پاورپوینت کامل همسر امام، سنگ صبور قیام ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل همسر امام، سنگ صبور قیام ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل همسر امام، سنگ صبور قیام ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل همسر امام، سنگ صبور قیام ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint :
>
۲۶
سیاسی اجتماعی / گنجینه
در سال ۱۳۳۳ قمری ـ حدود ۱۲۹۳
شمسی ـ اولین فرزند آیت اللّه محمد ثقفی در
تهران دیده به جهان گشود. نامش را
«خدیجه» و لقبش را «قدس ایران» گذاشتند
غافل از آنکه خدیجه زمان و یاور صدیق رهبر
قیام خواهد شد.
پدرِ قدس ایران، آیت اللّه میرزا محمد
ثقفی مازندرانی الاصل، ساکن تهران، صاحب
کتاب «روان جاوید در تفسیر قرآن مجید»
است. پدر میرزا محمد، علامه شهیر حاج
میرزا ابوالفضل، صاحب کتاب «شفاءالصدر»
(شرح زیارت عاشورا) و مدرّس مدرسه
«سپهسالار» و امام جماعت آن مدرسه
(مدرسه عالی شهید مطهری فعلی) بود و
پدربزرگ آیت اللّه ثقفی، عالم محقق حاج
میرزا ابوالقاسم، معروف به ابوالقاسم کلانتر،
صاحب تقریرات درس شیخ انصاری است.
علت شهرت کلانتر برای این است که
ناصرالدین شاه در یکی از سفرهایش به کربلا،
میرزا محمود را کلانتر تهران قرار داده بود و
همین، شهرت آنان شد.
مادر قدس ایران، خازن الملوک، دختر
حاج میرزا غلامحسین خزانه دار (مستوفی
خزانه) بود که به او خازن الممالک نیز
می گفتند. مادر خازن الملوک، خانم مخصوص
نام داشت که دختر میرزا هدایت، وزیر دربار
ناصرالدین شاه بود. در آن زمان به این منصب
«ناظم خلوتی» می گفتند. موقعی که
شناسنامه می دادند، این خانواده شهرت ناظم
خلوتی را برای خود انتخاب کردند. حاصل
ازدواج میرزا غلامحسین خزانه دار و خانم
مخصوص نظام خلوتی، سه فرزند بود که یک
پسر و یک دختر در جوانی چشم از جهان فرو
بستند. فقط یک دختر به نام خازن الملوک، از
میرزا غلامحسین به یادگار ماند که به
همسری آیت اللّه میرزا محمد ثقفی در آمد.
خدیجه خانم «اولین فرزند میرزا محمد و
خازن الملوک» است. او شش ماهه بود که
مادربزرگش «خانم مخصوص ناظم خلوتی» او
را از پدر و مادرش تقاضا کرد و گرفت تا
خودش بزرگ کند که انیس تنهایی اش باشد.
در آن زمان رسم بود که اعیان، بچه را به
دایه می دادند و مخارج را به منزل دایه
می فرستادند. خدیجه خانم نیز زیر نظر
مادربزرگش به دایه داده شد. وقتی کمی
بزرگ تر شد به منزل مادربزرگش بازگردانده
شد تا در آنجا بزرگ شود.
خانم مخصوص نظام خلوتی که
نوادگانش به او «خانم مامانی» می گفتند، از
لحاظ اقتصادی دارا بود. علاوه بر ارثیه پدری،
در زمان حیات شوهرش ماهی سی تومان
پول توجیبی از شوهرش داشت و پس از فوت
شوهرش، ارث شوهر و ارث پدر، او را از
ثروتمندان قرار داده بود. خدیجه خانم ثقفی در
این خانواده دارا، در رفاه کامل بزرگ شد.
