پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۳) – «تولّد بی بی» ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۳) – «تولّد بی بی» ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۳) – «تولّد بی بی» ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های بی بی (۳) – «تولّد بی بی» ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۰

بی بی، ای، بفهمی نفهمی
سوادی نداشت. با این وجود از
حیث آیه و حدیث، دست همه
بی بی ها را از پشت بسته بود. وقتی
سر دماغ بود مرا می نشاند پیشش و
گرم و گیرا حرفی و کلمه ای یادم
می داد. درست یادم هست ظهر
جمعه ای بود، بی بی سر نماز ظهر و
عصرش بود و طبق عادت
همیشگی اش زیر لب دعا می خواند

و تسبیح می گذراند. صدام زد:

ـ امین!

من توی حیاط بودم.

ـ بیا پسرم اینجا، کارت دارم.

چهارزانو روبرویش نشستم و
به اش زل زدم که پوشیده در چادر
نماز وال سفید گلدار بود.

ـ بله بی بی!

بی بی نگاه نافذش را بم
دوخت، قدری نگاهم کرد و گفت:

ـ اهل معامله هستی؟

جا خوردم، سابقه نداشت
بی بی اینجوری کلام به کلامم
بشود. مگر من بزاز بودم یا بقال
بودم و یا آدم بزرگ بودم که بی بی
بخواد طرف معامله اش باشد. بی بی
فهمید در چه فکر و خیالهایی
هستم. در پس گفته اش خنده
کوتاهی بود:

ـ خوب، چی می گی، معامله
می کنی؟

به خودم آمدم و سر ضرب
جواب دادم:

ـ معلومه که هستم. به من
می گن …

بی بی زد تو ذوقم:

ـ حالا شاهنومه آخرش خوشه.
زیادم به خودت مطمئن نباش. اما
از حالا بت بگم اگر برنده بشی
حسابی نونت تو روغنه. دیگه خود
دانی!

بی بی حسابی تحریکم کرد.
فکر کردم این بی بی بدجوری ما را
دست کم گرفته. باید بش نشان
می دادم اگر توی دنیا فقط یک
بی بیِ سالار هست از اول، طرف
قضیه هم توی «امین»های دنیا
فقط یک امین بی عیب و نقص و
آقا وجود دارد و اونم امین بی بیه،
بی برو و برگرد. بی بی که دید دارم
قضیه را سبک سنگین می کنم
گفت:

ـ بالاخره نگفتی آدمش هستی
یا نه؟

دست به نقد گفتم: «بله که
هستم».

ــ باشه، باشه، بسیار خوب،
بسیار خوبه. حالا حدیثی توی
گوشت می خوانم و تو باید هفته ای
دیگر همین وقت اونو به من
تحویل بدی، بی کم و کاست.
مخلص کلام از برش می کنی.

بی اختیار عقب نشینی کردم:
«خیلی سخته؟»

بی بی خندید: «آدمیزاد اگر
بخواد واسش کاری نداره!»

امید به خدا گفتم: «خیلی
خوب، بفرمایید که قبول کردم.»

بی بی چشمهای آبیش را روی
صورتم میزان کرد و گفت:

مَنْ آذاها فَقَدْ آذانی

وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنی

مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنی

وَ مَنْ سائَها فَقَدْ سائَنی

کم کم اخمهام رفت توهم. این
که معامله نبود؛ رو کم کنی و
نفس گیری از نوع بی بی بود!
خدابیامرز وقتی می خواست چیزی
توی گوشم فرو کند سر صبر و با
حوصله مثلی و یا متلی می گفت تا
خوب مسأله حالیم شود اما همین
که پای معامله به میان آمد
نگذاشت و نه ورداشت؛
سخت ترین حرف و حدیثی که بلد
بود ریخت روی دایره. آمدم
جاخالی بدم و نق نوق کنم که به
فکرم رسید اولاً توی معامله حلوا
پخش نمی کنند. حالا درست یک
طرف معامله بی بی بود اما چه
توفیری داشت؛ معامله معامله س.
دوما منی که درس و مشقم زبانزد
آدم و عالم است و کلّی توی در و
همسایه و فک و فامیل سرم را بالا
نگه می دارم الآنه چطور می توانم
زیرش بزنم. آبروی چندین و
چندساله شاگرد اولیم به خطر
می افتاد. حسابی افتاده بودم تو
فکر. بی بی سکوتم را که دید
پرسید:

ـ هان، رفتی تو فکر!

یکهویی فکری توی کله ام
دوید. چشمهام را تنگ کردم و
صورتم را در هم کشیدم. دک و
پوزم دیدنی بود. با خودم می گفتم،
بی بی بگیر که اومد؛ به من
می گویند امینِ بی بی نه برگ
چغندر! مثل آدمهای معامله گر
پرسیدم:

ـ حالا شما بفرماین چی گیر ما
می آد؟

نقشه ام این بود که بی بی هر
چه بگوید کولی بازی درآورم که
صرف نمی کند و جا بزنم. نقشه ام
ردخور نداشت.

ـ یه توپ فوتبال باب کیفت
گیرت می آد. یه توپ بزرگ و چرمی
اعلا!

شل شدم. خدایی اش کسی
حریف بی بی من نمی شد!

ـ شوخی که نمی کنی، بی بی؟

ـ دست علی می دم.

دیگه هیچی. شما اگر جای من
بودید قبول نمی کردید. به خودم
گفتم نخواستیم این آبرو و حیثیت
شاگرد اولی. امین جان بقاپش که
شانس بت رو کرده. به خودم قوت
قلبی دادم و گفتم:

ـ یک بار دیگر بگین!

بی بی با حوصله و شمرده
شمرده از نو حدیث را گفت. اما، نه،
زبانی کار پیش نمی رفت.

ـ اینجوری یادم نمی مونه. قلم
کاغذ می آرم شما بگین من
می نویسم.

باز بی بی گفت و من نوشتم.
نوشتنش برام سخت بود. بی بی
بیچاره هم که دیکته گفتن بلد نبود.
فکر می کردم همان طور که می گوید
منم پا به پاش، پیش بردم. من جا
می ماندم و او مجبور می شد از نو
بگوید. خلاصه، حسابی از نفس
افتاده بود. منم زور می زدم و
می نوشتم. ذوق توپ، حسابی به
جنب و جوشم انداخته بود و تمام
شد. اما کار من تازه شروع شده بود.

حالا که به آن روزها فکر
می کنم بی اختیار خنده ام می گیرد.
خودمانیم من که عربی بلد نبودم و
از فتحه، کسره، ضمه سر در
نمی آوردم. به شوق برای توپ
عرق می ریختم، جان می کندم و
می خواندم اما زیر و زبر کلمات هر

دفعه با دفعه قبلش کلی توفیر
داشت. حالا این به کنار، شاخه ای
قوی از خیالم مدام طرف توپ
فوتبال پر می کشید و می افتادم
توی عالم هپروت: اگر توپ دار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.