پاورپوینت کامل سفری، ده روزه، به جمهوری اسلامی ایران ۶۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سفری، ده روزه، به جمهوری اسلامی ایران ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفری، ده روزه، به جمهوری اسلامی ایران ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سفری، ده روزه، به جمهوری اسلامی ایران ۶۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۶

پای صحبتهای صمیمی زینب کارین، خواهر مسلمان آلمانی

تبلیغات مسموم دنیای غرب، ضد انقلاب،

پناهندگان و وهابیون از یک سو، و رفتارهای
عده ای از خواهران و برادران حزب اللهی از
سوی دیگر، انگیزه ای می شود تا علی رغم
توصیه های چند تن از دوستانش مبنی بر
منصرف گشتن از سفر به ایران، «زینب
کارین» خواهر آلمانی الاصل مسلمان از
مونستر (Munster) کوله بار سفر خویش را
بر دوش گیرد و تنهایی به امید دیدن حقایق و
لمس واقعیات برای ۱۰ روز به ایران بیاید.

پای صحبتش می نشینیم و ضمن

خوش آمدگویی به ایشان از او می خواهیم تا
قبل از هر چیز کمی از خودش برایمان صحبت
کند.

ـ ۳۱ ساله هستم. اهل مونستر آلمان Munster، مدت ۱۰ سال است که به دین مبین اسلام
مشرف شده ام و از آن پس نام زینب را برای خود برگزیدم. من از همان دوران کودکی
علاقه خاصی به خالق هستی داشتم، بسیاری از اوقات به او فکر می کردم و ارتباط عجیبی
بین خود و خدای خویش احساس می کردم و به همین سبب نیز از همان دوران در یک سری از
مسایل با هم سنهای خود فرق داشتم و خیلی از کارهای آنان را من انجام نمی دادم. به
طور مثال در مدارس ما شنا امری اجباری است و من همیشه شرم داشتم از اینکه با
همکلاسی هایم به شنا بروم و از اینکه پسران کلاس مرا ببینند خجالت می کشیدم و به
همین سبب همیشه عذری می تراشیدم که معلم مرا از رفتن به شنا معاف کند. به مرور که
بزرگتر شدم، دریافتم که تصویر خدای کشیش و کلاس دینی با آن تصویری که من از خدا
برای خود داشتم، کاملاً فرق می کند و بدین ترتیب اولین سؤالها در ذهنم شروع به رشد
کرد تا سن ۱۳ سالگی که به این نتیجه رسیدم تصویر خدای کلیسا یعنی تثلیث، کاملاً
برایم غیر قابل

تحمل است و هر روز کلاسها برایم مشکل تر
می شد و این امر باعث شد تا تصویر من از
خدایم به کلی خراب شود و تا سن ۱۵ سالگی
که با اصرار خانواده مجبور به شرکت در
کلاسهای دینی بودم، دیگر کاملاً ایمان خود را
از دست دادم. در این حال از لحاظ روحی چنان
بهم ریخته و خراب بودم که به والدینم گفتم،
من این مذهب را نمی خواهم. تثلیث و پرستش
مسیح، دو تا از مهمترین نکاتی است که باعث
می شود تا مردم به اسلام روی بیاورند. به هر
ترتیب والدینم که از حرف من شوکه شده بودند
از من خواهش کردند تا به خاطر آنها و فامیل
در جشن پایانی کلاس دینی و مراسم مذهبی
قبول دین مسیحیت (Konfirmation)
شرکت کنم و من علی رغم میل باطنی ام به

خاطر آنها در مراسم شرکت کردم. اما هنگامی
که کشیش طی دعایی که خوانده می شد و ما
می بایستی با تکرار دعا و موافقت خویش
مسیحیت را به طور علنی به عنوان مذهب
خود اعلام کنیم را خواند، سکوت کردم و به
علت آنکه این مراسم به صورت سرود انجام
می شود کسی متوجه سکوت من نشد.