در همان زمان (۱۳۴۰ قمری، ۱۳۰۱
شمسی) حوزه علمیه قم توسط آیت اللّه
مؤسس، عبدالکریم حائری یزدی بناگزاری
شد و در سال ۱۳۴۲ قمری، ۱۳۰۳ شمسی
آیت اللّه ثقفی (پدر خدیجه خانم) همراه با
همسرش خازن الملوک و دو پسرش حسن آقا
و علی آقا و دو دخترش که یکی از دختران
بعدا فوت کرد، به قم آمد تا در درس حوزه
علمیه قم مخصوصا درس آیت اللّه حائری
شرکت کند. این سفر تحصیلی پنج سال به
طول انجامید.
خدیجه خانم، در آن زمان نه ساله بود و با
مادربزرگش در تهران زندگی می کرد و در این
مدت سه مرتبه به قم آمد.
وسیله آمد و شد آن زمان کالسکه و
دلیجان بود که فاصله بین تهران، قم را در سه
روز طی می کرد، از این رو مسافران دو شب در
کاروانسراهای بین راه می خوابیدند.
خدیجه خانم ده ساله بود که مادربزرگش
برای اولین بار به قم آمد و بار دوم سیزده
ساله بود و بار سوم چهارده سال داشت.
مادربزرگ قصد داشت پانزده روز در قم بماند
و به تهران برگردد تا آماده پذیرایی از
میهمانان نوروزی شود؛ چون نزدیک عید
نوروز بود. زمانی که مادربزرگ قصد بازگشت
داشت، آیت اللّه ثقفی گفت: من «قدسی جان»
را سیر ندیده ام، او بماند، ما تابستان که
به تهران می آییم او را با خود
می آوریم. مادربزرگ پذیرفت و قدس ایران
در قم ماند.
تحصیلات
در آن دوران، کم بودند کسانی که بتوانند
ماهی پنج ریال برای تحصیل بچه بدهند، از
این رو فرزندان دکترها، تاجرها و مجتهدان
می توانستند به مدارس جدید بروند.
خدیجه خانم در مدارس جدید تا کلاس ششم
ابتدایی درس خوانده بود.
در آن دوران دبیرستان برای دختران کم
بود و دبیر، مدیر، ناظم و مستخدمان
دبیرستان دخترانه همه از مردان بودند.
خدیجه خانم در دبیرستان دخترانه «بدریه»
کلاس هفتم را خواند. او میان بیست نفر از
همکلاسی های خود علاقه بسیاری به
تحصیل داشت. مادربزرگش برای زبان
فرانسه او علاوه بر دبیرستان، معلم سر خانه
گرفته بود که ماهی دو تومان به او می داد.
زمانی که آیت اللّه ثقفی از قم به تهران
بازگشت، خدیجه خانم نزد ایشان دروس
حوزوی را شروع کرد. مقداری از مقدمات را
نزد پدرش خواند و پس از ازدواج با امام
خمینی، نزد ایشان به تحصیلات ادامه داد.
یک سال هیئت (ستاره شناسی) خواند و بعد
جامع المقدمات را به اتمام رساند. دو بچه
داشت که سیوطی را شروع کرد و چهار بچه
داشت که شرح لمعه را شروع نمود. در
مجموع هشت سال نزد امام خمینی درس
خواند.
زمانی که آیت اللّه ثقفی از قم
به تهران بازگشت،
خدیجه خانم نزد ایشان دروس
حوزوی را شروع کرد. مقداری
از مقدمات را نزد پدرش خواند
و پس از ازدواج با امام خمینی،
نزد ایشان به تحصیلات
ادامه داد.
نداشتن همکلاس و هم مباحثه که
موجب تشویق و دلگرمی و رقابت و شادابی
است و نیز بچه داری، موجب رها شدن
تحصیل گردید. تا اینکه در سال ۱۳۴۴
شمسی امام خمینی از ترکیه به عراق تبعید
شد. خدیجه خانم پس از مدت ها تلاش و
پیگیری به نجف اشرف رفت تا سنگ صبور
رهبر انقلاب باشد. در آنجا به یادگیری زبان
عربی مشغول شد. از کتاب کلاس سوم خواند
تا به کلاس نهم رسید. کتاب کلاس نهم را از
نوه خود، حسین آقا (فرزند آقامصطفی) گرفت.
