پاورپوینت کامل شهادت، عشقی متبرک به معبود ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهادت، عشقی متبرک به معبود ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت، عشقی متبرک به معبود ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت، عشقی متبرک به معبود ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۰۲

دختران بهار / جوانی بزرگترها

گفتگو با خانم سیده نساء هاشمیان

همسر شهید محمد اصغری خواه

زندگی می گذرد، ماهها، روزها و ساعت ها.
آنچه که می ماند و همیشه پایدار می ماند،
عشق است؛ عشقی که از سراسر وجود انسان
سرچشمه می گیرد، می جوشد و روانه می شود
تا روح را از آلودگی ها پاک کند و به سوی
آنچه که لایق عشق حقیقی است برسد.

در سرزمین ما کم نبوده اند انسانه هایی که
جان شیرین خود را در طبق اخلاص گذاشتند
و برای جاودانه ماندن، خون خود را بر آستانه
معبود پاشیده اند و برای همیشه متبرک
شده اند، اما در کنار این مردان بزرگ و دلاور،
زنانی بوده اند که با تلاش و صبر خود، به
انسان بودن و کمال رونقی دیگر بخشیده اند.
چه همین زنان بوده اند که توانستند قلب و
روح شان را برای تعالی و رشد به اهداف
والای شاهدان ملکوتی نزدیک کنند و در
رسیدن به سعادت و شهامت از راحتی و
آرامش زمینی بگذرند و به آرامشی آسمانی
برسند.

خانم «سیده نساء هاشمیان» همسر
«شهید محمد اصغری خواه» از زنانی است
که در راه رسیدن به عشق و معرفت خداوند،
تلاش و صبری زینب گونه داشته است. پای
صحبت او نشستیم تا وی از نوجوانی و جوانی
خود برایمان بگوید و همان طور که در مدرسه
به دانش آموزانش درس زندگی می آموزد،
ناگفته های زندگی اش را بازگو کند.

خانم «هاشمیان» صحبت های دوستانه
خود را این گونه آغاز کرد و ما را به دوران شور
و حماسه برد.

ـ خداوند در مقام شهید می فرماید: هر
کس که مرا طلب کند، مرا می یابد. آن کس که
مرا یافت، طالب و عاشق من می شود و آن
کس که عاشقم شد و در راه من کشته شد،
من خون بهای او را می دهم و این اوج کمال
انسان است. شهدا مراتب کمال را پله پله بالا
رفتند و به قرب الهی رسیدند و چه سعادتی
بالاتر از اینکه خداوند بنده اش را به بهترین
وجه ممکن نزد خود باز گرداند و لطف خویش
را شامل بنده های خاص خود قرار دهد.

از خانم «هاشمیان» در مورد چگونگی
آشنایی اش با شهید «اصغری خواه» پرسیدیم
و او با لبخندی که بر لب داشت خاطرات آن
روزها را مرور کرد، چرا که هنوز شیرینی آن
روزها را از یاد نبرده است.

