پاورپوینت کامل بهاری که زودتر از همیشه آمدهبود ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بهاری که زودتر از همیشه آمدهبود ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهاری که زودتر از همیشه آمدهبود ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بهاری که زودتر از همیشه آمدهبود ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۱۴
هنوز آفتاب کاملاً طلوع نکرده بود که از
خانه بیرون آمد. تا وقت صبحانه خوردن یکی
دو ساعتی مانده بود و او باید در این فرصت
کارهایی را که به عهده داشت، انجام می داد.
سعی می کرد تا زودتر به باغ برسد، به همین
خاطر راه میان بر را در پیش گرفت. تمام
درختانی را که در راه می دید، بازرسی می کرد،
گویا شکوفه ها را می شمرد و از دیدن آنها
احساس لذت می کرد، با درختانی که برگ های
سبزشان تازه سر بر آورده بودند، حرف می زد
و شادمانه قدم برمی داشت تا به باغ رسید. در
باغ را آهسته باز کرد. می دانست که امروز کار
وقت گیری در باغ نخواهد داشت، چون دیروز
تا غروب مشغول جمع آوری علف های تازه
برای گوسفندها بود و حالا آمده بود تا آنها را
همراه ببرد. با اینکه صبح ها زود از خواب بلند
می شد و شب ها تا دیروقت به انجام کارهای
خانه می پرداخت، اما هیچ احساسی از
خستگی و کسالت نداشت. دلش می خواست
روزها را مثل یک لیوان شیر گوارا بنوشد،
همه چیز بوی طراوت و تازگی داشت؛ این
چند روز هر وقت که برای کمک به پدرش به
مزرعه می رفت و هر چه که پا در باغ
می گذاشت، بوی بهار را حس می کرد. سر
حال و شاد بود؛ حتی صدای کلاغ ها که تا چند
روز پیش گوشش را خراش می داد، امروز
صدایِ جذاب و دلنشینی بود. با اینکه بار
سنگینی روی دوشش گذاشته بود، اما تند و
سریع می رفت، در دلش آرزوهای زیادی را
جستجو می کرد، آرزوهایی که تا چند ماه پیش
گرد فراموشی گرفته بودند. وارد خانه شد،
علف ها را به طویله برد و برگشت تا سطل
شیردوشی را همراه خود ببرد. بوی نان تازه
که از خانه همسایه می آمد، سر حالش آورده
بود، صدای خروس ها او را به وجد می آورد،
کمی هم دانه در قفس مرغ ها ریخت و شروع
به دوشیدن شیر کرد. کار سختی نبود، این را
تازه حس کرده بود، مثل یک خرید روزانه و یا
شاید راحت تر آن را انجام می داد. شیر را روی
اجاق گذاشت و به اتاق رفت. مادرش نیم خیز
شده بود، اما زیبا و جعفر و محمد هنوز خواب
بودند، دست مادر را گرفت و برایش
تکیه گاهی درست کرد. بچه ها را صدا کرد و
هر کدام را پی کاری فرستاد، زیبا اتاق را
مرتب کرد و دست مادر را گرفت تا او را برای
بیرون بردن از اتاق کمک کند. پسرها هم
سراغ تخم مرغ ها رفتند. بوی کاهگل دیوار
هوش از سرش برده بود، دلش می خواست که
همیشه این بوی مطبوع در خانه بپیچد.
درخت سیب داخل حیاط هم مثل هر سال
زودتر از بهار جوانه زده بود، شیر را در ظرف
مخصوص ماست ریخت و مثل همیشه هر
چه را که مادر در مورد درست کردن ماست به
او گفته بود به کار بست، چای را هم دم کرد و
نفس راحتی کشید، تقریبا نیمی از کارهایش را
انجام داده بود. جارو را برداشت و به جان
ایوان و حیاط افتاد، دوست داشت تا همه جا
را برای ورود بهار آماده کند. اما این «محبوبه»
همان دختر غمگینِ مدت ها پیش نبود، از
وقتی که فهمیده بود به علت بیماری مادر و
نبود دبیرستان، مجبور به ترک تحصیل است،
تمام آرزوهایش را بر باد رفته می دید و از
حرکاتش می شد فهمید که چقدر ناراحت و
غصه دار است. با اینکه پدرش بارها گفته بود
که دوست ندارد مانع پیشرفت فرزندانش
باشد، اما چاره ای نبود و او نمی توانست چهار
ساعتی را که راه رفت و برگشت او به شهر بود
جبران کند. به همین خاطر منتظر مانده بود تا
شاید طبق قولی که مسئولین داده بودند،
اقدامی برای ساخت دبیرستان بشود؛ اما هیچ
خبری نشد و او یک سال عقب ماند. پدرش
بارها دیده بود که «محبوبه» با چه ذوق و
شوقی از دوستانش که به شهر می روند، در
مورد مدرسه و درس ها می پرسد، و این
موضوع بیش از اندازه ناراحتش کرده بود. اگر
او مشغول تحصیل در شهر می شد، آن هم با
آنهمه مشقت و سختی، زندگی شان فلج
می شد و دیگر کسی نبود تا پدر را در انجام
کارهایش کمک کند.
محبوبه هم کم کم فهمیده بود که باید از
آرزوی اینکه روزی معلم دلسوزی شود
بگذرد، و آن را به فراموشی بسپارد، پدرش
قول داده بود در صورت موفقیت در کاشت
برنج، کارگری برای کمک در کارها بگیرد تا او
بتواند به درس هایش برسد. اما «محبوبه»
نگران اول مهر بود. اینکه ببیند خیلی از
دوستانش صبح ها به جای کارهای روزمره و
خانگی در جاده اصلی روستا منتظر مینی بوس
هستند تا به شهر بروند، او را غمگین می کرد.
از طرفی هم تنها گذاشتن مادر با بیماری که
داشت او را تحت فشار می گذاشت. او در واقع
منتظر یک اتفاق خوب بود، اتفاقی که او را به
آرزویش برساند، بی آنکه به خانواده اش
لطمه ای وارد کند. ماه مهر هم تمام شد
و اتفاقی که «محبوبه» به آن امیدوار
بود، نیفتاد.
مادر روز به روز ضعیف تر می شد، چند
روزی بود که تب می کرد و دست و پایش ورم
می کرد، بالاخره مجبور شدند تا یک روز صبح
او را برای معاینه به شهر ببرند. وقتی که از
مینی بوس پیاده شدند، خیابان های پرسر و
صدا، دیوارهای بلند سنگ نما و آجرنما،
آدم هایی که همه با عجله در رفت و آمد بودند
و همه و همه نظرش را جلب می کرد. به
بیمارستان رسید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 