چون همنشین عرب زبان نداشت، احمدآقا از
ایران برایش فرهنگ لغات عربی به فارسی را
فرستاد، او نیز برای روان شدن در عربی به
مطالعه رمان های شیرین و حکایت های خوب
روی آورد و مجله و روزنامه مطالعه می کرد تا
جایی که کتاب های علمی و تاریخی را به
راحتی می خواند. خانم قدس ایران، به زبان
عربی تسلط یافت همچنان که در جوانی به
زبان فرانسه مسلط شده بود. خانم ثقفی با
تسلط بر دو زبان خارجی و مطالعات خوب، به
تصدیق اساتید دانشگاهی که با ایشان
معاشرت دارند، دارای سطح علمی بالایی
هستند.
ازدواج
پنج سالی که آیت اللّه ثقفی در قم بود،
دوستان جدیدی پیدا کرده بود. از جمله آنها
آیت اللّه سیداحمد لواسانی، سیدمحمد صادق
لواسانی و آقا روح اللّه خمینی (امام خمینی)
بودند. آقا روح اللّه در آن زمان، جوانی ۲۷ ساله
و مجرد بود. روزی آیت اللّه سیدمحمدصادق
لواسانی به ایشان گفت: چرا ازدواج نمی کنید؟
آقا روح اللّه گفت: مورد مناسبی نیافته ام و
نمی خواهم از خمین زن بگیرم. آیت اللّه
لواسانی گفت: آقای ثقفی دو دختر دارد
که همسر برادرم (آیت اللّه سیداحمد
لواسانی) از آنها تعریف می کند. امام خمینی
می گفت: با شنیدن این سخن، انگار قلبم
کوبیده شد.
آقا روح اللّه با آیت اللّه ثقفی که عالمی
پارسا و شیک پوش و زیبا بود دوستی داشت
از این رو نیازی به تحقیق ندید. آیت اللّه
لواسانی را برای خواستگاری به تهران
فرستادند. آیت اللّه ثقفی، آقا روح اللّه را عالمی
باایمان، خوش سیرت، خوش سیما و جوانی
متین می دانست، بنابراین ایشان را پذیرفت،
ولی خدیجه خانم، مادرش خازن الملوک،
مادربزرگش خانم مخصوص و دیگر خویشان،
قبول نمی کردند که قدس ایران به غربت
برود. برای همین جواب خواستگاری نزدیک
به ده ماه طول کشید.
آیت اللّه لواسانی مرتب از طرف داماد
برای گرفتن جواب به منزل آیت اللّه ثقفی
می رفت و هر بار جواب می شنید: «هنوز
خانم ها آماده نشده اند.» آخرین باری که
آیت اللّه لواسانی برای گرفتن جواب
خواستگاری رفته بود، آیت اللّه ثقفی خواست
جواب منفی بدهد که آیت اللّه لواسانی گفت:
«دختر در تهران و در رفاه کامل بزرگ شده،
نمی تواند با زندگی طلبگی بسازد.» شنیدن
این حرف برای آیت اللّه ثقفی ناخوشایند بود،
چون حرفی بود که مخالفان روحانیت
می زدند. در همان شب (ماه شعبان، نزدیک
تولد حضرت امام زمان) خدیجه خانم برای
چندمین بار خواب متبرکی دید که خود در آن
باره می گوید:
در خانه ای با یک پیرزن ریزنقش با
چادرشب دارای نقطه های ریز که به آن چادر
لکی می گفتند در قسمت زنانه تنها بودیم. از
شیشه به حیاط مردانه نگاهی کردم. چند نفر
نشسته بودند. از پیرزن که او را نمی شناختم
پرسیدم اینها کی هستند؟ پیرزن گفت: آنکه
روبه رو است و عمامه مشکی دارد،
پیامبر(ص) است. آنکه مولوی سبز با کلاه
قرمز که شالی به آن بسته شده (خادمان حرم
حضرت علی(ع) این گونه بودند)
امیرالمؤمنین(ع) است و جوانی که عمامه
مشکی دارد، امام حسن(ع) است. من با
خوشحالی گفتم: ای وای پیامبر، امیرالمؤمنین
و امام حسن! پیرزن گفت: تو که از اینها بدت
می آید. گفتم: نه، من اینها را دوست دارم.