ـ آشنایی من با شهید برمی گردد به قبل
از ازدواجم با ایشان. سال ۱۳۵۹ بود و من
تازه دیپلم گرفته بودم اما به دلیل انقلاب و
مسائل حول و حوش آن، دانشگاهها تعطیل
بود. در آن وقت ها من در شهر چالوس بودم و
همسرم در شهر گیلان. وقتی اوضاع آن زمان
را دیدم، تصمیم گرفتم برای تحصیل به قم
بیایم و در حوزه علمیه مشغول تحصیل باشم.
بعد از اینکه دوره ای را در حوزه گذراندم، به
شهر خودمان برگشتم. در واحد عقیدتی
سیاسی سپاه شروع به فعالیت کردم و از
همان طریق به روستاهای اطراف می رفتم و
احکام و قرآن درس می دادم. روزهایی هم که
بیکار بودم به سپاه می رفتم و آنجا هر کاری
که از دستم برمی آمد انجام می دادم. شهید
«اصغری خواه» هم در آن زمان در سپاه
مشغول بود و در این روابط من را دیده بود و
کمابیش می شناخت. مسئول پرسنلی ما هم
آقایی به نام «ناصرنیا» بود که روزی برایم
پیغام فرستاد به اتاقش بروم. در آن لحظه
چیزی که به ذهنم نمی رسید، مسئله ازدواج
بود. فکر می کردم جلسه است. وقتی وارد اتاق
شدم، همسرم در حال رفتن بود. آقای
«ناصرنیا» به همسرم گفت که ایشان خانم
«هاشمیان» است هر مشکلی که دارند از
سرویس رفت و آمد و راننده و غیره همه را
حل کنید و بعد با هم خداحافظی کردند. شک
کرده بودم که این سؤال و جواب ها برای
چیست، که آقای «ناصرنیا» بدون مقدمه
گفت: شما نمی خواهید ازدواج کنید؟ کمی جا
خوردم و بعد از چند دقیقه گفتم: اگر مورد
مناسبی باشد، مخالفتی ندارم. آقای
«ناصرنیا» هم گفت: آقای «اصغری خواه»
طالب ازدواج با شماست، فکرهایتان را بکنید
و بعد جواب بدهید. این مقدمه آشنایی و
سپس ازدواج ما بود.

معیارهای ازدواج تان چه بود و خانواده
چه نظری داشتند؟

معیارهای من خاص بود. دوست
داشتم همسرم باایمان باشد و چون خودم
فعالیت سیاسی داشتم، دلم می خواست
همسرم هم پاسدار باشد. به همین دلیل
همیشه به مادرم می گفتم من با یک پاسدار
ازدواج می کنم. بعد از شنیدن خبر
خواستگاری شهید «اصغری خواه»، مادرم
رسما مخالفت کرد اما پدرم می گفت که هر
چه خودت بگویی، زندگی خودت است.
برادرانم هم مثل مادرم مخالف بودند و
می گفتند که این شخص پاسدار است و
ماندنی نیست و تو تنها می شوی. پدرم
تحقیقاتش را شروع کرد و بعد از چند روز
گفت اگر می خواهی زندگی خوبی داشته
باشی، فرد مناسبی را انتخاب کرده ای چون
همه می گویند که فرد شجاع و صادق و پاکی
است ولی پول ندارد؛ هر چند از نظر اعتقادی
همه چیز دارد. برای من مسائل و معیارهای
اعتقادی مهم تر از هر مسئله دیگر بود تا
اینکه فهمیدم ایشان دو سال از من کوچک تر
است و به همین خاطر تصمیم گرفتم جواب
منفی بدهم. آقای «ناصرنیا» دوباره من را به
اتاق شان دعوت کرد و علت را پرسید و من
دلیلم را گفتم. آقای «ناصرنیا» هم با صبر و
حوصله به حرف های من گوش داد و سپس
گفت: حضرت خدیجه(س) هم چند سال از
حضرت محمد(ص) بزرگ تر بود و این دلیل
خوبی نیست که تو بخواهی جواب منفی
بدهی. خلاصه با چند نفری صحبت کردم و
به نتیجه رسیدم که قبول کنم و ازدواج ما سر
گرفت.

کمی از زندگی تان با شهید محمد
اصغری خواه بگویید.

زندگی ما در نهایت سادگی و
بی آلایشی آغاز شد. با اینکه من و شهید
زندگی مان را شروع کرده بودیم، اما
حرف هایی از این طرف و آن طرف شنیدیم،
با این حال اعتقادم این بود که این ازدواج یک
ازدواجِ توحیدی است و توجهی نمی کردم.
هفده ماه در یک اتاق زندگی می کردیم و
سختی های زیادی داشتیم. حتی یک بار را به
یاد دارم که گازمان تمام شده بود، همسرم
حواسش نبود و بدون اینکه شیر کپسول گاز را
ببندد، شلنگ را جدا کرد، بخاری برقی هم
کنار کپسول بود که یک دفعه آتش گرفت.
همسرم در میان شعله های آتش قرار گرفت و
من فقط توانستم پسرم که در آن موقع در
گهواره اش خوابیده بود به بیرون ببرم اما
خودم و شهید «اصغری خوا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.