پاورپوینت کامل ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش«قسمت چهارم» ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش«قسمت چهارم» ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش«قسمت چهارم» ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش«قسمت چهارم» ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۸

جنوب، سرزمین سیب و آتش

صبح روز بیست و سوم دیماه
۱۳۷۰ با دو تن راهنما به سوی
جنوب حرکت کردیم. بسیاری از
طول راه را مدیترانه، رفیق راه ما
بود؛ آرام و زیبا. رفیقی آرام بخش و
بدون غرغر.

زمستان، سبزی را از چهره
طبیعت غارت کرده بود. زخمهای
جنگ نیز هنوز اینجا و آنجا دیده
می شد. لبنان، روزی عروس
خاورمیانه و محلّ عیش و تفریح
پولداران و اهل طرب بوده است،
اما امروز سرزمینی ناامن و بحرانی
است با چهره ای غم انگیز. البته
چهره آن را باید در چهار فصل دید.

حدود دو ساعت راه سپردیم تا
به اردوگاه «رشیدیه» رسیدیم.
روبه روی «مکتب الامام الصادق»
توقف کردیم. «بلال سیداحمد» به
مکتب رفت تا «شیخ سعید
قاسم» را بیابد. قرار بود با شیخ
وارد اردوگاه شویم. پس از چند
دقیقه شیخ و سیداحمد از مکتب
خارج شدند. شیخ با ماشین خود، و
ما به دنبال او وارد اردوگاه شدیم.
اردوگاهی، که خانه ها و کوچه های
باریک و دراز و پرشیب و نشیب،
آن خاطرات تلخ جنگها و کشتارها
را در سینه، نهان دارد. از چهره
اردوگاه نیز می توان رنجهای پنهان
آن را دریافت. این اردوگاه در سال
(۱۳۶۷) ۱۹۸۸م. توسط نیروهای
حرکت امل محاصره شده بود.
محاصره ای سخت و جانکاه. (شرح
ماجرا را در گفتگو با سیدعیسی
طباطبایی خواهیم آورد.)

مساحت اردوگاه ۱۰۰۰ × ۵۰۰
مترمربع بود که در این وسعت
حدود پانزده هزار فلسطینی زندگی
می کردند. خانه ها محقر و بسیاری
از آنها غیر قابل سکونت بود.
ماشین را در جایی پارک کردیم،
زیرا باقی راه، ماشین رو نبود و باید
پیاده می رفتیم. بعضی کوچه ها
شیب تندی داشت. خانه شیخ در
انتهای اردوگاه، مشرف بر ساحل
مدیترانه بود.

خانه، حیاط کوچکی داشت. از
دیوار کوتاه حیاط می شد مردانی را
دید که در زمین ساحلی پشت خانه،
سبزی می کاشتند و می چیدند. آن
سوی تر آبهای آبی مدیترانه و
فراتر، نیروهای اسرائیلی را.

در گوشه ای از حیاط کوچک،
دو پله بالا رفتیم و وارد اتاقکی
شدیم. روی مبل کهنه نشستیم.
زمستان بود و سرد، اما وسیله ای
برای گرم کردن نبود. با پاهای
یخ زده، نشستم. همسر شیخ چای
آورد. او لباس بلندی شبیه لباس
روستاییان ایران پوشیده بود و
دستاری بر سر داشت. شیخ پرسید
که چای رقیق می نوشم یا غلیظ؟
گفتم: وسط، و جعلناکم امهً وسطا.

جنوب لبنان ـ اردوگاه رشیدیه

کمی خندیدیم. یک استکان چای
عربی پرشکر نوشیدم. کمی
یخهایم آب شد! کم کم با گرمی
سخنان شیخ، سرما را به کلی
فراموش کردم.

«شیخ سعید قاسم» دارای دو
فرزند بود که فرزند چندماهه اش را
در آغوش داشت. قطعا او دیر
ازدواج کرده بود که فقط دو فرزند
داشت! او سالها پیش در یک
عملیات ضد اسرائیلی در مرز لبنان
مجروح و سپس اسیر نیروهای
اسرائیلی شده بود و شانزده سال در
زندانهای اسرائیل، عمر خود را
سپری کرده بود. او به زبان عربی
عامیانه سخن می گفت. از وی
خواهش کردم که فصیح سخن
بگوید. پرسید: آیا دوباره چای
می نوشید؟

گفتم: الآن، نه. گفت: ایرانیان
چای، زیاد می نوشند. گفتم: بله،
ولی به تدریج. غافل از آنکه در آنجا
کار تدریجی وجود ندارد. چای را
بردند و ظرفی پر از میوه آوردند.

اردوگاه رشیدیه ـ شیخ سعید قاسم و فرزندش

شیخ و سیداحمد و یکی دو نفر
دیگر، شروع به خوردن کردند.
بشقابها پر از پوست شد و ظرف
میوه، خالی. من هنوز منتظر تعارف
بودم. سیداحمد چند نارنگی پوست
کند و جلوی من گذاشت. قصدم
این بود که در طول گفتگو به تدریج
بخورم، اما پس از چند دقیقه هنوز
یک نارنگی نخورده، میوه ها و
بشقابها و نارنگیهای پوست کنده و
خوردنی مرا نیز بردند و با خیال
راحت نشستند! گویا تا وقتی که
چیزی برای خوردن هست،
نمی شود سخن گفت. حالا دیگر
چیزی نبود! پس می شد وارد گفتگو
شد. مهمان بودیم و تسلیم.

صدای اذان ظهر به گوش
رسید، قرار شد پیش از گفتگو نماز
بخوانیم. من و «انیس» به اتاق
مجاور رفتیم. فرش کهنه ای کف
اتاق، پهن بود. همسر شیخ، پتویی
روی فرش انداخت. نه مُهر داشتیم
و نه چیز دیگری که بر آن سجده
کنیم.

انیس گفت: بر انگشت سجده
کنیم؟ جای شکر باقی بود که
انگشت داشتیم و پیش از آن نیز
باید شکر می کردیم که وضو
داشتیم، زیرا با وجود سرما و چادر
چاقچور در حیاط، وضو گرفتن، کار
کوچکی نبود.

بعد از نماز از «سعید قاسم»
خواستم تا کمی در باره گذشته
سخن بگوید. از سالهایی که در
زندانهای اسرائیل بوده است، از
وضعیت زندانها و …

هنگام اسارت، سخت مجروح
شده بودم. بعد از مدتی مداوا مرا به
زندان عسقلان بردند. سالهای
سختی بود. زندانبانان با زندانیان
رفتار بسیار بدی داشتند. به هر
بهانه کوچکی ما را می زدند. غذا
بسیار کم و نامناسب بود. در ماه
رمضان هنگام افطار فقط یک
چهارم قرص نان به ما می دادند. در
زمستان، لباس نداشتیم و از سرما
به خود می لرزیدیم. پتو و زیرانداز
نداشتیم. گاهی که کتابهای درسی
به دست ما می رسید، از آنها برای
زیرانداز هنگام خواب استفاده
می کردیم. به هر بهانه ای ما را به
سلول انفرادی می بردند. زندانبان
هر وقت و هر که را دلش
می خوا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.