اینها پیامبر من، امام اوّل و امام دوم من
هستند. پیرزن گفت: تو که از اینها بدت
می آید؛ و من از خواب بیدار شدم.
صبح، هنگام صرف صبحانه خوابم را به
مادربزرگم گفتم و مادربزرگم گفت: مادر،
معلوم می شود که این داماد، سید حقیقی
آیت اللّه ثقفی،
آقا روح اللّه را عالمی باایمان،
خوش سیرت، خوش سیما و
جوانی متین می دانست،
بنابراین ایشان را پذیرفت،
ولی خواستگاری نزدیک به
ده ماه طول کشید.
است. پیامبر و ائمه از تو رنجیده اند. چاره ای
نیست. این ازدواج سرنوشت تو است.
سفره صبحانه را جمع کردیم. پدرم به
منزل مادربزرگم آمد. (همه اینها، خوابم، گفتن
خواب به مادربزرگم، ورود پدرم، همه اتفاقی
بود). هوا سرد بود. زیر کرسی نشسته بودیم.
من برای پدرم چای آورده بودم و مادربزرگم
برای تشریفات گز آورده بود. پدرم گفت: آقا
لواسانی دیشب آمد و حرفی زد که توان گفتن
آن را ندارم. من به ایشان (آقا روح اللّه ) عقیده
دارم. مرد خوب و باسواد و متدینی است.
دیانتش موجب می شود که به قدسی جان بد
نگذرد. اگر ازدواج نکنید، من دیگر کاری به
ازدواج شما ندارم.
من سکوت کردم. مادربزرگم گز را تعارف
کرد. پدرم گفت: پس این گز را به عنوان
رضایت قدسی جان می خورم.
چند روز بعد آیت اللّه لواسانی برای جواب
خواستگاری به منزل آیت اللّه ثقفی رفت.
آیت اللّه ثقفی گفت: زن ها می گویند ما داماد
«آقاروح اللّه » را نمی شناسیم. ایشان اهل
خمین هستند. دختر در تهران و در رفاه بزرگ
شده است. وضع مالی مادربزرگش خیلی
خوب است. با وضع طلبگی زندگی خیلی
مشکل است. آیا داماد چیزی دارد یا
می خواهد تنها با شهریه آیت اللّه حائری
زندگی کند؟ آیا داماد زن و بچه دارد یا نه؟
شاید صیغه داشته تا درسش تمام شود و شاید
از آن صیغه بچه ای داشته باشد.
آیت اللّه لواسانی گفت: خانم ها درست
می گویند. اگر مرا قبول دارید برای تحقیق به
خمین بروم. آیت اللّه ثقفی پذیرفت و آیت اللّه
لواسانی که با آیت اللّه پسندیده (برادر بزرگ
آقاروح اللّه ) دوست بود، در خمین به منزل
آیت اللّه پسندیده رفت و از آقا نورالدین، برادر
بزرگ تر آقاروح اللّه سؤال کرد. آقا نورالدین
گفت: آقاروح اللّه ازدواج نکرده است. در باره
صیغه ما چیزی نشنیده ایم و از لحاظ مالی،
ارثیه ای دارند که در دست آیت اللّه پسندیده
است که درآمد حاصل از آن ماهی سی تومان
است.
آیت اللّه لواسانی خبر را به آیت اللّه ثقفی
رساند و گفت: منزل شان در خمین آبرومند
است و خانواده اش آقامنش و خوب هستند.
آیت اللّه ثقفی گفت: پس اگر ماهی پنج تومان
اجاره منزل بدهند با بیست و پنج تومان دیگر
می شود زندگی کرد (امام اصلاً شهریه
نمی گرفت).
