم. کتابهایی با
موضوعات اسلامی و حماسی و
تاریخی بویژه تاریخ فلسطین و
مبارزات قهرمانان این سرزمین،
بسیار طرفدار و خواننده داشت. به
کتابهای دیگر کمتر مراجعه می شد.
در یکی از کلاسهای دخترانه از
بچه ها سؤال کردم که شما چه
آرزویی دارید؟ یکی از دختران
گفت: من آرزو دارم که در آینده
پزشک شوم و به بیماران اردوگاه و
دیگر بیماران فلسطینی کمک کنم.
دختری دیگر گفت: من آرزو دارم که به فلسطین بازگردم. جایی
که هرگز آن را ندیده ام. بسیاری از
بچه ها همین جواب را می دادند. اگر
چه آنان هنوز ارزش حقیقی وطن
را درک نکرده بودند و هنوز با رنج
غربت و بی وطنی و آوارگی چندان
دست و پنجه نرم نکرده بودند، اما
عشق به وطن و آرزوی بازگشت به
فلسطین، ورد زبان آنان بود.
بچه هایی که هنوز دنیای بیرون
اردوگاه را ندیده بودند و چهره های
دیگر زندگی را نمی شناختند، اما
دریافته بودند که با دیگران فرق
دارند. با همه مردم دنیا. براستی،
جز مردم فلسطین کدام مردمند که
همه وطن آنان را اشغال کرده، و
آنان را رانده باشند؟
در چهره بچه ها آثار فقر ومحرومیت توأم با شیطنت دوران
نوجوانی دیده می شد. به دفتر
معلمان رفتیم. «ابوخالد» یکی از
معلمان مدرسه بود. او بسیار پرشور
حرف می زد. علاقه داشت در باره
خودش بیشتر سخن بگوید. او
قصه مهاجرت خود را از فلسطین
تعریف کرد: «ده ساله بودم که یهود
به قریه مجاور قریه ما هجوم
آوردند. آنان همه مردان قریه را
قتل عام کرده، به زنان تجاوز
کردند. اموال مردم را به غارت
بردند. این کار همیشگی آنان
است. صهیونیستها برای اخراج
مردم فلسطینی از روستاها و
خانه های خود، همیشه از این
روش وحشیانه استفاده می کنند و
این طور زودتر به نتیجه می رسند.
مردم برای حفظ جان و ناموس
خود مجبور به مهاجرت و ترک خانه
و کاشانه خود می شوند. وقتی که
خبر هجوم وحشیانه صهیونیستها
به ده مجاور در میان مردم روستای
ما پیچید، همه تصمیم به ترک
خانه های خود گرفتند. خانواده ما
نیز مانند دیگران تصمیم به
مهاجرت گرفت. من همه چیزهایی
را که دوست داشتم، همبازیهایم،
اسباب بازیهایم، کوچه و محله و
خانه و خاطراتم را در آنجا گذاشتم،
کودکی ام را برداشتم، غم و رنج را
برداشتم و به همراه دیگران به
اینجا پناه آوردم. روستاها علاوه بر
این رفتارهای غیر انسانی همواره
توسط هواپیماها بمباران می شد.
مردم گروه گروه کشته می شدند و
هر که می ماند، تن به آوارگی و
مهاجرت می داد …». او با صدایی
حزن آلود، در حالی که اشک پشت
پلکهایش پنهان شده بود، قصه
خود را تعریف کرد. گویی مدتها
منتظر گوشی شنوا بوده است.
همه کسانی که در آنجا حضور
داشتند سرگذشتی مشابه سرگذشت
«ابوخالد» داشتند. همه دوست
داشتند که از قصه ها و خاطرات
خود غبارها را بزدایند.
زنگ تفریح بود و بچه ها در
حیاط مدرسه مشغول شیطنت و
بازی بودند. به حیاط مدرسه رفتیم.
با آنکه عکس گرفتن ممنوع بود، ـ
نمی دانم چرا ـ ولی با اجازه آقای
مدیر با بچه ها و برخی معلمان چند
عکس به عنوان یادبود گرفتیم. با
بدرقه گرم همه، از مدرسه
«قسطل» خداحافظی کردیم.
از ماشین پیاده شدم تا در
کوچه های تنگ و دلگیر اردوگاه
«الجلیل» کمی قدم بزنم و چند
عکس بگیرم. همه توجهات به
سوی من جلب شد. گویی یک نفر
مریخی را دیده اند. بچه ها یکدیگر
را خبر می کردند. اردوگاه مانند یک
خانه بود و بیغوله ها، اتاقهای خانه.
خبرها در طول چند دقیقه به گوش
همه می رسید. ناگهان چند جوان
فلسطینی اطراف مرا گرفتند و تند
تند شروع کردند به سؤال کردن.
آنان سعی کردند که دوربین مرا
بگیرند. البته به من نزدیک نشدند،
بلکه از «زاهد» خواستند که
دوربین مرا به آنان بدهد. زیرا باید
برای عکس گرفتن از دفتر
«جیش الشعبی» اجازه می گرفتیم.
ابتدا از رفتار آنان ترسیدم. زیرا
جنگ داخلی تازه به پایان رسیده
بود و اوضاع هنوز چندان آرام به
نظر نمی رسید. افرادی نیز قبلاً از
رفتن ما به اردوگاهها اظهار نگرانی
کرده بودند و حتی مرا از اسارت و
گروگانگیری می ترساندند، اما من
مثل همیشه دل به دریا زدم.
زندگی یعنی به دریا زدن، خود
را به امواج سپردن. با ترس که
نمی شود زندگی کرد، البته در حدّ
لازم احتیاط شده بود. قب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 