پاورپوینت کامل شهید شب های محرّم ۵۷، اکرم عسگریان کرمانی ۵۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهید شب های محرّم ۵۷، اکرم عسگریان کرمانی ۵۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهید شب های محرّم ۵۷، اکرم عسگریان کرمانی ۵۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهید شب های محرّم ۵۷، اکرم عسگریان کرمانی ۵۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۲۰

سیاسی اجتماعی / آشنا

در گفتگو با مادر شهید

اشاره:

گفتگو با خانم مریم ربانی ابوالفضلی، مادر بزرگوار شهید انقلاب اسلامی، اکرم
عسگریان کرمانی، برای شماره بهمن ماه انجام شده بود، اما به موقع دریافت نشد و به
این شماره موکول شد. شماره بهار، هم یادآور اولین بهار پیروزی انقلاب است که شعار
«در بهار آزادی جای شهدا خالی» بر این سرزمین نقش بست و هم مصادف با ۱۲
فروردین، سالروز جمهوری اسلامی ایران که رویش آن از خون پاک شهیدانی چون شهید
اکرم عسگریان است؛ شهیدانی که با رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(قده)
پیمان بستند و تا آخر به آن وفادار ماندند. سلام خدا بر همه آنان باد.

لازم به یادآوری است تمام مطالبی که در طول مصاحبه داخل [ ]قرار گرفته از
دستنوشته های آن شهید عزیز می باشد.

*

شهید: اکرم عسگریان کرمانی

تولد: ۱۰/۶/۱۳۳۶ ـ تهران

شهادت: ۱۱/۹/۱۳۵۷ ـ شب اول محرم ـ تهران ـ گلوله گارد شاهنشاهی

تحصیل: فوق دیپلم

شغل: دبیر حرفه و فن مدرسه راهنمایی آذرخش تهران

زنگ در که به صدا در می آید مدتی طول
می کشد تا صدای پیرزنی به گوش برسد که به
آرامی می گوید: کیه؟ حیاطی چهارگوش با
درخت ها و گلدان هایی که در زمستان هم
سبزند و دری کوچک که به راهرویی ختم
می شود و یک دنیا صفا و صمیمیت. مادری
پیر و مهربان و عکس هایی بر روی طاقچه،
شهیده اکرم عسگریان، مرحوم هدایت
عسگریان، نوه هایی که در حال تحصیل
هستند و … یک دنیا خاطره. ۲۷ سال از آن
روزها گذشته است. به اندازه سن جوانی که
سرِ خیابان ایستاده و سیگار به دست دارد و یا
شاید به اندازه سن دختر جوانی که صورتش را
در شال سرخ رنگ پوشانده اما موهایش از
پشت سر از شال بیرون ریخته و شاید … .

از آن زمان تاکنون بارها باران باریده،
خون اکرم را شسته و پاک کرده است. آن پسر
نمی داند جایی که او ایستاده، دختری جوان
قدم برمی داشت که آرزوی دیدن حکومت
اسلامی را داشت. آن دختر نمی داند جایی که
او قدم برمی دارد، دختر جوانی با یک دنیا آرزو
در حالی که تکبیر بر لب داشت کشته شد به
جرم آزادی خواهی، … و خونش بر روی
آسفالت خیابان ریخت. اولین شهید خیابان
پرواز شب اول محرم ۱۳۵۷ه··· .ش (۱۱ آذرماه)
به سوی خدا پرواز کرد.

مادرش می گوید: کوچک که بود او را با
خودم به جلسات مذهبی می بردم. کلاس های
فاطمیه در خیابان ایران، جلسات احکام و
آموزش قرآن که خانم روستا یا خانم اشرف
الحاجی و دیگران درس می دادند. یک بار
هفت ساله بود، خانم اشرف الحاجی پرسید:
چه کسی می داند چند نوع غسل داریم؟ بلند
شد و گفت: من بگویم. سریع جواب داد.
اشرف الحاجی گفت: خانم او را از اینجا نبرید
حیف است استعداد دارد … .

آن وقت ها نمی گذاشتند دختر درس
بخواند. خودم سه ساله بودم که یتیم شدم.
بزرگ ترین فرزند خانواده برادرم بود که شانزده
سال داشت و مانع شد تا ما درس بخوانیم.
مادرم خودش سواد داشت اما ما نتوانستیم
درس بخوانیم حتی برادرم به دختران خودش
هم اجازه نداد درس بخوانند. همه خانواده
باسواد شدند غیر از ما. خدا رحمتش کند …
پانزده ساله بودم شوهرم دادند. شوهرم بیست
ساله بود. اوایل ماشین داشت بعد رفت در
بانک تجارت کارمند شد … .

به مادرم گفتم: بگذار من دختردار شوم
آن وقت می بینی چطور دختر بار می آورم؟

از همه هنرها تمام بود. خیاطی، گلدوزی،
انشانویسی و … یکدانه دختر بود. ته تغاری
خانواده. دو تا پسر قبل از او بودند. یکی شان
رفت خارج درس خواند و همان جا ازدواج
کرد، یکی شان در تهران و کارمند است.

[دستی بر روی کاغذ می نوشت:

اندر آنجا که از فرط بی داد

نیست مظلوم را تابِ فریاد

اندر آنجا که ظالم به مستی

بر سرِ خلق می تازد آزاد

راستی زندگی ناگوار است

مرگ بالاترین افتخار است.]

اول، دبستان دولتی می رفت در پامنار. آن
وقت ها خانه مان بهارستان بود. دبیرستانی که
شد، رفت دبیرستان رفاه. زمینه مذهبی که
داشت آنجا تقویت شد. یک سال آقای
مطهری و آقای باهنر برای تدریس به آنجا
آمده بودند. بچه ها با چادر سرِ کلاس
می نشستند و درس می خواندند. درس تفسیر
قرآن و دینی و … می گرفتند.