یک یا دو هفته پس از جواب مثبت،
یعنی اوایل ماه مبارک رمضان ۱۳۴۸ قمری،
۱۳۰۸ شمسی، داماد (آقاروح اللّه ) همراه با
آقایان، آیت اللّه سیداحمد لواسانی، آیت اللّه
سیدمحمدصادق لواسانی، آیت اللّه
سیدمرتضی پسندیده، آقانورالدین هندی (دو
برادر امام) و آقامسیب که خدمتکارشان بود
برای خواستگاری رسمی و باقی مراحل عقد
و عروسی به منزل آیت اللّه ثقفی رفتند. اینها
به جز آقانورالدین و آقامسیب، همه با هم
دوست بودند.
خانواده عروس، خدمتکار منزل
آقاذبیح اللّه را به منزل خانم بزرگ فرستادند تا
خدیجه خانم را برای کمک به مادرشان در
پذیرایی از میهمانان بیاورد ولی به او گفتند که
نگوید میهمانان چه کسانی هستند. هنگامی
که خدیجه خانم وارد منزل پدرش شد،
خواهرش «شمس آفاق» او را پشت شیشه
برد و داماد را که در میان جمع، زیر کرسی
نشسته بود، نشانش داد. آیت اللّه ثقفی از
همسرش پرسید قدس ایران آمد؟ چه
می گوید؟ گفت: هیچ. ساکت نشسته است.
آیت اللّه ثقفی با شنیدن این خبر، سجده شکر
به جا آورد که دخترش، آقاروح اللّه را پسندیده
است. خانواده عروس در تدارک جهیزیه بودند
و خانواده داماد در تلاش اجاره منزل. در
همین روزها آیت اللّه کاشانی که در همان
خیابان زندگی می کرد و با آیت اللّه ثقفی
دوست بود، به منزل آیت اللّه ثقفی رفت.
در جمع عالمان بحث های علمی و
سیاسی صورت گرفت. پس از چند موضوع
بحث و نظرهای خوب آقاروح اللّه ، آیت اللّه
کاشانی به آیت اللّه ثقفی گفت: این (آقاروح اللّه )
عجیبه را از کجا پیدا کردی؟!
روز هشتم ماه مبارک رمضان آیت اللّه
ثقفی به خدیجه خانم گفت: آقاروح اللّه (داماد)
برادرش آیت اللّه پسندیده را وکیل عقد قرار
داده است. شما مرا وکیل عقد قرار بدهید که
من آقالواسانی را از طرف شما وکیل عقد قرار
بدهم. خدیجه خانم با کمی صبر گفت: قبول
دارم. این دو وکیل عقد، به حرم حضرت
عبدالعظیم حسنی(س) رفتند و در آن مکان
متبرک با مهریه هزار تومان، صیغه عقد را
جاری کردند.
شب پانزده یا شانزدهم ماه مبارک
رمضان ۱۳۰۸ شمسی خویشان دو طرف
برای شرکت در عروسی دعوت شدند و
عروس خانم را به حجله بردند. او با کمال
تعجب دید همان خانه ای است که در خواب
دیده! دقیقا همان خانه، با همان در و پنجره و
حتی همان پرده.
امام خمینی در همان اوایل زندگی
مشترک به همسرش گفت: من به کارهای
شخصی شما کاری ندارم. به هر صورت که
میل دارید لباس بخرید و بپوشید. اما از شما
می خواهم واجبات را انجام بدهید و محرّمات
را ترک کنید.
امام اسلام شناسی بود که می دانست
خداوند مرد را قوّام (سرپرست) زن قرار
داده است و مرد تا چه اندازه حق دخالت در
زندگی زن را دارد. بر همین اساس تا آخر
عمر، امام مشغول تحصیل، تدریس و مسائل
سیاسی خود اما همسرشان مشغول
شوهرداری، رفت و آمدهای فامیلی و رفاقتی
با دوستان بود.
خانم ثقفی در باره زندگی اش می گوید:
خانم ثقفی:
چنین نبود که آقا (امام خمینی)
زندگی ام را در رفاه اداره کند.
طلبه ای بود که نمی خواست
دستش پیش کسی دراز شود.
با همان بودجه کمی که داشت،
زندگی می کردیم. اما آقا
همیشه احترام مرا نگه
می داشت. همیشه سرِ سفره
صبر می کرد تا من بیایم و
با هم غذا بخوریم.
