پاورپوینت کامل بسیجی ۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بسیجی ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بسیجی ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بسیجی ۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۶

رفت روی ایوان نشست و به دیوار تکیه
داد. به باغچه پر از گلهای داودی نگاه کرد. به
آن گلهایی که همه خاطرات و همه
خوشیهایش بود. می خواست با آنها حرف بزند
و همه آن چیزهایی که در دلش گذشته بود به
آنها بگوید. می خواست درد و دل کند، ولی به
چرخش برگ زرد درخت که بر روی آب
حوض شناور بود، خیره شد. برگ گوشه ای از
حوض را پناهگاه خود قرار داد و به آنجا خزید.
در حوض ماهیهای قرمزی به چشم می خورد؛
ماهیهایی که آن روز با رحیم خریده بودند.
رحیم که برای اولین بار به مرخصی آمده بود،
قول داد که برای خریدن چند چیز و از جمله
ماهی برای حوض خالی شان، با هم به بازار
بروند. در بازار با هم قدم می زدند که ماهیهای
پشت شیشه آکواریوم، چشم رحیم را خیره
کردند. آهسته آهسته نزدیک آکواریوم شد و به
مغازه دار اشاره کرد، آن ماهیهایی را که
گوشه ای از سرشان به سیاهی می زند،
می خواهد. مغازه دار آنها را در تنگ ماهی
گذاشت و به رحیم داد. از آن موقع تا به حال

ماهیها چون عضوی از اعضای خانواده بودند.
آرام شانه هایش لرزید و اشک از گونه هایش
سرازیر شد. به کمک تیری که سقف ایوان را
نگه داشته بود، بلند شد. به طرف اتاق کشیده
شد.

مادر رحیم را در اتاق ندید. به طرف
آشپزخانه رفت. مادر صورتش را با دستهایش
پوشانده بود. کنارش ایستاد و دست روی
شانه هایش گذاشت و پرسید: «چی شده؟»
مادر دستهایش را از روی صورتش برداشت و
زل زد به نرگس و بعد از چند لحظه سکوت،
جواب داد: «یه لحظه بوشو احساس کردم.
انگار چیزی ازم می خواست.» مادر را در
آغوش گرفت. هر دو در آن لحظه فقط به یک
چیز فکر می کردند. مادر لبهایش را تکان داد و
گفت: «می دونی چیه عزیزم، داشتم به اون
روز فکر می کردم که پسرم رحیم داشت
براتون کپسول گازی می آورد. بهش گفتم:
«پسرم این چه کاریه که می کنی. اگه مردم
ببینن می دونی چی می گن، می گن به خاطرِ
دخترشونه.» رحیم به آرومی جواب داد:

«مادرم اونا هیچ وقت چنین حرفی رو
نمی زنن.»

نرگس نفس عمیقی کشید و به طرف
اتاق رفت. آن روز را به خوبی به یاد داشت.
اشک تمام صورتش را خیس کرده بود.
دستش را زیر چارقد برد و آرام اشکهایش را
پاک کرد. اتاق بوی خاصی می داد. انگار رحیم
آمده و رفته بود. بوی عطر همه اتاق را
برداشته بود. نفسهای عمیقی کشید تا مبادا
لحظه ای بوی عطر به مشامش نرسد. رحیم
هر وقت نماز می خواند از عطری که بوی گل
محمدی می داد توی دستش می پاشید و به
صورتش می کشید. همیشه موقع نمازش بوی
عطر توی اتاق می پیچید.

آرام آرام به کنار پنجره آهنی رفت، آن را
باز کرد. باد ملایمی می وزید. باد مثل موج
دریا موهای سیاهش را به این طرف و آن
طرف می برد. همه اش به مادر فکر می کرد.
خیلی دوست داشت که بفهمد در دلش چه
می گذرد. شاید به آن فکر می کرد که هر لحظه
صدایِ در بیاید و آرزویش را پشت در ببیند.

آرزویی که با رؤیاهای او شروع و تمام می شد.

به غروب خورشید نگاه می کرد. انگار با او
قرار می گذاشت که فردا حتما طلوع نماید و او
دوباره زندگی را شروع کند. زندگی که پر از
خوشی و ناخوشی بود. دستش را دراز کرد و از
روی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.