پاورپوینت کامل فصل شکفتن من ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل شکفتن من ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل شکفتن من ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل شکفتن من ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰۴
دختران بهار / فصل شکفتن
مدت های طولانی است که دلم
می خواهد با تو حرف بزنم اما هر بار به
بهانه های مختلف نتوانسته ام. بالاخره که
تصمیم گرفتم وقتم را برای امروز بگذارم و
بیایم، تا حالا لحظه شماری کرده ام. خوشحالم
که بعد از مدت ها دوباره می توانم تو را از
نزدیک ببینم و نگاهت کنم. اگرچه شاید آن
طور که دلم می خواهد نباشی اما بالاخره تو
مادر من هستی و من به خاطر اینکه هستی و
وجود داری خوشحالم. وجود تو برای من یک
دنیا امید است، امیدی که شاید هر دختری در
زندگی اش به آن نیاز دارد. خوشحالم چون در
میان همسن و سالانم که با هم زندگی
می کنیم، فقط من هستم که تو را دارم و به تو
فکر می کنم. گاهی اوقات هم فکر می کنم
حتما نیاز نیست تا کسی دست محبت و
نوازش روی سرت بکشد تا بدانی او مادرت
است. همین که من گمان کنم خونی که در
رگ های من جریان دارد از وجود تو سرچشمه
گرفته است، کافی است.
نمی دانم درست چه زمانی بود که ما و
همه خانواده مان از هم جدا شدیم ولی
می دانم که در آن موقع نوزاد چند ماهه ای
بیش نبودم که یک اتفاق شوم همه زندگی تو
را ویران کرد.
شاید آن روزها را هم به خاطر نیاوری.
روزهایی را که شاد و خوشحال در شالیزار
کوچکی همراه پدر و برادرم مشغول کار بودید.
برنج می کاشتید و محصولش را برای ادامه
زندگیتان می فروختید تا بتوانید برای من که
در راه بودم، امکانات بهتری تهیه کنید. من
دومین فرزند خانواده بودم که بعد از دوازده
سال فاصله از برادرم به دنیا می آمدم. تو و پدر
برای اینکه عضو دیگری به این خانواده
اضافه می شود خوشحال بودید. گویی همان
جا سرِ شالیزار بوده که تو کمردرد شدیدی
می گیری و می فهمی که این درد مژده آمدن
من است. پدر هم با ناله هایت کار را رها
می کند و تا می خواهد تو را به درمانگاه
برساند، دیر می شود. ناچار همان جا در کنار
زمینِ برنج کاری با کمک مادربزرگم که قابله
روستا بوده، چشمانم را رو به آن همه جوانه
کوچک باز می کنم. صدای فریاد مادربزرگ به
تو و پدر می فهماند که بالاخره مسافر کوچولو
صحیح و سالم به دنیا آمده و کابوس های
وحشتناک شبانه تو تمام شده، چرا که هر شب
خواب می دیدی کسی مرا از آغوشت بیرون
می کشد و تو در یک بیابان تاریک تک و تنها
از پشت شیشه ای کدر مرا تماشا می کنی.
همین خواب ها تو را مریض کرده بود و
طاقتت را برای دیدن من که مثل برادرم امید
زندگی تو بودم، تمام کرده بود. شاید در آن
لحظات و کنار آبِ گل آلود شالیزار، وقتی
صدای گریه ام را شنیدی، خیالت راحت شد که
کودکت از آن همه کابوس گذشته و حالا در
آغوش توست، اما اینها همه مثل یک رؤیای
خوش بود.
زندگی ما هر روز تازه تر می شد. پدر و تو
مثل همیشه کار می کردید. من هم با همان
لباس هایی که با زحمت برایم دوخته بودی، از
پشت شانه های تو که بهترین گهواره ام بود،
آن همه سرسبزی و طراوت را می دیدم و
لذت می بردم؛ اما همه چیز این طور نماند،
فقط چند ماه طعم زندگی در خانه ما شیرین و
دلچسب بود و بعد از آن دیگر خانه ای نبود که
در آن تلخی و شیرینی در کام ما زهر یا عسل
بریزد.
شب بود. همه ما کنار هم در خانه چوبی
که از پدربزرگ برایمان مانده بود استراحت
می کردیم، ولی مادربزرگ به شهر رفته بود تا
برای مداوای پادردش دکتری پیدا کند. من آن
روزها را به یاد ندارم. باید بگویم حتی یک
لحظه از این خاطراتی را که برای تو بازگو
می کنم به یاد ندارم چون در آن زمان
کوچک تر از آن بودم که عمق فاجعه را درک
کنم، اینها را همه از زبان مادربزرگ که بعد از
مدت ها مرا پیدا کرد شنیده ام.
برایت گفتم که روزها قبل از اینکه به دنیا
بیایم، به خاطر کابوس هایی که می دیدی،
دلت لرزیده بود اما بعد از به دنیا آمدن من
یک شب زمین لرزید و همه روستای کوچک
ما ویران شد. من و تو و پدر و برادر و عموها و
دایی هایم، همسایه ها، دوستان و همه اهالی
هم همان جا زیر سقف خانه هایشان که دیگر
به ویرانه ای تبدیل شده بود، به خواب رفتیم.
هیچ کس هم فکر نمی کرده کسی بتواند از
این روستای کوچک زنده مانده باشد. اما
بالاخره بعد از دو روز دیوار و سقف و چوب ها
از روی همه برداشته شد و من در حالی پیدا
شدم که هنوز سینه تو را در دهان داشتم، اما
از فرط ضعف و گرسنگی زندگی ام به مخاطره
افتاده بود؛ تو هم زنده بودی و شاید این باعث
شده بود تا زندگی من زیر آوارهای کُشنده
ادامه پیدا کند. من و تو و مادربزرگ از میان
سیصد و بیست نفر اهالی روستا زنده ماندیم،
تو در حالت کما و من هم زنده و سرحال!
به هر ترتیب کابوس تو به حقیقت
پیوست و دست تقدیر، من و تو را از هم دور
کرد. گویا یک سال در کما بودی و هیچ
تغییری نداشتی، من هم از همان ابتدا به
شیرخوارگاه سپرده شدم چون دیگر کسی نبود
تا از من نگهداری کند. مادربزرگ هم بالاخره
بعد از گذشت یک سال و نیم با همان پادردی
که داشت مرا پیدا کرد. تو را هم پیدا کرد و این
بهترین شانس زندگی من بود چون کسی بود
که در باره زندگی ام و در باره چیزهایی که
نمی دانستم آگاهم می کرد. مادربزرگ خی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 