من در دوران تحصیل همکلاسی ایی از
کشور ترکیه داشتم که با آنها رفت و آمد داشتم،
البته همیشه فکر می کردم که مسلمانها خدای
دیگری دارند تا اینکه درست در همان زمان
بحران روحی من، دوستم کتاب توجیبی
کوچکی در باره اصول دین اسلام به من هدیه
کرد. با کنجکاوی شروع به خواندن آن کردم و
وقتی به موضوع وحدانیت خدا رسیدم، با ولع
خاصی مطالب را می خواندم. بلی این همان
تصویری بود که من همیشه از خداوند بزرگ در
ذهن خود داشتم و این برایم خیلی جالب بود.
همچنین داستان پیامبران از آدم تا مسیح،
اعتقاد مسلمانان به تمامی آنها نیز جذبه خاصی
برایم داشت. بدین ترتیب بلافاصله بعد از
خواندن این کتاب به پدر و مادر خود اعلام
کردم که از کلیسا خارج خواهم شد. زیرا من قلبا
به آن ایمان نداشتم و اینکه فقط بر روی کاغذ

اسم من مسیحی باشد و در دل آن را قبول
نداشته باشم را یک حالت دورویی می دیدم، اما
پدرم خیلی ناراحت بود که در این حالت اگر من
بمیرم هیچ کجا مرا دفن نخواهند کرد و سعی
می کرد مرا از این کار منع کند و حداقل بر روی
کاغذ بایستی مسیحی می ماندم. اما من مایل به
این کار نبودم. از کلیسا خارج شده و تا سن ۱۸
سالگی شروع به مطالعه راجع به اسلام کردم.
هر چه بیشتر مطالعه می کردم، بیشتر آن را با
روحیات خویش هماهنگ می دیدم. خیلی دلم
می خواست از جایی شروع به اعمال مذهبی
دین اسلام کنم، اما نمی دانستم چگونه و از کجا
باید شروع کنم. هنگامی که ماه رمضان فرا
رسید تصمیم گرفتم با روزه گرفتن اولین قدم را
بردارم. ابتدا فکر می کردم برایم مشکل باشد،
اما قدرت عجیبی در من به وجود آمده بود و
بدون هیچ گونه ناراحتی با توجه به اینکه
شاغل بودم، همراه همان خانواده ترک و در
جمع آنها روزها را پشت سر گذاشتم. البته
طبیعتا در اثر ارتباط با این دوستان مسلمان،
تنها از راه دیدن، یک سری مسایل را یاد
می گرفتم.

در روزهای ماه رمضان احساس
همبستگی و اتحاد بین مسلمانان شدیدا مرا
مجذوب خود کرده بود و من نیز همین احساس
را داشتم. از طرفی از اینکه می توانستم عبادت
کنم و خود را به خدایم نزدیک کنم خیلی
احساس شعف می کردم و حتی گرمای تابستان
را حس نمی کردم. یکی از دوستان مسلمان به
من گفت: تو که هنوز مسلمان نیستی و این
روزه تو قبول نیست، اما من کاملاً مطمئن بودم
که روزه من مورد قبول خداوند واقع شده است،
زیرا من آن را با تمام وجود احساس می کردم.
ارتباط با خانواده های مسلمان سنّتی و عدم
اطلاعات کافی و جوابهای صحیح آنها باعث
می شد که من خود در صدد فلسفه صحیح
اعمال مذهبی برآیم و به طور مثال یک بار از
خانمی پرسیدم که چرا روسری به سر می کند،
او جواب داد اگر آدم بخواهد یک مسلمان خوب
باشد بایستی این کار را انجام دهد. طبیعی بود
که این جواب قانع کننده ای برای من نبود، در
نتیجه سعی می کردم با مطالعه کتب مختلف
پی به فلسفه آن ببرم و من خود به فلسفه
حجاب پی بردم. حجاب را امنیت دیدم، که در
نتیجه آن زن از آزادی بیشتری جهت حضور
اجتماعی برخوردار است و می تواند فعالیتهای
اجتماعی خود را براحتی انجام دهد بدون آنکه

ارزشهای ظاهری نقشی داشته باشند و
من این احساس امنیت و ارزش و احترامی که
در نتیجه حجاب به زن می رسد را کاملاً در
محل کار خویش در دانشگاه لمس می کنم و هر
روز شاهد این هستم که چگونه خصوصا زنان
در زیر فشار دستیابی به ظاهر آراسته زجر
می کشند و چگونه از طریق نشریات به آنان
گفته می شود که شما بایستی این طور و آن
طور لباس بپوشید، چنین و چنان آرایش کنید.
خلاصه تأکیدها برای ظاهری زیبا و دلربا باعث
فشارهای بسیار زیادی شده است که صرف نظر
از هزینه ای که بایستی در این راه صرف شود،
از نظر روحی هیچ گونه امنیتی وجود ندارد و
غیر مستقیم اگر حتی کسانی مخالف این مسیر
باشند، به طرف آن کشیده می شوند، زیرا در
غیر این صورت منزوی و طرد خواهد شد. البته
برای من این جریان مدپرستی خیلی ثقیل بود
و همیشه در صدد بودم تا خود را از بند این
زنجیر رها کنم، اگر چه تا سن ۲۰ سالگی، به
خاطر همان مسایلی که گفتم، من نیز مجبور به
پیروی از این جبر جامعه بودم و به همین خاطر
احساس بسیار بدی داشتم.

