پاورپوینت کامل بهترین لباس برای روحم ۲۶ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بهترین لباس برای روحم ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهترین لباس برای روحم ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل بهترین لباس برای روحم ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۱۴

دختران بهار /

فصل شکفتن

کتاب هایم را مرتب می چینم
و دوباره به چند امتحانی که باقی
مانده فکر می کنم، فقط چهار
امتحان! بعد از آن نفس راحتی
می کشم و به قول مادر برای
همیشه درس و مدرسه را
می بوسم و می گذارم کنار! از این
اتفاق خیلی خوشحالم چرا که بعد
از آن می توانم با خیال راحت
کارهایی را که دوست دارم انجام
بدهم. از همین تابستان شروع
می کنم، برای روزهایی که حتی
یک ثانیه به درس و معلم و
مدرسه فکر نکنم لحظه شماری
کرده ام و هزار و یک جور برنامه
ترتیب داده ام. آنقدر هم تلاش
کرده ام تا بتوانم بقیه را متقاعد
کنم. بالاخره هم موفق شدم.
یعنی از دو سال پیش که این خبر
را به پدر دادم و از او خواستم تا
کمکم کند تا حالا راههای
مختلفی را برای راضی کردن
خانواده ام پیش گرفته ام، آنها هم
به ناچار کوتاه آمدند تا شاید بعد
از یکی دو سال پشیمان شوم و
علاقه به درس و کتاب و
آموزشگاه پیدا کنم. اما من
تصمیمم را گرفته ام و قصد دارم
همه عمرم را برای خودم زندگی
کنم؛ برای خودم و همه آرزوهایی
که دارم.

مادر و پدرم هر دو دبیر
هستند و هر روز باید مثل
دانش آموزان به مدرسه بروند.
برادرم دانشجوی زبان انگلیسی
است و خواهرم تا دو سال دیگر
از دانشگاه علوم پزشکی
فارغ التحصیل می شود. برادر
دیگرم هم امسال کنکور دارد و
حسابی درس می خواند. من
چهارمین فرزند از این خانواده
شش نفری هستم و بر خلاف
همه خانواده ام هیچ وقت دوست
نداشته ام درس بخوانم و معلم،
پزشک، مهندس و … باشم. از
همان اول دلم می خواست بیشتر
وقتم را صرف ساختن گُل،
مجسمه و کاردستی کنم، حتی از
آشپزی و لباس اتو کردن لذت
می بردم و این مسئله خانواده ام را
بخصوص مادرم که به سختی
درس خوانده و کار کرده بود را
ناراحت می کرد. مادر و پدرم
دوست داشتند که من هم مثل
سه فرزند دیگرشان برای ورود به
دانشگاه و کسب مدارج علمی
تلاش کنم، اما من در قلبم
احساس دیگری داشتم. حسی که
به من می گفت تو برای درس و
کتاب و دانشگاه ساخته نشده ای و
باید استعدادت را در جایی مثل
خانه شکوفا کنی! پدرم برای
اینکه مرا از این تصمیم منصرف
کند راههای زیادی جلوی پایم
گذاشت و حتی تشویقم کرد که
اگر درس بخوانم یک ماشین
برایم می خرد و تمام توانش را در
رسیدن من به رتبه های علمی به
کار می گیرد، اما این مرا راضی
نمی کرد. بارها دیده بودم خواهرم
و یا برادرم چطور برای شب
امتحان نگرانند و از خواب و
خوراک شان می گذرند، خودم هم
تجربه کرده بودم. شب های
امتحان را که باید چشم هایم را
برای بیشتر درک کردن و خواندن
باز نگه دارم، اما دیگر حاضر
نیستم به آن روزها برگردم! از
کودکی هر چه که به یاد دارم
مربوط می شود به درس و
امتحان و …! همیشه باید در
سکوت بازی می کردم، به آرامی
غذا می خوردم و حتی از دیدن
برنامه های تلویزیونی محروم
می شدم چرا که یکی از اعضای
خانواده ام امتحان و درس داشت
و در حال مطالعه بود. این مسئله
مرا به سختی آزار می داد. یادم
هست که مادر برای اینکه
راحت تر به درس و کارش برسد
از همان روزهای اول مرا از خانه
جدا می کرد و می سپرد به خانمی
که مربی مهد کودک بود. او هم
مثل مادر می خندید، اما همیشه
در حال آموزش و کتاب خواندن
برای ما بود. فکر می کنم از همان
روزها بود که تصمیم گرفتم فقط
تا جایی که مورد نیاز است درس
بخوانم و هیچ وقت معلم نباشم،
چرا که فکر می کردم فقط معلم ها
خانه را ترک می کنند و روز را در
کنار کودکان دیگر می گذراندند. از
همان روزها حسرت یک خواب
شیرین در دلم ماند، چرا که صبح
زود به مهد کودک می رفتم، بعد
هم دبستان و دوره راهنمایی و
چند سال اخیر هم دبیرستان،
کلاس های تابستان هم قطع
نمی شد. مادرم معتقد بود این
کلاس ها برای تقویت حافظه و
فعال ماندن ذهن مفید است، ما
هم اطاعت می کردیم. اما فقط
من بودم که از میان بچه های
خانواده همیشه به تلخی سر
کلاس حاضر می شدم. به هر
حال من همیشه از خواندن و
نوشتن و روی صندلی کلاس
نشستن بیزار بودم.

وقتی برای اولین بار به مادر
و پدرم گفتم که تصمیم دارم ت