روز آخر ذی الحجه بود. از
جلسه آمد. بساط خیاطی را
پهن کرد تا برای من لباس
مشکی بدوزد. گفتم: مادر عجله
ندارم. گفت: من باید آن را
تمام کنم. انگار عجله داشت.

سال آخری مدیر دبیرستان رفاه تحت
تعقیب قرار گرفت. خانم بازرگان، فراری شد.
ساواک چند تا از معلمان و شاگردان مثل دخترِ
خانم دباغ، خواهرهای حداد عادل و … را
دستگیر کرد و به زندان برد. دبیرستان تعطیل
شد. مجبور شدیم او را به دبیرستان مرجان
بفرستیم. سال بعد هم در دانشسرای تربیت
معلم قبول شد. معدلش بالا بود از سربازی
معاف شد. آن وقت ها دختران هم سربازی
داشتند.

[خاست باید دلیرانه برپا

کرد باید قیامی شررزا

یا شدن غرق خون با شرافت

یا رسیدن به فتحی هویدا

راه آزادمردان جز این نیست

نیست آزاده هر کس چنین نیست]

سال اول دانشسرا برای ورزش، معلم مرد
آوردند. ۴۵ تن از دانشجویان اعتراض کردند و
گفتند ما پیش مرد ورزش نمی کنیم. از اول
مهر تا ۱۰ آبان سرِ کلاس نرفتند. بعد قرار شد
برای امتحان، معلم زن بیاورند اما در پایان
ترم برای آنها نمره رد نکردند. دانشجویان
اعتراض کردند. مسئولان گفتند: به شما
مدرک نمی دهیم. بچه ها گفتند ما مدرک
نمی خواهیم ما برای معلومات درس خواندیم
نه برای مدرک. گفتند: سال دومی ها هم از
شما یاد می گیرند و پیش مرد ورزش
نمی کنند، باید جلوی شما را بگیریم. آخر
اشرف (خواهر شاه) گفته بود: زحمات پدرم به
هدر می رود!! می خواستند کاری کنند که
زحمات رضاخان هدر نرود.

دانشجویان برای اعتراض پیش آیت اللّه
خوانساری رفتند که آن زمان در تهران ساکن
بود و پسرش حاج جعفر در مجلس بود. گفتند:
شما مرجع هستید؛ چرا باید ما دخترانِ
مسلمانِ چادری پیش معلم مرد ورزش کنیم؟

آیت اللّه قول داده بود به پسرش حاج جعفر
بگوید. حاج جعفر با رئیس دانشگاه صحبت
کرده بود و گفته بود با من هم با درشتی
صحبت کردند اما بالاخره با پی گیری های
ایشان برای ورزش استاد زن گذاشتند.

دانشسرا می خواست کاری کند زحمات
پدر اشرف خانم هدر نرود اما بچه ها کاری
کردند که زحمات آنها هدر برود!!

[این اساس مرام حسین است

روح و رمز قیام حسین است

یا که آزادگی یا شهادت

حاصلی از کلام حسین است

شیعه او هم انسان غیور است

تا ابد از زبونی به دور است]

همیشه با چادر و مقنعه و مانتو بود.
همین طوری که الان راه می روند. استاد
می گفت: چادرت را بردار. می گفت: با چادر من

چه کار دارید؟ شما لباس تان را در آورید تا من
هم لباسم را در آورم. چادر من که درس
نمی گیرد. گوشم درس می شنود. تمام مدت
برای احکام مذهبی سر کلاس بحث می کرد.
از همان دوره دبستان با چادر مدرسه می رفت
تا ۱۸ سالگی که دیپلم گرفت و رفت دانشسرا.

رفتیم دمِ در. بابایش کنار در
ایستاد و ما در خیابان بودیم.
افراد از مسجد بیرون آمده
بودند و شعار می دادند. گفت:
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه.

گفت: اللّه اکبر، اللّه اکبر.

گفت: لا اله الا اللّه .

کنارش ایستاده بودم، دستم در
بازویش بود تا اگر تیر آمد به
من بخورد نه به او. صدای یک
گلوله آمد. ناگهان خاموش شد.
حتی آخ هم نگفت … .

[حق و باطل چو جویند پیکار

فتح با حق بود آخر کار

کف چه تاب آورد پیش دریا

باد مسکین چه سازد به کهسار]

سال آخر شاگرد ممتاز شد. می توانست
هر جایی مدرسه اش را انتخاب کند. شمال
شهر هم موقعیت خوبی داشت اما مدرسه
راهنمایی آذرخش رفت در همین میدان وثوق
(امامت) … .

[چرا ای مادرم، ای جان شیرینم

به پشت میله های سرد این زندان

بسان ابر می گریی؟ …]

مدیر مدرسه گفته بود: عسگریان، تو همه
چیزت خوب است الا اینکه دیر می آیی چرا؟
اکرم گفت: من تا نماز ظهر و عصر را نخوانم
برای مدرسه حرکت نمی کنم. می گفت: یاران
امام حسین(ع) به خاطر نماز کشته شدند تا

امام نماز را اول وقت بخواند باید قدم جای
قدم ایشان بگذاریم. اهل مطالعه بود. همیشه
کتابی در دست داشت.

خیلی مهربان بود. دانشسرا که می رفت
تلفن می زد می گفت: مادر چطوری؟ می گفتم:
مگر تو دکتر هستی حال مرا می پرسی؟
می گفت: تو که در خانه تنها هستی من
ناراحت هستم.

[… پس می توانیم نتیجه بگیریم تاریخ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.