«چنین نبود که آقا (امام خمینی) زندگی ام را
در رفاه اداره کند. طلبه ای بود که نمی خواست
دستش پیش کسی دراز شود. همچنان که
پدرم نمی خواست دستش پیش کسی دراز
شود. با همان بودجه کمی که داشت، زندگی
می کردیم. برای لباس بچه ها، چیت
می خریدم و می دوختم. کت بچه ها را از
پایین تنه قبای کهنه آقا می دوختم، اما آقا
همیشه احترام مرا نگه می داشت. همیشه
سرِ سفره صبر می کرد تا من بیایم و با هم غذا
بخوریم. به بچه ها می گفت صبر کنید تا
خانم بیایند، غذا بخوریم و در کارهای خانه،
هر کاری را از دستم می گرفت و خودش انجام
می داد. لذا من صبر می کردم زمانی که آقا در
منزل نبود، خانه را جارو می کردم یا لباس بچه
را می شستم و یا ظرف غذا را می شستم.
علاقه امام به همسرشان نمونه و مثال زدنی
است».
گواه این سخن، یکی از نامه های امام به
همسرشان است که با «الهی تصدقت شوم»
آغاز می شود و پر از واژه های دل انگیز و
سرشار از محبت و صداقت است. در این
باره نوه امام می گوید:
«امام علاقه و محبت وافری به خانم
(همسرشان) داشت. هر گاه خانم به سفری
می رفت، امام دلتنگی می کرد و ما هر چه
سعی می کردیم نمی توانستیم غنچه لبخند بر
لبانش بنشانیم.»
حاصل این ازدواج مبارک، سه پسر و پنج
دختر بود. پسران به نام های آقایان مصطفی،
علی و احمد که علی در کودکی فوت کرد و
دختران به نام های خانم ها صدیقه، فریده،
فهیمه (زهرا)، سعیده و لطیفه که سعیده و
لطیفه در کودکی بدرود حیات گفتند.
دوران انقلاب و مبارزات
در بهار ۱۳۴۲ شمسی، خانم ثقفی با
فرزندش آقامصطفی برای زیارت به عتبات
عالیات مشرّف شد. در عراق اخبار قیام مردم
ایران را شنیدند. به ایران بازگشتند. هنگامی
که به منزل شان رفتند، منزل پر از مردم بود
که در رفت و آمد بودند. به منزل فرزندش
آقامصطفی رفتند. جمعیت آنجا کمتر از منزل
خودشان نبود. زندگی در میان این موج و قیام
ادامه داشت تا اینکه عصر روز عاشورا، امام
خمینی سخنرانی کرد و ساواک در شب دوازده
محرم ۱۳۸۳، مطابق با پانزده خرداد ۱۳۴۲ به
منزل امام هجوم برد، خانه را محاصره کرد، با
لگد به در می زدند، امام آماده شده بود که
ساواک در را شکست و وارد منزل شد. امام را
به تهران برده، زندانی کردند.
خانم «قدس ایران» مدیریت منزل را به
عهده گرفت. در آن روز مردم به حرم و منازل
مراجع می رفتند و شعار می دادند و زنان به
منزل امام می رفتند. بعضی از زنان از شدت
ناراحتی بیهوش می شدند. همسر امام آنها را
دلداری می داد و آرام می کرد. در همان زمان
که امام در پادگان قصر زندانی بود، شایع شده
بود که نیروهای امنیتی رژیم شاه می خواهند
به منزل امام هجوم بیاورند و همه افراد منزل
را قتل عام کنند. همسر امام «خدیجه خانم»
چنان باصلابت ایستاد و چنان خونسرد و
عادی رفتار کرد که به مردهای منزل و دفتر
امام قوّت قلب می داد.
امام در پادگان قصر زندانی بود. همسر
امام برای ملاقات به تهران رفت ولی ساواک
اجازه ملاقات نداد تا اینکه در تیر ۱۳۴۲، امام
را از پادگان قصر به پادگان عشرت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 