بالاخره تمامی این مسایل از جمله دلایلی
بودند که باعث شد تا من تصمیم خود را بگیرم
و رسما در سن ۲۰ سالگی مسلمان شوم و
مذهب اسلام را انتخاب کنم. البته با اسلام
آوردن اگر چه یک سری از مشکلات روحی و
خلاءهای درونی ام برطرف شد، اما مشکلات
دیگری به سویم سرازیر شدند که تنها در سایه
ایمان و نیرویی که از طریق اسلام به دست
آورده بودم، توانستم در مقابل آنها مقاومت
کنم، مقاومتی که از روی عشق بود و هیچ گونه
فشار و سختی برایم نداشت. اولین مشکل
برخورد خانواده ام با این جریان بود که خوب
طبیعی است چندان آسان هم نبود. پدرم اول
فکر می کرد اسلام آوردن من نتیجه تحولات و
تغییراتی است که جوانان در این سنین دچار
آن می شوند. وقتی دید که من در تصمیمم
راسخ هستم، چند بار جواب داد: تو نمی توانی
این کار را بکنی! با توجه به آشنایی که با
روحیات او داشتم سعی کردم با او بحث نکنم و
فقط به آرامی و خونسردی به او گفتم: من
تصمیمم را گرفته ام و فردا برای گفتن شهادتین
به مسجد خواهم رفت. در جمع همان خانواده
تُرک، در مسجد شهادتین را گفتم و در آن
هنگام این احساس را داشتم که دوباره متولد
شده ام. چند تن از خانمهای ترک به من تبریک
گفتند که ترک شده ام!! و من کاملاً شوکه
شده بودم که یعنی چه، مگر اسلام مختص
یک گروه است و از این همه نادانی آنان خیلی
عصبانی شده بودم.

من احتیاج داشتم با کسانی دوستی کنم که
آنان نیز موقعیت مشابه مرا داشتند، یعنی
کسانی که تازه اسلام آورده باشند و مسلمان به
دنیا نیامده بودند و در عین حال عامل به
مسایل مذهبی باشند. لذا در جستجوی پیدا
کردن چنین گروهی برآمدم. این گروه از «زنان
مسلمان آلمانی زبان» در رابطه با خیلی از
مسایل مذهبی مرا یاری دادند بویژه اینکه
چگونه حجاب را شروع کنم و چگونه با
مشکلات ناشی از این امر، اعم از در خانه و
اجتماع بایستی کنار بیایم. من از برخورد مردم
می ترسیدم، زیرا تبلیغات منفی در مورد حجاب
آن قدر زیاد بود و چنان تصویر منفی از زنان
محجبه، توسط نشریات ارائه می شد، که شروع
را برای افرادی مثل ما برای اولین بار مشکل
می کند و ما خیلی جالب شروع کردیم؛ به این
ترتیب که خواهرها پیشنهاد کردند در یک روز
همگی آنها به محل زندگی ما خواهند آمد و
بعد همگی با روسری در خیابان ظاهر
می شویم، تا مردم عادت کنند. چند روز این کار
را کردیم و واقعا مردم دیگر می دانستند از این
به بعد من را به این صورت خواهند دید. من
حجاب را به منزله پیشرفتی در زندگی ام
می دیدم، که در نتیجه آن همان طور که قبلاً
گفتم، بسیاری از مشکلاتم حل شد و آزادی
بیشتری برای فعالیت اجتماعی به من می داد
اما اطرافیانم آن را به عنوان عقب گردی
می دیدند، قدمی به قرون وسطی و اسارت و از
دست دادن آزادی؛ که البته تمامی اینها در اثر
سیل عظیم تبلیغات منفی در خصوص مسأله
حجاب زن مسلمان است.

برخلاف شعارهایی که در مورد آزادی و
دموکراسی در غرب داده می شود، ما به عنوان
آلمانی، اروپایی و یا غربیان مسلمان، کاملاً در

کشورهای خود تحت فشار قرار داریم، از قبیل
به دست آوردن شغل مناسب و مکان مناسب
برای زندگی؛ به غیر از توهینهایی که در جامعه
مجبور به تحمل آن هستیم. به طور مثال
شغلی که من الان در دانشگاه دارم، از قبل
مسلمان شدنم بوده است، البته روزی که به
رئیس بخش گفتم، من از فردا با روسری به سر
کار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.